چند شاخه گل زندگي نامه من است


یادداشت |

محمد جواد مکتبي- عصر سه شنبه سالن نگاه تالار فخرالدين اسعد گرگاني ميزبان پيشکسوتان و ريش سفيدان هنر نمايش بود. البته اين بار نه براي به صحنه رفتن، بلکه براي قدرداني و بزرگداشت يکي از بزرگان نمايش گرگان و گلستان که سالهاست در عرصه نمايش هنرنمايي کرده است، عليرضا پورمحمد. مراسم را يک مجري مسلط و خوش صدا آغاز کرد و از استاد شاپور اسلامي خواست تا سخن بگويد. اسلامي استاد خوشنويس نام آشناي گرگاني مثل هميشه از محبت و دوستي و عشق و بهره بردن از لحظات گفت و خواست که قدر يکديگر  بدانيم، با هم صادق باشيم و بخشنده بمانيم. او سپس از بزرگ منشي ها و بزرگواريهاي پورمحمد گفت. سپس درزي زندگي عليرضا پورمحمد را براي حاضران خواند و قطعه اي نمايشي به هنرمندي نايبي و پوررجب اجرا شد و پند کليپ و فيلم از دوستان پورمحمد به نمايش در آمد. سپس مديرکل جديد فرهنگ و ارشاد اسلامي نيز در سخناني کوتاه به اهميت اين پاسداشت ها اشاره کرد و اظهار اميدواري کرد که اين مراسم ها در شهرستانهاي ديگر نيز برگزار شود تا قدر بزرگان دانسته شود. در ادامه عليرضا پورمحمد با قدرداني از حضور هنرمندان و اهالي نمايش از همه قدرداني کرد. لازم به ذکر است که چندي پيش با جناب پورمحمد گفت و گويي انجام داده بوديم که در اوج کرونا منتشر شده بود. اينک به بهانه بزرگداشت از ايشان گفت و گو را بازنشر مي کنيم.

 عليرضا پورمحمد متولد نوشهر بازيگر رسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در تالار فخر الدين اسعد گرگاني است. او بازنشسته وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي است. از او درباره زندگيش پرسيديم: من بنا به دلايلي از وزارت دارايي انتقال پيدا کردم چون خيلي اين حرفه را دوست داشتم آرزويم اين بود که در اين حرفه جذب بشوم، دهه شصت از طريق  مديرکل وقت فرهنگ و ارشاد مازندران  جناب روزبهي و مرحوم حسين کلامي به جاي مرحوم رضا جوان، بازيگر تالار شدم.پور محمد درباره اينکه چگونه به بازيگري علاقمند شده است مي گويد: همه عزيزاني که در رده سني ما هستند از زمان مدرسه شروع به کار مي کنند آن موقع تلويزيون نبود و فقط راديو کار مي کرد، جالب اين بود که برنامه اي از راديو گيلان پخش مي شد به نام "سپيد رود راز مي گويد"  ساعت دوازده و نيم پخش مي شد تا يک ربع به يک.  ما آن موقع آموزش ديديم و در زمان محصلي به راديو رشت دعوت شدم، آنجا به من  ياد دادند که چطور بنويسم. زماني که مدرسه مي رفتيم، بچه ها مي گفتند عليرضا نمايش را تو اجرا مي کني، مي گفتم اره بعد توضيح مي دادم که مثلا اول صداي پاي اسب مي آيد يا صداي دريا مي آيد، داستان  را جلو جلو مي گفتم  به هر حال ياد گرفتم و عاشق اين کار شدم . پور محمد درباره شغل آن دورانش مي گويد: چون در خانواده سلطنتي بزرگ شده بودم، داماد ما  سرهنگ شهرباني بود، خيلي طالب بود که منم نظامي بشوم. من به خاطر اينکه در آن سيستم بزرگ شده بودم آرزوش را برآورده کردم رفتم در نظام و افسر پليس راه شدم .جالب اينکه خواننده معروف، حسين خواجه اميري مشهور به ايرج  فرمانده من بود  اما نتوانستم بمانم،  بنابراين وارد گمرک شدم و شبانه درس خواندم. دو سال هم دوره فوق ديپلم گمرک را تهران ديدم  تا جذب گمرک شدم، شاخه  ي بنادر و کشتيراني. چون عاشق دريا بودم و بچه دريا بودم، خلاصه رفتم در دامن درياي نوشهر آستارا بندرانزلي ديگر با اين کشتي ها مسافرت خارج از کشور و بردن بار و ... پور محمد درباره اينکه  از کجا پايتان به گرگان و تالار باز شد، مي گويد:  در نوشهر  با خانمم آشنا شدم که گرگاني بود. من عاشق تئاتر بودم ولي تالار فخر الدين را نمي شناختم اما با صدا و سيما همکاري مي کردم تا اينکه اتفاقي آقاي  الله قلي نظري را در خيابان ديدم. گفت بيا اداره ما(فرهنگ و ارشاد )  منم رفتم ارشاد و همانطور که گفتم با پيگيري جناب علي اصغري  بازيگر شدم. اين بازيگر با سابقه از اولين کاري که در تالار فخر الدين اسعد گرگاني به صحنه برده است مي گويد:  آن موقع "عبدالخالق مصدق" مسوول نور بود من مي رفتم در اتاقش، اولين کار من خون سرخ قفقاز بود کارگردان هم جناب مصدق بود، من نقش شامين را داشتم بازي آخر با رسول احمدي بودم، بعد از آن بازي، ديگر از بازيگران  طرح مي خواستند مرحوم هادي نامور مي آمد، در بين بچه هاي تالار گفت: شما طرح بنويسيد و ايشان بر آن اساس فيلمنامه مي نوشت. من يکي زندگينامه خودم را نوشتم به نام غم مي ميرد و ماهيگيران . از پور محمد مي پرسم جز آقاي مصدق و نامور با چه کساني  کار کرديد؟او مي گويد: خدا بيامرزد آقاي عطا صفرپور و  همينطورآقاي ديواني، آقاي رستماني،  نظري و..  او  درباره اينکه  چه سالي وارد سينماشده است، مي گويد:  اتفاقي بود آقاي صميمي گفت من مي خواهم براي بازي در کاري از خسرو معصومي بروم بهشهر ، ماشينم خالي است  تو هم بيا برويم من هم رفتم. در هتل بهشهر نشستيم معصومي براي اولين بارکه مرا ديد گفت: اگر بازي مي کني، من دو تا نقش برايت در فيلم دلباخته  دارم، من نقش ترکمني داشتم که از  سردمداران تيمسار مزين بود و جاسوسي مي کرد و يکي هم نقش  يک فارس را داشتم، حدودا سال 61 يا 62 بود. از اينجا کار سينماي من شروع شد. بعد در "رسم عاشق کشي" بازي خوبي داشتم و همينطور در پس از باران که از تلويزيون پخش شد. بعدها در فيلمهاي در دام افتاده و صف هم بازي داشتم.

از او مي پرسيم علاقمندي خودتان تئاتر يا سينماست؟ پور محمد مي گويد: من عاشق تئاتر و روي صحنه بودم، الان تئاتر مورد بي مهري قرار گرفته است. در همين وضع کرونا اگر ده تا سالن داشته باشيم تماشاچي نداريم چون بايد فاصله اجتماعي را رعايت بکنيم، حتي ده نفر نمي آيند، سينما بسته است و تماشاچي در خانه اش هم مي تواند فيلم ببيند، به تئاتر نامهرباني شده اما بازم ما عشق صحنه ايم، صحنه زنده است واقعا ادم ميايد روي صحنه ديگر خيلي فرق دارد اما   سينما زنده نيست قابل جبران است، کات از نو. اما به سينما نزديک تر شده ام از طريق کارگردانهاي مختلف آقاي حسين عامري، مهران فر. در فيلم ميرزا کوچک خان مرحوم پسرم(آريا)  در خردسالي بازي کرد. آريا ي من بچه اي بود که نامه ميرزا را مي برد مي رساند. درباره درآمد هنر پيشگي در سينما مي پرسيم و مي گويد: مرحوم قدرت صالحي هميشه مي گفت بيا تهران من هم دنبال اين بودم که بروم اما قسمت نشد. از روزي پنجاه تومن درآمد من از سينما با خسرو معصومي  شروع شده است و بعد روزي پانصد تومان، روزي هفتصد هشتصد ولي بيشترين درآمدم در عمر کاري ام آخرين کارم بود که با آقاي  محسن تنابنده در فيلم قسم  دريافت کردم. البته قسم در جشنواره از لحاظ مردمي رتبه آورد، هم ايشان و هم "طلا "کار آقاي هومن سيدي، قرارداد ما بسيار عالي بود. من، آقاي رستماني، آقاي غلامعلي رضايي و آقاي اثني عشري. ماهي ده ميليون گرفتيم، پنجاه ميليون براي پنج ماه. پورمحمد درباره کار کردن با محسن تنابنده مي گويد: کار کردن با تنابنده بدون تعارف بگويم بسيار آدم پرکاري است و البته بسيار تند مزاج. از او درباره فيلمي که در جشنواره ايتاليا برنده شد، مي پرسيم و مي گويد: اسم اين فيلم چند شاخه گل بود. در اوج کرونا و قرنطينه، مهرداد پرواني  به منزل ما آمد  و گفت آقاي خسرو معصومي شما را معرفي کرده ا ند و شما بايد چنين نقشي را بازي کنيد من به خاطر کرونا نمي خواستم قبول کنم اما ايشان اصرار کرد قرار شد نقش را بخوانم بعد صحبت کنيم. نقش را خواندم، انگار زندگي نامه من بود،  مردي بچه اي دارد به نام آريا، اين شخص خواننده قديمي بود، کوچه بازاري، بچه اش که مي ميرد اسم گيتار را مي گذارد آريا، زندگي من بود من را بياد پسرم انداخت، جذب شدم به خاطر اسم آريا.  فيلم کوتاه بود، قرارداد بستيم و پنج روز طول کشيد از ساعت يک مي رفتيم و هشت نه صبح تمام مي شد. بعد يک ماه گفتند شما در هفتمين جشنواره پورو ايتاليا. بازيگر برتر جشنواره ايتاليا شديد و خانم اميدنيا هم  از تهران برتر  شده اند.