بوي زيارت


شعر و ادب |

 نقد و بررسي تصاوير شاعرانه در اشعار رضوي سه شاعر کودک و نوجوان: حميد هنرجو، شاهين رهنما و مهري ماهوتي

دکتر کبري نودهي- استاديار زبان و ادبيات فارسي و عضو هيات علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد گرگان

 

چکيده        

توجه به شخصيت بزرگان دين يکي از موضوعات مهم شعر کودک و نوجوان در شعر معاصر بويژه پس از انقلاب اسلامي است. وجود مرقد مطهر امام رضا (ع) در ايران همواره، دستمايه و الهام بخش شاعران در سرودن اشعاري با محوريت آن حضرت بوده است. در طبع آزمايي شاعران کودک و نوجوان در قالبهاي گوناگون شعري-  بيشتر در قالب چارپاره-  با محوريت امام رضا(ع) موضوعاتي چون فضايل و مناقب امام رضا (ع) و توصيف بارگاه ملکوتي اين امام همام به چشم مي خورد. به کارگيري اجزا و عناصر طبيعت براي خلق تصاوير بديع و زيبا از فضاي روحاني و معنوي حرم مطهر حضرت رضا(ع)، سادگي تصاوير و داستانگونگي يا وصف قصه وار از مهم ترين ويژگي هاي اين گونه اشعار است. هدف اين مقاله بررسي جايگاه تصوير(ايماژ) در اشعار رضوي سه تن از شاعران کودک و نوجوان مي باشد.

کليدواژه: تصوير، کودک و نوجوان، امام رضا(ع)، شعر.

 

مقدمه

زيبايي شعر بردو پايه موسيقي و صور خيال استوار است. در اين مقاله تلاش شده تا فقط عنصر خيال و برجسته ترين تصاوير خيالي در شعر کودک و نوجوان مورد نقد و بررسي قرار گيرد زيرا پرداختن به مقوله موسيقي شعر در حيطه شعر کودک و نوجوان بحث دامنه دار و مفصلي است که مجالي ديگر مي طلبد.

خيال،  نقش بسزايي در شعر کودک و نوجوان ايفا مي کند. پر کشيدن خيال در دنياي پاک و بي آلايش کودک و نوجوان همواره براي شاعران، مضمون آفرين و الهام بخش بوده است.  در اين گفتار بر اساس چند شعر انتخابي از سه شاعر کودک و نوجوان به نقد و تحليل مهم ترين عوامل تصويرساز که عبارتند از: تشخيص، استعاره، تشبيه و وصف پرداخته خواهد شد.

 

1- تشخيص:

تشخيص يکي از پرکاربردترين عناصر تصويرآفرين در شعر کودک و نوجوان است. جان بخشيدن به اشياي بي جان يا هر چيز ديگري که فاقد حيات است علاوه بر آن که سبب غناي شعر مي شود، بيانگر تخيل قوي بوده و زمينه ساز تحرک و پويايي شعر مي گردد.

شاعران در تشخيص و جاندارانگاري از عناصر و اجزاي طبيعت و مفاهيم انتزاعي بهره مي برند. قدر مسلم بيشترين تشخيص به کار رفته در شعر کودک با توجه به ذهن ساده و درک و دريافت او مربوط به اجزا و عناصر طبيعت و هر چيز ملموس مي باشد. اين مساله در مورد اشعاري که براي نوجوان سروده شده تا اندازه اي وجود دارد اما بتدريج، ملموسات و عناصر طبيعت، جاي خود را به مفاهيم انتزاعي مي دهد. به عنوان مثال در شعر « بوي زيارت » سروده مهري ماهوتي مي بينيم که شاعر با دخيل کردن عناصر طبيعت، موجب پويايي و تحرک شعر شده که البته استفاده از فعل نيز بر اين پويايي افزوده است:

دور سقاخانه مي گردد،  نسيم

دانه مي پاشد کنار  حوض آب

چادرش بوي زيارت مي دهد

 بوي اشک و گريه و بوي گلاب...

مي نشيند در  نگاه خيس او

 مثل يک گل، سايه فواره ها

 قلب من پر مي کشد مثل نسيم

هر دومان هستيم مهمان رضا. ( ماهوتي ، 1384  : 75 )

تصاوير ارائه شده مانند: گردش نسيم به دور سقاخانه، دانه پاشي آب به اطراف حوض، نشستن سايه فواره ها در نگاه خيس خادم پير، همگي بيانگر عنصر خيالي تشخيص اند. در تمام اين جاندارانگاري ها شاعر از استعاره انسان مدارانه بهره برده و به مدد حيات بخشي به نسيم وآب و سايه که از عناصر طبيعت اند، تصاويري پر تحرک و زيبا آفريده است. همچنين در شعر « زائر کوچک  » سروده حميد هنرجو نيز شاهد به کارگيري ملموسات براي آفرينش آرايه تشخيص هستيم، تصور گوش براي دشت و صحرا:

سوت قطار پيچيد

در گوش دشت و صحرا

 توي قطار بودند

مادربزرگ و پريا (هنرجو، 1387، 17)

اما در شعر « خادم پير » سروده همين سراينده مي بينيم که شاعر از « خستگي » که يک مفهوم انتزاعي است براي عنصر خيالي تشخيص سود برده و تصوير خادمي نستوه را نشان مي دهد که با کار بي وقفه خود در حرم، خستگي را از پاي در آورده: 

شهري از آيينه است

 قلب پاک پيرمرد

گرچه پير است او ولي

 خستگي را  خسته کرد ... (همان، 18)

بدين ترتيب در خيال پردازي شاعرانه، خستگي بسان انسان و رقيبي تصور شده که در رويارويي با حريف، تن به شکست داده و از پاي در آمده است.

در شعر  « امام مهربان » سروده شاهين رهنما از مفاهيم ملموس و انتزاعي هر دو استفاده شده: 

صحن تو پر از برو بياست

 قلب صحن در تلاطم است

گريه هاي شوق زائران

 بين مهرباني ات گم است ( رهنما،  1383 ،18)

همان گونه که ملاحظه مي شود شاعر، صحن حرم را جانداري انگاشته که داراي قلب است- که مادي و ملموس بوده-  و گم شدن گريه هاي شوق زائران در ميان مهرباني و عنايت امام رئوف، مفهومي انتزاعي است.

در شعر « همراه کفتران »  تشخيص و جاندارانگاري فراوان ديده مي شود. در اين شعر که حال و هواي حرم امام رضا(ع) به هنگام عيد توصيف شده همه آنچه را که شادي بخش و نشاط آور است را در خود جمع نموده به گونه اي که مايه بهجت و سرور مخاطب شده  و لبخند را بر لبان او نقش مي بندد:

رقص قشنگ نور

امشب چه ديدني ست

آواز شادباش

امشب شنيدني ست...

گلبوته هاي شمع

روييده هرکجا

مي ريزد اشک شوق

يک غنچه بي صدا...

وقت زيارت است

بر مي کشد دلم

همراه کفتران

من مي روم حرم ( ماهوتي ، 1384  : 75 )

رقص نور،رويش گلبوته هاي شمع، ريزش اشک شوق از چشم غنچه و پرکشيدن دل براي زيارت ،همگي تصاوير زيبايي هستند که علاوه بر اين که موجب حيات و پويايي شعر شده اند، بر غناي شعر نيز افزوده‌اند.

 

2- استعاره

تعريف هاي گوناگوني در مورد استعاره از ديدگاه هاي مختلف بيان شده اما در اين ميان، شايد ساده ترين تعريفي که از آن ارائه شده عبارتست از: کاربرد واژه اي به جاي واژه ديگر به علاقه مشابهت. در حقيقت، استعاره، تشبيه فشرده اي است که يکي از دو سوي آن حذف شده است. به همين خاطر، علاوه بر اينکه هنري تر از تشبيه است، کنکاش ذهن براي درک و دريافت آن بيشتر بوده و لذت کشف را براي مخاطب به همراه دارد. در شعر کودک و نوجوان برخي از تصاوير بر اساس اين آرايه ساخته شده اند که البته بيشتر اين استعاره ها از نوع استعاره مصرحه ( آشکار) بوده که نمونه‌هايي از آن در اين اشعار قابل بررسي است:

ما يک شبانه روز است

مهمان جاده هستيم

از اصفهان مي‌آييم

يک خانواده هستيم (هنرجو، 1387، 6)

مهمان جاده استعاره از مسافر در حال حرکت است که درنگ او در جاده چندان نمي‌پايد و گذراست.

صحن تو پر از برو بياست

 قلب صحن در تلاطم است ( رهنما،  1383 ،18)

تلاطم قلب صحن، استعاره از رفت و آمد زائران حضرت رضا(ع) است و تصوير ازدحام و شلوغي را در ذهن تداعي مي کند.

دو چشم مهربانش را

خودم از لاي در ديدم

چراغ خانه روشن شد

من او را خوب بوسيدم (هنرجو، 1387، 6)

چراغ خانه استعاره از وجود پدر است که با آمدنش به خانه، نور و روشنايي بخشيده.

گلدسته ها همه

غرق ستاره هاست

هرگوشه حرم

فرياد « يا رضا » است ( ماهوتي ، 1384  : 75 )

ستاره ها استعاره از چراغهايي است که براي آذين بندي در جشنها و اعياد به کار مي روند که در اين شعر مي بينيم بر فراز گلدسته هاي حرم خودنمايي مي کنند .

کم کم قطار کوچک

نزديک شد به مقصد

باران نور باريد

عطر فرشته آمد (هنرجو، 1387، 17)

بارش باران نور و به مشام رسيدن عطر فرشته استعاره از فضاي معنوي و روحاني شهر مقدس مشهد به دليل وجود بارگاه ملکوتي امام رضا(ع) است.

 

3- تشبيه 

تشبيه يکي از مهم ترين عوامل تصويرساز شعر کودک و نوجوان است. بيشتر تشبيهات به کار رفته در اشعار کودک و نوجوان داراي دو سويه حسي است. در تشبيهات محسوس مي بينيم که يکي از ارکان آن طبيعت و يا عناصر وابسته به آن است. استفاده از چنين تشبيهاتي به منظور هم ذات پنداري بيشتر با طبيعت بوده و  موجب برقراري ارتباط آسان تر متن با کودک و نوجوان مي گردد.( نجفيان، 1391 ،123)

به طور کلي تشبيه از لحاظ تفصيل يا اجمال ارکان به دو دسته تقسيم مي شود:                 

 

3-1- تشبيه گسترده:

مراد از تشبيه گسترده تشبيهي است که داراي ادات و گاه وجه شبه مي باشد مانند:

آمدم به دست بوس تو

 پر اميد اگر چه خسته ام

 مثل کفتري شکسته دل

گوشه حرم نشسته ام...

مثل يک مسافر غريب

گريه مي کنم براي تو

 آه اي امام مهربان !

 کاش مي شدم فداي تو.  ( رهنما، 1383، 18)

شاعر آزرده بسان کبوتري شکسته دل در گوشه حرم نشسته و مانند مسافري غريب براي غربت حضرت رضا (ع)گريه مي کند. در اين شعر همان گونه که ملاحظه مي شود تمامي ارکان تشبيه حضور دارند.

دوباره در حرم نشسته بود

و مثل يک درخت پير بود

لباس هاي پاره پاره داشت

 شبيه مردم فقير بود( همان، 23)

همانند پنداري پيرمرد فلج به درخت پير وکهنسال و به تن داشتن لباس هاي مندرس و فرسوده که او را همچون فقرا و مستمندان نشان مي دهد.

از نمونه هاي ديگر مي توان به اين موارد اشاره کرد:

همانند پنداري دخترک با غنچه در خنده و شادي:

پاييز بود اما

بوي بهار پيچيد

پريا به خود که آمد

 مانند غنچه خنديد(هنرجو، 1387، 17)       

نشستن سايه فواره ها مانند يک گل در نگاه خيس زائر امام رضا(ع) :

مي نشيند در  نگاه خيس او

 مثل يک گل، سايه فواره ها

 قلب من پر مي کشد مثل نسيم

 هر دومان هستيم مهمان رضا. ( ماهوتي، 1384  : 75 )

شباهت و همسان سازي سوت قطار به سخن گفتن آن با دشت و صحرا مبني بر اين که راه چنداني تا مقصد نمانده:

سوت قطار ا نگار

با دشت حرف مي زد:

 «چيزي نمانده ديگر

تا شهر خوب مشهد  »(هنرجو، 1387، 17)

 

3-2- تشبيه فشرده:

تشبيهي است که برخي از ارکان آن محذوف اند از اين رو هنري تر بوده و به استعاره نزديک تر است نظير استفاده هنرمندانه اضافه تشبيهي «  گلبوته هاي شمع  » در شعر زير که علاوه بر زيبايي تصوير، لذت  کشف  را به همراه دارد:

گلبوته هاي شمع

روييده هر کجا

مي ريزد اشک شوق

يک غنچه بي صدا... ( ماهوتي ، 1384  : 75 )

همچنين است اضافه هاي تشبيهي رنگين کمان شادي ،آسمان چشم، نسيم خوب دوستي در ابيات زير:

رنگين کمان شادي ست

در چشمهاي مادر (هنرجو، 1387، 6)

آسمان چشم او پر مي شود

 باز از پرواز شاد کفتران  ( ماهوتي، 1384  : 75 )

حرم به ناگهان قشنگ شد

 نسيم خوب دوستي وزيد ( رهنما، 1383،28)

کاربرد دو تشبيه در اين شعر : اضافه تشبيهي چشمه ايمان و همانندي قلب پاک پيرمرد به شهري از آيينه در شعر زير، ضمن آن که تناسب بين چشمه و دريا را نبايد از نظر دور داشت:

 نذر کرده سالها

 خادم « آقا » شود

 چشمه ايمان او

 عاقبت دريا شود ...

شهري از آيينه است

 قلب پاک پيرمرد (هنرجو، 1387، 18)

ايهام تناسب و تشبيه تفضيلي نهفته در اين ابيات نيز، بلاغت و زيبايي آن را دوچندان کرده است:

براي خواهرم ساره

پدر آورده انگشتر

براي مادرم، چادر

که هست از  برگ گل ، بهتر (همان، 23)

 

4-داستانگونگي يا وصف قصهوار:

« اگر روايت را در ساده ترين تعريف قصه‌اي بدانيم که به وسيله يک راوي بيان مي شود و مبتني بر توالي حوادث است، شعر کودک در بسياري از موارد از ويژگي هاي متن روايي برخوردار است ». ( سلاجقه،1387،422)  در  بسياري از شعرهاي کودک و نوجوان ما شاهد روايت داستان‌گونه هستيم يعني ماجرايي به صورت قصه يا داستان بازگو مي شود. برجسته ترين ويژگي اين گونه نقل و بازگويي، در عين قوي بودن تصاوير، سادگي آنهاست. بافت روايي و ماجراگونه شعر علاوه بر جذابيت آن سبب سهولت و آساني به خاطر سپردن در ذهن کودک و نوجوان مي شود. به همين خاطر، بيشتر اشعاري که براي اين گونه مخاطبان سروده شده داستانگونه‌اند. با توجه به اشعار سه شاعر انتخابي مي توان اين وصف قصه وار را در چند موضوع دسته‌بندي کرد:

 

4-1- سفر به مشهد

حميد هنرجو در شعري  با نام « مهمان »  ماجراي سفر به شهر مقدس مشهد و زيارت امام رضا(ع) را از زبان دخترکي به نام مينو بازگو مي کند:     

ديگر نمانده چيزي / تا شهر خوب مشهد/ چيزي نمانده زيرا / بوي رضا مي دهد / ما يک شبانه روز است / مهمان جاده هستيم / از اصفهان مي آييم / يک خانواده هستيم / رنگين کمان شادي ست / در چشمهاي مادر / حال پدر عجيب است / شايد شده کبوتر / مي بينم از همين جا / آن گنبد طلا را / حس مي کنم دوباره / عطر فرشته ها را /اکنون پدر به من گفت : / خوشحال باش مينو ! / زيرا تو نيز هستي / يک زائر کوچولو ... (هنرجو، 1387، 6)

مينو کوچولو به همراه خانواده از شهر اصفهان عازم سفر مشهد و زيارت حضرت رضا(ع) مي شود. دخترک در خيال پردازي هاي خود، رنگين کمان شادي را در چشمان مادر مي بيند و شور و شوق پدر را از رسيدن به مشهد همچون پرواز کبوتر تصور کرده و با ديدن گنبد طلا عطر خوش فرشته ها را حس مي کند . تصاوير شعري- که در قسمت هاي پيشين در مورد آن به تفصيل سخن گفته شد- در عين گويايي و سادگي، جذاب و دلنشين است. همين وصف قصه وار را  در شعري ديگر از اين شاعر با نام « زائر کوچک »  نيز مي بينيم:

سوت قطار پيچيد/ در گوش دست و صحرا/ توي قطار بودند/ مادربزرگ و پريا/آن روز بود روزي/ از روزهاي پاييز/ دلهاي زائران بود/ از اشتياق لبريز/  سوت قطار ا نگار /    با دشت حرف مي زد : /  «چيزي نمانده ديگر / تا شهر خوب مشهد  » / مادر بزرگ هم داشت / مي گفت زير لب ذکر / ا نگار مثل پريا  / او نيز بود در فکر / کم کم قطار کوچک / نزديک شد به مقصد / باران نور باريد / عطر فرشته آمد / پاييز بود  اما /  بوي بهار پيچيد  / پريا به خود که آمد / مانند غنچه خنديد / لبهاي کوچک او / لبريز از دعا بود / زيباترين سرودش / ذکر «  رضا رضا » بود... (همان،23)

شعر،روايت سفر دختري همراه مادربزرگش به مشهد است. سوت قطار در ذهن پريا کوچولو تداعي کننده  سخن گفتن  است چيزي که تنها در رويا و خيال لطيف و کودکانه امکان پذير است: سخن گفتن قطار با دشت و صحرا.  

 

4-2- توصيف حرم امام رضا (ع)

گاه حضور در حرم و ديدن صحنه هايي چون نحوه کارکردن خادمان و حالات ظاهري و عاطفي آنان يا ديگر زائران دستمايه شاعران در سرودن شعري مي شود که از بافت روايي برخوردار است. نظير شعر  « خادم پير »  سروده حميد هنرجو:

صحن را  جارو زده / خادم پير حرم / من برايش گاه گاه / شاخه اي گل مي خرم / خستگي پيداست در / صورت نوراني اش / مي شود خيس عرق / باز هم پيشاني اش / او گلاب ناب را / پخش کرده در حرم / باز هم حس مي کنم / عطر گل را در سرم / گاه گاهي ديده ام / کفشداري مي کند / مي شود خسته ولي / بردباري مي کند / نذر کرده سالها / خادم « آقا » شود / چشمه ايمان او / عاقبت دريا شود / در نگاهش مي شود / دوستي را خوب ديد / از صداي ساده اش / مهرباني را شنيد ..../ شهري از آيينه است / قلب پاک پيرمرد / گرچه پير است او ولي / خستگي را  خسته کرد ... (همان،18)

شعر، ماجراي پيرمردي است که سالها پيش نذر کرده بود خادم امام رضا(ع) شود و شاعر در قالب پسرکي با احساس هر از چندگاهي براي اين خادم پير، شاخه گلي هديه مي آورد. ابراز محبت و دوستي پسرک با هديه دادن شاخه گل به خادم پير تجربه اي است ديداري که بارها و بارها در زندگي روزمره اتفاق مي افتد. حالات چهره پيرمرد و شيوه کارکردن او  دقيق و ساده وصف شده است.

     در شعري با نام « همراه کفتران » از مهري ماهوتي، روايتي که شاعر به دست مي دهد، فضاي حرم را به هنگام عيد در برابر چشمان خواننده ترسيم مي کند:    

رقص قشنگ نور/ امشب چه ديدني ست/ آواز شادباش / امشب شنيدني ست/ عيد است و عطر گل / پيچيده در هوا/  بوي خوش گلاب/ پرکرده سينه را / گلبوته هاي شمع/ روييده هرکجا/ مي ريزداشک شوق/ يک غنچه بي صدا/  گلدسته ها همه/ غرق ستاره هاست / هرگوشه حرم / فرياد « يا رضا » ست / وقت زيارت است / بر مي کشد دلم/ همراه کفتران / من مي روم حرم ( ماهوتي ، 1384  : 75 )

 

4-3-معجزه حضرت رضا(ع)

در  شعر « نسيم دوستي» سروده شاهين رهنما داستان معجزه حضرت رضا (ع) و شفاي پيرمردي فلج و عليل روايت شده:

دوباره در حرم نشسته بود / و مثل يک درخت پير  بود / لباس هاي پاره پاره داشت / شبيه مردم فقير بود / دوباره صاف و ساده گريه کرد / و دردهاي خويش باز گفت / کنار نرده حرم نشست / و با خدا دوباره راز گفت : / « چرا به داد من نمي رسي ؟ / خداي من ! دلم پر از  غم است / تمام لحظه هاي زندگي / براي من سياه و مبهم است / چه مي شد اي خدا از ابتدا / چنين عليل و کج نمي شدم ؟ / تمامي تنم درست بود / و اين چنين فلج نمي شدم ؟ / چه مي شود محبتي کني / و حاجت مرا روا کني ؟ / و يک شب از ديار خوابها / تو بي خبر مرا صدا کني ؟ / براي تو که هيچ سخت نيست / چرا مرا شفا نمي دهي ؟ / تو که طبيب درد مردمي / چرا به من دوا  نمي دهي ؟» / کنار  نرده هاي آهني / نشست و بي قرار گريه کرد / کمي به آسمان نگاه کرد / و بعد زار زار گريه کرد / حرم به ناگهان قشنگ شد / نسيم خوب دوستي وزيد / و در رگ تني که مرده بود / دوباره خون تازه اي دويد / صداي زائران بلند شد ؟ / و باز هم حرم صفا گرفت / کسي ميان جمع داد زد : / « شفا گرفت  او شفا گرفت .» ( رهنما، 1383،23)

  همان گونه که ملاحظه مي شود بخش عمده شعر به نجواي دردمندانه پيرمرد عليل با خداوند است و گله گذاري و شکوه از اين که چرا شفا نمي گيرد. لحن غمگين و کلام اندوهبار ييرمرد، تاثيرگذار بوده به گونه اي که مخاطب با خواندن اين شعر، سنگيني غم را بر دل احساس مي کند چرا که وضع ظاهري و نوع سخن گفتن پيرمرد، رقت انگيز  است.

 

4-4-سوغات مشهد

سوغات و رهاورد سفر به مشهد يکي ديگر از مضاميني است که شاعران کودک و نوجوان بدان توجه خاصي داشته اند. شعر« پدر»  سروده حميد  هنرجو داراي چنين مضموني است:

همين ديشب که خوابيديم / کسي آهسته بر در زد / و من خنديدم و گفتم : / پدر آمد  پدر آمد ..../ دو چشم مهربانش را / خودم از لاي در ديدم / چراغ خانه روشن شد / من او را خوب بوسيدم / به او گفتم که حال ما / کمي از دوري اش بد بود / پدر ماموريت اين بار / سه روزي شهر مشهد بود / نبات و نقل و عطر و عود / به همراه خود آورده / تمام خانه را حالا / پر از بوي حرم کرده / براي خواهرم ساره / پدر آورده انگشتر / براي مادرم چادر / که هست از  برگ گل ، بهتر / براي من هم آورده / پدر يک ساعت زيبا / خروس کوچکي دارد / که مي خواند براي ما .... ( هنرجو، 1387، 23)

 

نتيجه

 از بررسي چند شعر با محوريت امام رضا(ع) در حيطه شعر کودک و نوجوان اين نتايج حاصل شد:

1- اگرچه اغلب اين اشعار سرشار از صور خيال هستند اما بيشترين تصاوير شعري مربوط به چند صورت خيالي نظير: تشخيص، استعاره و تشبيه مي باشد. در اين ميان ، تشخيص و جاندارانگاري اصلي ترين زيربناي تصاوير شعري در حوزه شعر کودک و نوجوان است. 

2 -ترسيم فضاي معنوي و ملکوتي بارگاه حضرت رضا(ع) با استفاده از اجزا و عناصر طبيعت يکي از مهم ترين ويژگي هاي اين گونه اشعار است . به عبارت ديگر، شاعران تلاش کرده اند تا تصاويري زيبا و بديع از فضاي معنوي و روحاني حرم امام رضا (ع) خلق کنند که تا حد زيادي نيز توفيق يافته اند.

3- علي رغم نظر بسياري از منتقدان که معتقدند شعر دنياي کودک و نوجوان بايد شاد و پر نشاط باشد، مي‌بينيم که غم‌ها و غصه‌ها نيز سهم عمده‌اي در تصاوير شاعرانه شعر کودک و نوجوان دارند که نمونه‌هايي از آن در خلال مقاله ارائه شد.

4-وصف قصه‌وار يا داستان‌گونگي اين اشعار نيز تجربه موفقي بوده که شاعران حيطه شعرکودک و نوجوان به دست آورده اند.

 

منابع

ابراهيمي(شاهد) جعفر و ديگران، 1384، پنجره‌هاي آسمان (هفتاد و دو شعر درباره معصومين)، به همت بابک نيک طلب، نشر افق.

سلاجقه، پروين، 1385 ، از اين باغ شرقي( نقد نظريه هاي کودک و نوجوان)، کانون پرورش فکري کودک و نوجوان.

علي پور، منوچهر، 1380 ،پژوهشي در شعر کودک، تيرگان.

-----------  ، اينجا نسيم دين مي وزد (جستاري کوتاه در مجموعه شعر نسيم، دختر باد سروده افشين علا) پژوهشنامه ادبيات کودک و نوجوان، شماره 17.

ميرزاده، سيد احمد،1383، با کبوترهاي گنبد (سروده هايي درباره امام رضا عليه السلام)، به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي ).

نجفيان، آزاده، 1391، بررسي تصاوير (ايماژهاي) شاعرانه در اشعار نوجوان بيوک ملکي، مجله مطالعات ادبيات کودک دانشگاه شيراز، سال سوم ، شماره 2.

هنرجو، حميد،  1387 ، ياس نجمه،  به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي).

 

 

 

بوي تو فاصله ها را

محو مي کند

طاهره نورمحمدي، گرگان

 

آخرِ مکالمه، تعارف خشک‌ و خالي زد و گفت: در خدمتيم اينجا...

فهميدم آقاي شهبازي، همکار قديمي ش، از ممسني ِ فارس است که با عروس و دامادش مي‌خواهند از راه مشهد بيايند شمال و بعد بروند قم؛ مثل دهه‌ي کرامت هر سال.

‌مي پرسم: آقاي شهبازي است؟

خسته و کوفته از آب‌بندي شاليزار، چندان روي خوشي به اين مکالمه ندارد. حوله‌ي نمدار کارچاله‌اي  را روي شانه‌اش‌ مي اندازد و تند، موها و گوش هايش را پاک مي کند و جواب مي دهد:

ـ بعـــــــله.

- مشهد هستند؟

- آره! مگر وقت هاي ديگر هم زنگ مي‌زنند؟!

کلي ذوق مي‌کنم. مي‌گويم: چه خوب!

احمد دلخوريش را کتمان نمي‌کند. خيلي جدي و کشيده مي‌پرسد: اينکه سالي يکبار برات زنگ بزنند و بگويند ما مشهد هستيم و مي خواهيم بياييم شمال؛ خب گفتن دارد؟!

او از اين رفتارشان زياد شاکي است. توي دلم مي گويم: حق با احمد است. هرکه باشد توقع دارد محبت و معاشرت دو طرفه باشد. خدائي ش شما باشيد چنين توقعي نداريد؟!

ولي خب، هر چه فکر مي‌کنم دليلي نمي‌بينم که يک شب! فقط يک شب! براي خانواده‌ي آقاي شهبازي نخواهيم ميزباني کنيم. حالا که زائر آقاجان‌مان هستند و قدم شان روي جفت چشم هامان! و چي از اين بهتر!

خانم آقاي شهبازي بسيار افتاده و ساده و موقر است.

شايد علت خاصي داشته باشند احمدجان!... يا... يا به فکرشان نمي رسد!...اصلا خودت خوب مي داني که معاشرت جاهاي ديگر با شمالي ها خيلي فرق مي کند....

احمد، باريک‌‌بين‌تر از اين حرف‌هاست. مي‌رود سمت لبه‌ي سکوي چوبي. صداي گوم‌گوم قد‌م‌هايش بلند مي شود. دوباره با حوله‌ي کارچاله‌اي، دانه‌هاي ريزِ عرق صورتش را مي‌چيند. صورتش گُرگرفته است. حوله را مي‌اندازد روي لَلِه . لَلِه ايي که به بالاي ستون‌هاي چوبيِ نمدار  با  کُل‌ْهاي لَرْگي  محکم گره زده و چفت شده بود؛ درست مثل بامبوي پيري که با بندْ بند ش، دراز به دراز خوابيده بود و باريکي انتهاي آن، سمت طلوع آفتاب بود و جاي پهن کردن لباس‌هاي سبک‌تر و کوچک‌تر.

حرف‌هاي زير لبي ش به گوشم مي رسد: رويشان را بروم هي! والله اگر من باشم رويم نمي شود سالي يکبار! آنهم اينجوري براي يک آشنا زنگ بزنم!

پانزده سال پيش، وقتي بچه‌هامان کوچک‌تر بودند؛ همسايه ي ديوار‌‌ به ديوار بوديم. مثل دو تا خواهر با هم معاشرت داشتيم. هيچ کدورتي بين‌مان نبود. با اين وجود، دلم نيامد به خانم شهبازي زنگ نزنم و تعارف‌شان نکنم. مهمان حبيب خداست با خودش نور و برکت مي آورد.

تازه! چقدر از خاطرات با هم بودن‌هاي مان در خانه‌‌هاي سازماني ِ پارس جنوبي زنده مي‌شود! به‌ خصوص، آخرين پيک‌نيک‌مان که ده نفري توي‌ 405 نقره‌ايي‌ آقاي شهبازي چپانده شده بوديم و توي هواي شرجي با صورت‌هاي گُر گرفته و خيسِ عرق از سربالايي‌هاي خاکي قلعه‌ نُصُوري و حوضچه‌هاي قديمي و پله اي بالا مي‌رفتيم. حوضچه‌ها مستطيلي بودند. نگهبان قلعه مي گفت: از بس تعداد کشته شدگان زلزله ي معروف، زياد بود آنجاها را گور دخمه‌ درست کرده بودند.

چقدر متفاوت و خاطره‌انگيز بود اقليم آنجا؛ اقليم اينجا! اينجا در درازنو و گورستان تاريخي کندآب، شيطنت بچه‌ها با گلوله‌هاي برف گُل مي‌کند و آنجا با تکه‌هاي سفيد و فسيلي استخوان‌ها!

 از آخرين پيک‌نيک‌مان، جاي پرخاطره‌ي ديگري هم بود. کناره‌ي آب‌هاي سبز آبي بندر سيراف؛ روي رمل‌هاي رنگ عسلي. هر کدام‌ دوست داشتيم لاک‌پشت‌هاي ماسه‌ايي‌مان باحال‌تر و سَرتر از بقيه باشد. احمد و آقاي شهبازي هم پاچه‌هايشان را زده بودند بالا و به دور از ديسپلين نظامي، جدي‌ جدي مي‌خواستند در برج‌ و باروي قلعه‌ي رملي، رکورد گينس را بشکنند!

ليوانِ شربت بهار نارنج و زعفران و تخم شربتي هاي ورآمده را از يخچال برمي‌دارم و با قاشق شربت‌خوري هم مي‌زنم و مي دهم دست احمد. بخارِ خنکاي شربت روي ليوان، بيش از هر وقت خواستني تر مي شود براي انگشت‌هاي ورم کرده ي احمد.

آب تخت کردن  آيش  واقعاً کار سخت و نفس‌گيري هست. نسق‌داران و مالکان آيش، آب چاه يا رودخانه را، نوبتي، دو ساعت دو ساعت مي‌خرند. بنابراين، توي اين دو ساعت بايد نفس گير، زمينِ گِلي را، با بيل و بَلُو ، پشت و رو کنند و مرزهاي گِلي را پرآب کنند.

خنکاي شربت، خستگي را از تن احمد دور مي‌کند و اوقاتش را آرام‌تر. يک نگاه نرم از دو چشم ريز و تيز احمد و خدا بيامرزي به پدر و مادرم، برابري مي‌کند با هر مدل تشکر کردني. من ‌هم با اشتياق ميگويم: گواراي وجودت کشاورز نمونه!

 احمد شخصيتش طوري هست که براي متقاعد شدنش بايد توضيح قانع کننده‌اي داشته باشي. بنابراين مي‌گويم: احمدجان! تو فکر مي‌کني من عقلم به اين چيزها نمي رسد؟! اينها نه دست کج دارند نه چشم بد. خودت هم خوب مي‌داني که چه خانواده‌ي بي‌حاشيه و بي‌آزاري هستند. اصلاً... اصلاً تو فرض کن انتخاب شدي که يک شب ميزبان زائرهاي آقاجان و خواهرش باشي. اقبال کمي هست؟!

او با شست ِپا و انگشت‌ْکناريش، لبه‌ي پادريِ کارچاله اي را صاف مي‌کند براي نشستن. آويز کدو تنبل‌ها و دسته ي ساقه‌هاي خشک شده‌ي سير، مي‌شود نشيمن گاه نگاهش. هماني که تيره‌ي نارنجي آفتاب رويشان لم داده است. پهناي صورت و محاسن ش را دست مي‌کشد. با دهان بسته آهسته‌ آهسته نفس آزاد مي‌کند. انگار، حرف‌هايم در کوچه ‌پس‌کوچه‌هاي دلش پرسه مي‌زند. شايد، بيشتر از خودم، دلش بخواهد همکار و خانواده ي همکارش را ببيند و از ايشان ميزباني کند. با نگاهش مي گويد: حق با توست ليلا! اصلا بنا را بر اين مي‌گذاريم که خانه‌مان  بشود محل استراحت زوار امام هشتم و حضرت معصومه. کم، سعادتي نيست!

علي را صدا مي‌زند. علي کنار حوض، با جثه‌ي ريزه ‌ميزه‌ دولا شده بود و گِل‌هاي دوچرخه‌اش را مي-شست. يقه ي تيشرت ش آنقدر گل و گشاد بود که تن ش تا ناف زده بود بيرون.

- علي‌جان! بابا! آيش کنارْ دست مان بودي خسته هم هستي؛ بدو ببين مادرت چي لازم دارد مغازه‌ي کَل مَنْدِرِم .

 بچه م انگار خستگي نمي‌شناسد. دست به سينه با پاچه‌هاي بالازده  و خيس، سرش را بلند مي‌کند: چاکر بابا دربست...

ذوق تودلي از خوش زباني علي، پشت خستگي‌هاي احمد نشست. دوباره نگاه‌هايش را انداخت روي آويز ساقه‌هاي سير. تيره‌هاي نارنجي آفتاب رفتند تا دوباره بيايند. رو به من لبخند نمي‌زند اما مي‌گويد: داشتن همچين زن و بچه‌اي واقعا يک نعمت است.

اما من منتظر چيز ديگري هستم.

بخودش آمد: آهان! يادم آمد. زنگ بزن به خانم شهبازي تا دير نشده. و ادامه مي دهد: ليلا! بابا مَرد است و غرورش ديگه. آره! بيراه نمي گويي. شايد مدل معاشرت‌شان با ماها فرق مي کند.

تلفن را برمي دارد و  به دختر و نوعروسم زنگ مي‌زند: بابا! زودتر بياييد. مادرتان دست تنهاست.

ذوق‌‌زده مي شوم. به علي مي‌گويم: همه چي خانه هست. تو فقط نمک و تخم مرغ محلي از کَلْ مَنْدِرِم بخر بيار. بعد، زنگ مي‌زنم به خانم شهبازي.

خانم شهبازي دلش غنج مي‌رود. آرام، با لهجه شيرين لُري اظهار شرمندگي و تشکر مي‌کند. از شادي و ذوق نوه‌هايش صدا به صدا نمي رسد. صدايم را بالا مي برم: مشاق ديدارتان هستيم، خواهرم! و تمام. 

باعجله مي‌روم سمت پستو، سراغ گونيِ برنج.

احمد مي پرسد: چه مي خواهي درست کني خانم؟

بلند مي‌گويم: آنها باقله پلو و کوکو اَلِزو خيلي دوست دارند.

- همين؟!

ترجيح مي‌دهم به احمد نزديکتر شوم و جوابش را بدهم: آقايي که هميشه اول، ساز مخالف ميزني! نخير! کپور شکم‌پري هم کنارش.

- يعني تا آمدن شان اينها آماده مي شوند؟!

لاک ِ برنج‌شويي  را مي‌گذارم کف دست احمد: تا آمدن بچه ها، وقتي تو کنارم باشي....چرا که نه!

رايحه‌ي گرم باقله پلو، عطر تند کوکو اَلِزو، بوي کپور شکم‌پري با اناريجه و گردوي خرد شده و دورچين جعفري و حلقه‌هاي ترش ِ ليمو سنگي همه و همه يک‌ طرف؛ عطر و افتخار ميزباني از زائرهاي جنوبي و خوش قلب  امام رضاجانمان، طرف ديگر؛ فاصله دو سر ايران عزيز را محو مي‌کند.

12 ارديبهشت 1404، دهه ي کرامت

- کارچاله: کارگاه نساجي سنتي غرب گلستان

2- لَلِه: ساقه‌ي ني که ضخامت آن 4،3 برابر ني‌هاي معمولي است و بلنداي آن به 6،5 متر مي‌رسد. به طور طبيعي تقريبا در هر يک متر داراي بندهايي است که باعث استحکام اين لوله‌ي توخالي مي‌شود. اين گونه ني اکنون کمياب است و در شمال شايد به تعداد انگشت‌شمار از خانه‌هاي قديمي به جاي مانده باشد. در گذشته بلنداي لله را به بالاي ستون‌هاي چوبي سکو مي‌خواباندند و با رشته‌هاي کنف يا پوست درختان چفت مي‌کردند و روي آن  لباس پهن مي‌کردند.

 - نمدار: درخت نمدار

- کُل‌ْهاي لَرْگي: پوست باريک از شاخه‌هاي درخت لَرْگ

 - آب تخت کردن: آبگيري شاليزار

 - آيش: شاليزار

 - بَلُو: از ابزار وجين و کندن زمين

 - کَلْ مَنْدِرِم: کربلايي محمدابراهيم

 - لاک برنج‌شويي: طشت چوبي برنج‌شويي

 

 

 

دو شعر آييني

 

عبدالعلي دماوندي، گرگان

 

براي حضرت معصومه (س)

خواهر خورشيدي و باران ابر رحمتي

مظهر پاکيزگي، مهر و وفايي، عفتي

آن طرف  خورشيد مي بخشد به ما  لطف مدام

اين طرف باران شدي، سبزي، همايون فطرتي

باغبان موسي بن جعفر، شاخه ي اصلي رضا

نوگلي از بوستان و  باغ سبز  عترتي

مثل زينب با امامان زمانت بوده اي

دخت موسي، اخت  شمسي، عمه جانِ عصمتي

از حريم بارگاهت بوي مادر مي رسد

آه از بوجهل‌هاي خشک دينِ  غربتي

زائر کوي تو با شمس خراساني يکي است

اي حريمت بارگاه طوس و مشهد، رخصتي

مرغ دل در   آستان بي کرانت مي پرد

اذن ده تا سر گزارم پيش پايت ،فرصتي

پرچم سرخ سر گلدسته ات تا ديده ام

بر مشامم مي رسد هر لحظه بوي  تربتي

گفت هر دردي خدا داده است درمان مي دهد

التيام دردهاي زخم عصر غيبتي

 

 

 

 

 

 

براي حضرت امام رضا (ع)

اينجا هميشه شهر پر از عطر احمد است

نام علي هميشه عجين با محمد است

نام بلند اوست که از مأذنه رسد

آذينِ در اذان و زلالي   اَشهد  است

مثل بقيع نيست ،که خاموش و ساکت است

شور و اميد و شوق در اين صحن و مرقد است

بيمار لاعلاج شفا گيرد از  کَرَم

دارالشفا و نام طبيبش زبانزد است

خورشيد اگر ميان فلک روشني دهد

از انعکاس نور طلايي گنبد است

هر جايِ صحن پاي گذاري به روي فرش

باب الجواد، صحن عتيق، عرش ارشد است

سوگند بر جواد جوانش اگر دهيد

مقبولي حوائجتان هم، صد از صد است

در صحن او کسي پي جنت نمي رود

اينجا بهشت در پي ايوان مشهد است

 پايين پا ي دوست، ملائک به صف شدند

 بالا سرش  سرآمد  فردوس سرمد است

با اين همه کرامت و اعجاز درگهش

هر کس که سر به سجده نسائيده مرتد است

خواهي که دل دهي به مراد دلت رسي

در آستان دوست، توکل به ايزدست

شهرِ  رضا، عزيز خراسان و شاه طوس

مشهد، براي هر که غريب است مقصد است