تشيع و مسئله ايران
یادداشت |
داود فيرحي
جامعه ما هم ديندار است و هم ملي، ولي آشتي اينها به دو دليل آسان نيست: اولاً در ادبيات ديني تفسيري ارائه شده است که تعلقات ملي را نفي ميکند و ثانياً در ادبيات ايراني گري هم جرياني از مشروطه به بعد پيدا شده است که نسبت به دين موضع چندان همدلي نداشته است. منهاي جريان چپ که خارج از تحليل ماست، از مشروطه به اين سو جامعه ما حول مذهب و ناسيوناليسم نوسان داشته است. هر از گاهي يکي به منبر مي رود و ديگري به پستو و گفتگو را متوقف مي کنند اما تنش جايي است که اين دو در نقطه تلاقي قرار دارند. اکنون در اين شرايط هستيم. ناسيوناليسم بر دو نوع تبارگرا و مبتني بر قرارداد است. ناسيوناليسم تبارگرا حاوي نوعي جوهرگرايي، رمانتيسم، باستانگرايي و تا حدي نژادپرستي است اما ناسيوناليسم مدني مبتني بر قرارداد حول قانون اساسي است، تصميمي عقلايي است و معمولاً هم دموکراتيک است. در ايران از ابتدا علي رغم اينکه نظريه ناسيوناليسم به اقتفاي قانون اساسي مشروطه شکل گرفت، اما به تبارگرايي شيفت پيدا کرد و خشونتهاي آن هم ظاهر شد. ناسيوناليسم تبارگرا در سياست خارجي باعث شارژ تبارگرايي هاي بديل مانند پان اسلاميسم، پان عربيسم و پان ترکيسم ميشود و براي وحدت اسلامي مشکل زا است. در داخل هم با مذهب، قوميتها و دولت ملي مدرن دموکراتيک چالش ايجاد ميکند. گفتمان رايج ناسيوناليسم در ايران، تبارگرا است و حتي جريان مذهبي هم هر وقت درباره ناسيوناليسم فکر کرده است، پيش فرض گرفتند که ناسيوناليسم مساوي تبارگرايي است و امکان بديل آن را در نظر نگرفتند. مرحوم مطهري هم «خدمات متقابل ايران و اسلام» را روي اين تعريف سوار ميکند و اصرار دارد که اينها دو ايدئولوژي متفاوت براي اداره جامعه هستند و سرانجام بحث را به نفع اسلام سوق داده است.
رواج تعريف تبارگرا از ناسيوناليسم و تضاد قهري آن با مذهب، چرخه باطل هويت را ايجاد کرده است. بحران، ناشي از بزرگ بودن ناسيوناليسم فرهنگي و کوچک بودن ناسيوناليسم سياسي است. مليت ايراني، همين ايراني است که در اين گربه قرار دارد و خارج از آن، رمانتيک و تهاجمي است و ناهم مکاني و ناهم زماني مي آورد. يعني کساني را ايراني مي دانيم که ايراني نيستند و کساني را ايراني نمي دانيم که ايراني هستند. مليت سياسي بايد همان مليتي باشد که مليت فرهنگي ماست. فقه مشروطه و ادبيات مرحوم ناييني و آخوند خراساني، خلوص دارد و ناسيوناليسم را تبار نميداند بلکه دنبال اين بودند که ملتي يک قرارداد ميبندد و امور مشترک خود را به اشتراک و مبتني بر قانون اساسي که هنجارهايش به مرور زمان يک علقه ملي توليد ميکند، اداره کند. اين نگاه با مذهب هم در تضاد نيست و مسلمانان درون امت مي توانند دولتهاي جدا از هم تشکيل دهند. فقه مشروطه ايده ناسيوناليسم قراردادي را پشتيباني ميکند. در فقه مشروطه ملت کساني اند که مشترکات نوعي دارند و دور هم جمع شده اند تا اين نيازها را اداره کنند. ادبيات مشروطه تمام همتش حل مسئله دولت ملي ايران است و مذهب هم در کليت خود در پي ناسيوناليسم دموکراتيک است.