علم بدون تقوا در مثنوي
یادداشت |
محمد رضا ايزد
حُسن صورت هم ندارد اعتبار
که شود رخ زرد از يک زخم خار
زيبايي ظاهري نيز قابل اعتماد نيست زيرا بر اثر آسيب خار، زرد و پژمرده ميشود. نبايد به زيبايي ظاهري دل بست چرا که فاني و نابود شدني و زود زوال است.
سهل باشد نيز مِهمتَر زادگي
که بُوَد غِرِّه به مال و بارگي
و تازه اشراف زاده بودن هم امر مهمي نيست. زيرا اينگونه اشخاص معمولا مفتون مال و چاه و جلال ظاهرياند چنان که غالب آقازادگان حرامخور و رانتخواران آويزان از قدرت چنين اند. زيرا مال و جاه هر لحظه در حال زوال است و ابلهي ست اگر کسي به جاه و مقام و يا ثروت و مال در دنيا دل ببندد چرا که ماندگار نيست.
اي بسا مِهتر بچه کز شور و شَرّ
شد ز فعل زشت خود ننگ پدر
چه بسا نکبت زاده و اشراف زادهاي به سبب فتنه و شرارتي که ميانگيزد با اعمال زشت خود سبب شرمندگي و سرشکستگي و بدنامي پدر و برادر و اقوامش شود که ميشود.
پر هُنر را نيز اگر باشد نفيس
کم پَرَست و عبرتي گير از بلبس
حتي شخصي صاحب فضل و هنر و دانش را اگر چه ارزشمند است ولي نبايد ستايش و مداحي اش کني. بهتر است از ابليس عبرت بگيري. نبايد به صرف داشتن علم و فضل و دانش، خود را کامل بداني، چرا که علم بدون تقوي و فروتني، مُخرّب است.
علم بودش، چون نبودش عشق دين
او نديد از آدم الا نقش طين
زيرا ابليس علم داشت ولي عشق دين نداشت، از اينرو ابليس از آدم فقط صورتي گلين مشاهده کرد. يعني خيال کرد که آدم همين جسم است و لاغير.
علت ابليس انا خيري بده ست
وين مرض در نفس هر مخلوق هست
بيماري ابليس اين بود که ميگفت: من بهتر از حضرت آدم ابوالبشر هستم و بدان که اين بيماري غرور و تکبر و خود برتر بيني در نفس و درون هريک از آدميان وجود دارد. مگر آن که اين خوي ناپسند را در کوره عبادت و آتش رياضت ذوب کنند. ضمناً مصراع اول اشاره دارد به آيه 12 سوره اعراف..... ابليس گفت من از آدم بهترم،مرا از آتش و او را از گِل آفريدي. حالا ابليس به جسم و جنس خود اشاره کرد و عامل برتري و غرور و تکبر خود خواند، اما ممکن است کسي علم و نژاد و مدرک و طبقه و مقام و مال و زيبايي خودرا عامل برتري و غرور و تکبّر خود بخواند و بداند که در هرحال بايد از آن دوري نمود که غرور و کبر از صفات رذيله است.
گرچه خود را بس شکسته بيند او
آب صافي دان و سِرگين زير جُو
گرچه هر انساني خود را فاقد غرور و کامل فرض ميکند. ظاهري آراسته و صورتي پيراسته همچون اهل تواضع دارد ولي در باطن به دام غرور گرفتار است. او در مَثَل مانند آبي است زلال که زير و بستر آن پوشيده از سرگين باشد. در زمان سکوت متواضع ولي هنگام گفتگو گنداب غرور وکبر و منّيت هويدا ميشود.
در تگِ جُو هست سرگين اي فتي
گرچه جُو صافي نمايد مر تو را
اي جوان در ته جويبار، سرگين وجود دارد، گرچه ظاهر جويبار، صاف و پاک نشان ميدهد. نميشود به ظاهر افراد در زمان سکوت توجه کرد. براي اينکه بداني آفت غرور و نخوت و منّيت دارد يانه بايد در جدل کدامي با او باشي تا بداني غِرّه و مغرور به خود است و خودش را برتر از ديگري همچون ابليس ميخواند و ميداند يا نه.
جوي خود را کَي تواند پاک کرد؟
نافع از علم خدا شد علم مرد
جويي که در کف آن پُر است از مواد زائد و کثافات، کي ميتواند خود را ازاين مواد، پاک کند؟ مسلماً بايد آن جوي کَن کف جوي را از سرگينها و آشغالها بروبد و پاک کند. همين طور وقتي که در بستر نفس و باطن آدمي صفات رذيله قرار ميگيرد بايد راه دان و راهبري آن صفات را از باطن بروبد که دانش و علمش از علم الهي سرچشمه گرفته باشد.
کي ترا شد تيغ، دسته خويش را
رو بجراحي سپار اين ريش را
به عنوان مثال کي تيغ دسته خود را ميتراشد؟ يعني امکان ندارد که بتراشد. برو اين زخم را به دست جراح بسپار.مثلي معروف است که ميگويد: چاقو دسته خود را نَبّرد. يعني نزديکان و دوستان به يکديگر زيان و آسيب نرسانند. جراح در اينجا کنايه از آن راهبر و هادي باطني است که زخمهاي نفساني را درمان ميکند.
گرچه داني دقت علم اي امين
ز آنْت نگشايد دو ديده غيب بين
اي درستکار اگرچه دقايق علم را ميداني ولي از علم هرگز دو چشم غيب بين تو باز نخواهد شد. يعني با داشتن علوم رسمي و محفوظاتي چند نميتواني به مرتبهي عارفان روشن بين برسي مگر آنکه سالک صادق شوي. اينکه مدرک مدرسهاي و مکتبخانه اي و دانشگاهي گرفته باشي و بدان نبازي و مايه فخر و غرور دهي، هرچند انباشت محفوظات و قيل و قالها اندازهي کوهي باشد اما بدان اين علم کسبي و تحصيلي باعث روشن بيني دروني تو و باز گشايي چشم عرفاني تو نخواهد شد و اين غرور وکبر عالم بودن و ديگران را تهي دانستن مايه نجات تو نخواهد بود.
عارفا تو از مُعّرِف فارغي
خود همي بيني که نور بازغي
اي عارف تو از معرف آسوده خاطري و نيازي به معرفي کردن توسط ديگري نداري. يعني عارف به بازي با الفاظ و اصطلاح تراشي نيازي ندارد زيرا او حقيقت را شهود کرده است. اي عارف تو حقيقت را ميبيني و نوري تابنده اي.
کار، تقوي دارد و دين و صلاح
که از او باشد به دو عالم فلاح
اصل کار، تقوي و دينداري و تواضع و صلاحيت اخلاقي است که رستگاري در هردوجهان با آنها حاصل ميشود نه با محفوظات ذهني و انباشت الفاظ و مدرک ظاهري!.
مثنوي پژوه