تناقض هاي فستيوال کن
سینما |
علي درزي- دبير صفحه
جشنواره فيلم کن، يکي از معتبرترين و تأثيرگذارترين جشنوارههاي سينمايي جهان است که هر ساله در ماه مه در شهر کن فرانسه برگزار ميشود. اين جشنواره نخستين بار در سال 1946 راهاندازي شد و به مرور به يکي از مهمترين رويدادهاي بينالمللي سينما تبديل شد. هدف اصلي جشنواره کن، کشف و معرفي آثار هنري برجسته سينمايي از سراسر جهان و حمايت از فيلمسازان مستقل و خلاق است.
مهمترين جايزهي اين جشنواره نخل طلا (Palme d'Or) است که به بهترين فيلم بخش مسابقه اصلي اهدا ميشود. اين جايزه نماد بالاترين افتخار در جشنواره کن است. از ديگر جوايز مهم ميتوان به جايزهي بزرگ هيئت داوران (Grand Prix)، جايزهي کارگرداني، جايزهي بهترين بازيگر مرد و زن، جايزهي فيلمنامه، و جايزهي هيئت داوران (Jury Prize) اشاره کرد. همچنين بخشي به نام "نوعي نگاه" وجود دارد که به فيلمهايي با ديدگاه متفاوت يا نوآورانه اختصاص دارد و جوايز خاص خود را دارد.
بخشهاي مختلف جشنواره شامل مسابقهي اصلي، نوعي نگاه، هفتهي منتقدان، دو هفتهي کارگردانان، نمايشهاي ويژه و نمايشهاي خارج از مسابقه است. برخي از اين بخشها به کشف استعدادهاي تازه و معرفي فيلمهاي تجربي و جسورانه ميپردازند.
ولي چيزي که اينجا خيلي مهم است، جنبه درآمدزايي اين بخشهاست. جشنوارهاي مثل کن در طول ساليان توانسته يک اعتبار و امضاي جهاني براي فستيوال خودش جمع کند، اين اعتبار از يک جايي به بعد مانند برنج شفته شده که از هر طرفش وا رفته.
جشنواره کن انگار که در سياست کلياش توجه ويژهاي به سينماي هنري، اجتماعي و نوآور داشته و برخلاف جشنوارههايي چون اسکار، بيشتر به ارزشهاي هنري فيلمها توجه ميکند تا جنبههاي تجاري آنها. اما رفتهرفته خود جشنواره وارد جنبههاي غير هنري و تجاري و مارکتينگ شد. و از آن بدتر رفته رفته سياستي که جشنواره براي متر و معيار فيلمهايش در پيش گرفت، خود واژهي سياست بوده. بر هر انسان درد کشيدهاي واضح و مبرهن است که سياست جزء لاينفک زندگي روزمره همگان است ولي، تا اين حد که حمايت از فيلمهاي سياسي رفتهرفته کن را ملجا کارگردانهاي مورد قهرِ دولتها ساخته، از صبر و تحمل مخاطبِ آگاه خارج است.
اگر مخاطب آگاهي نباشيم و هميشه بخواهيم متعصبانه و با نگاه رسانهايِ دو قطبي به مقولهي اثر هنري نگاه کنيم خيلي راحت بازي ميخوريم.
«اگر ميخواهي سري توي سرها در بياوري برو کن!»
«چجوري برم کن؟»
«بهتره يک فيلمساز سياسي مورد عتاب دولت بشي تا اونها تو رو با آغوش باز قبول کنن. و از اون مهمتر، بايد به کشورت برگردي تا به اين لوپ معيوب براي ساخت فيلمهاي بعديت خوراک بدي. اينجوري راه رو ميتوني براي جوانترها هم باز کني! اصلا ميتوني نماينده رسمي کن توي ايران باشي، اصلا ميتوني واسط ايرانيهاي پولدار عاشق کن باشي، هر کي هم خواست به کن راه پيدا کنه، از فيلم کوتاه تا دو هفته کارگردان، بايد زير نظر تو به اين مهم دست پيدا کنه، تو ميشي سفير آزاديِ کَني در کشورت، تو ميشي صادر کننده رواديد به کن!»
اتفاقي که انگار، از جنبههاي مختلفش در طول ساليان اخير براي محمد رسولاف و جعفر پناهي رخ داده. ولي خود کن هم ديگر آن بانوي با اصالت و با صلابت گذشته نيست. فرش قرمزي که قدمگاه کاترين دنوو و مونيکا ويتي و اليزابت هوپر بوده حالا شده جولانگاه دلقک دلقکان سيليکوني! جشنوارهي کن را اگر يک زن فرض کنيم، دقيقا مانند بلاگر ايرانيِ روي فرش قرمز شده، آنقدر ژل و بوتاکس تزريق کرده که ديگر پوست و گوشتش تحمل اين حجم از نقابِ صلحدوستي هنري را ندارد. کن از ريخت و قيافهاش افتاده. پير نشده، دفرمه شده. از محتوايش هم همان قصهي دفرمههاست!
براي پول حاضر است هر ننه قمري را وارد سيرکش کند، هر سياستي را ترويج کند تا بتواند دورههاي آموزشي و استعداديابيهاي پرسودش، فتوکالهايش، تبليغاتش را در جهان سوم ترويج بدهد.
فرش قرمز هر فستيوال در واقع نماد هنري يا بهتر است بگوييم يک قرارداد خواهر خواندگي بين صنعت مد و فشن با هنر سينماست که به همديگر سود ميرساندند. اين قرار به يک رسم براي همهي جشنوارههاي سينمايي تبديل شده، حتي همين فجر و حافظ خودمان (با اينکه واقفيم حجاب دغدغهي اصلي اجتماع ماست) در فرش قرمزشان تناقضاتي ميبينيم که در هاليوود هم نميبينيم. (البته با کمي اغراق!)
حالا همين کن سال گذشته محافظين جشنواره را جلوي بازيگران بدلباس قرار ميداده و اجازه نميداده عکس بگيرند. امسال هم براي مدعوينش قانون پوشش تعيين کرده است.
اين همان کني است که گدار و تروفو و دوستانش، آن را تعطيل کردند تا به اعتراضات کارگري در خيابان بپيوندند. اين همان کن است، باورتان ميشود؟
همان کني که:
انقلاب 16 مه 1968 و تأثير آن بر جشنواره کن يکي از نقاط عطف تاريخ سينماي جهان است، بهويژه با نقش مهم فيلمسازان موج نو فرانسه مانند ژان-لوک گدار، فرانسوا تروفو، و کلود لولوش.
در ماه مه 1968، فرانسه شاهد يک جنبش گسترده دانشجويي و کارگري بود که به اعتصابها و تظاهرات سراسري انجاميد. اين اعتراضها که از دانشگاهها آغاز شد، به سرعت گسترش يافت و جامعهي فرانسه را به بحران سياسي کشاند. در اين فضا، بسياري از هنرمندان و روشنفکران نيز با جنبش همدلي نشان دادند.
جشنواره کن در آن زمان طبق برنامه آغاز شد، اما در ميانهي برگزاري آن، برخي از سينماگران برجسته فرانسه از جمله گدار، تروفو، ژاک پرن، و رومن پولانسکي، به نشانهي همبستگي با دانشجويان و کارگران، خواستار توقف جشنواره شدند. آنها معتقد بودند در شرايطي که جامعه در التهاب است و مردم در خيابانها براي عدالت ميجنگند، برگزاري جشنوارهاي لوکس و رسمي کاري غير اخلاقي است.
در يکي از صحنههاي مشهور اين ماجرا، گدار و تروفو به همراه چند فيلمساز ديگر، روي صحنه رفتند و پردهي سينما را پايين کشيدند تا مانع نمايش فيلمها شوند. گدار در يکي از سخنرانيهاي پرشورش فرياد زد: «ما اينجا نيستيم تا فيلمها را نمايش دهيم، ما اينجا هستيم تا با شما در مبارزه شرکت کنيم.»
فشار اين گروه باعث شد چندين کارگردان از جمله کارلوس سائورا و ميلوش فورمن فيلمهايشان را از جشنواره خارج کنند. در نهايت، با بالا گرفتن اعتراضها، جشنواره کن 1968 بدون اهداي جوايز و به صورت نيمهتمام تعطيل شد. اين نخستين و تنها باري بود که جشنواره به اين شکل لغو شد.
اين اتفاق نه تنها نشان داد که سينما از مسائل اجتماعي جدا نيست، بلکه باعث شد تغييراتي جدي در ساختار جشنواره رخ دهد. سال بعد (1969)، بخش "دو هفته کارگردانان" به عنوان بخشي مستقل و غيررقابتي براي حمايت از فيلمسازان آزاد و خلاق راهاندازي شد؛ ايدهاي که از فضاي انقلابي 1968 الهام گرفته بود.
چه بسا همين اتفاقات بزرگ و تفکرات صريح انقلابي بعدها باعث شده کن به بيراهه بيافتد، اما اين راهي که کن در آن افتاده بيشتر شبيه سياهچالهست تا بيراهه.
به لحاظ حمايت سياستهاي خارجياش هم شبيه يک استندآپ کمدي شده. استندآپي که نميدانم چرا بازيگرانش (کارگردانان عزيز کندوست) اصرار به نمايشي از جنس متد اکتينگش (زيستن رنجِ نقش) هستند، به درجهاي از مازوخيست رسيدهاند که دوست دارند بروند. اصلا آدم از کار اين دوستان ميماند.
پريناز ايزديار بازيگر فيلم زن و بچه، جديدترين ساخته سعيد روستايي، در مصاحبه ميگويد: براي اينکه نقش را در بياورد شش ماه با آقاي روستايي کار کرده! مگر آقاي روستايي بخاطر حضور بدون اجازه در کن و نمايش سيلي به پدر خانواده توسط دختر خانواده، به قم تبعيد نشده بودند که آنجا به طلبهها آموزش سينما بدهند؟ ايشان کِي اين فيلم را ساخته؟ چطور باز رفته کن؟ و باز پشت تريبون کن، مانند دانشآموزش لوسي که معلمش را ميبيند، شروع ميکند به خبرچيني.
که حجاب در ايران اِل است و بِل است و جيم بِل.
همانجا اذعان دارد که اميدوار است فيلمش را در ايران در سينما با مردمش ببيند! پس براي همين مجبور است با اين محدوديت فيلم بسازد!
يا يک کارگردان حبس کشيده و تحت نظر چطور ميتواند زيرزميني فيلم بسازد؟ در صورتي که ما الان به تکنولوژيايي رسيديم که براي عابرين بد و شلحجاب داخل خيابان، پيامک اخطار ميرود.
آقا يا خانمِ مخاطبِ آگاه، متوجه اين تناقضات هستيد؟ بهتر است بگوييم تناقضات پارادوکسيکال. تناقض اندر تناقض است که در پي هم، دومينو وار به هم ميخورند.
شايد سوال پيش بيايد، خب وقتي در ايران نميشود با آزادي فيلم ساخت چه بايد کرد:
جواب بسيار واضح و روشن است. يا مانند بهرام بيضايي، ديگر فيلم نساز، يا مثل عباس کيارستمي، فيلمي که لازم است در آن خانم بدون حجاب باشد، ببر بيرون و در خارج از کشورت، جايي که حجاب اجباري نيست، بساز. کاري که فرهادي هم سعي در انجامش داشته.
همينقدر ساده و واضح. يا نساز و يا اگر ميسازي اينقدر مظلومنمايي نکن. ننه من غريبم درنياور. از مديران يک سيرک نميشود انتظار محبت داشت. از آخر تو را به عنوان يک يک گوگوليِ ترحمخواه پشت ويترنشان به نمايش درميآورند. آقاي به اصطلاح کارگردانِ دغدغهمند، اين چهرهاي که به خود ميگيري براي هر کسي زشت است، فارغ از مليت و جنسيت و مذهب و جغرافيا و هر چيز ديگري.
کن در معرفي کارگرداناني چون کيارستمي، لارس فن تريه، برادران داردن، مايک لي، کورئيدا، نوري بيگله جيلان و ... نقش مهمي داشته است. براي برخي از اين کارگردانان، همين کن شد معشوقهي ابدي و به آن متعهد ماندند و برخي از کن عبور کردند. از امير پوريا نقل ميکنم، مايکلي و عباس کيارستمي کارگرداناني بودند که به واسطهي کن معرفي و شناخته شدند، ولي بعدها در بندش (اغوا) نماندند، از آن هم بزرگتر شدند. ولي اين تعابير بند و آزاديها، نگاه سياسي آزاديخواهانهاي که در سياست کن وجود داشته، واقعا ارزش محسوب ميشده، به نظرم مقايسه ييلماز گوني کارگردان ترکي خيلي چيزها را در مورد اين جشنواره مشخص ميکند. يکي از دراماتيکترين و الهامبخشترين روايتهاي تاريخ سينماست. پر از سياست، زندان، مقاومت و پيروزي. ييلماز گوني، کارگردان، فيلمنامهنويس و بازيگر کُردتبار اهل ترکيه بود. او در دهههاي 60 و 70 ميلادي به عنوان صداي طبقه کارگر، دهقانان و اقليتهاي تحت ستم شناخته ميشد. فيلمهايش انتقادي، تلخ و سياسي بودند؛ چيزي که دولت ترکيه آن زمان تحملش را نداشت. گونِي بارها به دلايل سياسي، يا به جرم داشتن افکار مارکسيستي و نوشتن مطالب اعتراضي، دستگير شد. اما مهمترين بازداشت او در سال 1974 رخ داد، زماني که به اتهام قتل يک قاضي (اتهامي که بسياري آن را سياسي ميدانند)، به 19 سال زندان محکوم شد. در دوران زندان، گوني باز هم از خلق هنر دست نکشيد. او از طريق مکاتبه و يادداشتهايي که از زندان بيرون ميفرستاد، به ساخت فيلم ادامه داد. فيلم «يول» (به معناي "راه") را به همين شکل و به کمک دستيارش شريف گورن کارگرداني کرد. در سال 1981، گوني موفق به فرار از زندان شد. او از ترکيه مخفيانه خارج شد و خود را به فرانسه رساند. اين فرار جسورانه تبديل به يک افسانه شد، چون يک هنرمند تحت تعقيب، با عبور از مرزها، دوباره به صحنهي جهاني برگشت. در سال 1982، فيلم «يول» در بخش مسابقه جشنواره فيلم کن نمايش داده شد. فيلم، تصويري بيرحم و صادقانه از جامعه ترکيه ارائه ميداد. داوران کن چنان تحت تأثير قرار گرفتند که به آن نخل طلاي کن دادند. البته يول اين جايزه را مشترک با فيلم «گمشده» (Missing) از کاستا گاوراس برد. ييلماز گوني با وجود زندان، سانسور، تبعيد و خطر، به مبارزهاش از طريق سينما ادامه داد. داستان او نهتنها يک ماجراي سياسي، بلکه افسانهاي درباره قدرت هنر در دل استبداد است. مشاهده ميکنيد؟ همه چيز واقعيت است. شبيهسازي موقعيت و قهرمان سازي رخ نداده، همه چيز همينقدر دراماتيک رخ داد. ييلماز گوني را ميتوان يکي از برجستهترين نمونههاي يک قهرمان جشنوارهاي قلمداد کرد. يا مثلا آشوبي که گدار انجام داد، تصويري ماندگار از سينماگري انقلابي و متعهد بر جاي گذاشت. او با اين اقدام ثابت کرد که هنر بايد در بزنگاههاي تاريخي، با مردم و جنبشهاي آزاديخواهانه همصدا شود.
ولي الآن چه؟ ...
به لحاظ تاريخي و آمار جشنواره، پرافتخارترينها:
مثلا کن لوچ، کارگردان بريتانيايي، دو بار نخل طلا را براي فيلمهاي The Wind That Shakes the Barley (2006) و I, Daniel Blake (2016) دريافت کرده است. فيلمهاي او معمولاً تمرکز بر مسائل اجتماعي و طبقه کارگر دارند، اگر نتيجه عمل گدار منجر به حضور زياد کن لوچ در کن شده، ايرادي وارد نيست، چون فيلمهاي کن لوچ قابل اتکاست، قابل ارجاعست. اگرچه به اصطلاح چپ است، اما يک سينماگر چپ عاليست. در کنار همچين کارگرداني، مثلا شوهئي ايمامورا از ژاپن و بيله آوگوست از دانمارک را نيز معرفي ميکند، کساني که دو بار برنده جايزه شدهاند و يکي از پرافتخارترينهاي جشنواره هستند. ولي باز برادران داردن، فيلمسازان بلژيکي را معرفي ميکند و آنها را ساليان سال عزيز کردهي خود نگه ميدارد و با دو نخل طلا براي Rosetta و The Child نيز از پرافتخارترينها ميشوند. ولي از طرف ديگر ميشائيل هانکه، کارگردان اتريشيايي که در سالهاي 2009 و 2012 موفق به کسب دو نخل طلا براي The White Ribbon و Amour ميشود، کارگردانيست جهاني، با استانداردهاي درست خط شکن! اينجا يک آرتيست به تمام معني معرفي ميکند. و تا اين اواخر که روبن اوستلوند، کارگردان سوئدي، نيز دو بار پشت سر هم بخاطر فيلمهاي مربع و مثلث برنده اين جايزه شده است را هم معرفي ميکند، سينماگري که در اجراي فرم قهار است. کن لوچ، ژان لوک گدار، فونترير کارگردانهايي هستند که بيشترين حضور در کن را تجربه کرده اند. اتفاقات جالبي هم مثل برنده شدن جين کمپيون در 1993 با فيلم The Piano به عنوان اولين زن برنده نخل طلا هم داشته. بازيگران و زنان رکورددار در اين جشنواره هم، ايزابل هوپر با بيشترين فيلم در بخش مسابقه، يکي از بازيگران برجسته کن به شمار ميرود.
اتفاقات جالب و آرتيستي هم در اين جشنواره کم نيفتاد:
از طرفداري فونترير از فاشيست هيتلري و اخراجش از جشنواره تا حمايت جواد شمقدري از اين بزرگوار در کشور خودمان!
يا دعواي ژان لوک گدار عليه تارانتينو.
جالبه که تارانتينو معروفيت خودش را که مديون همين جشنواره کن است، صحنه معروف رقص پالپ فيکشناش را از فيلم گدار کپي کرد. در آن زمان که گدار، يکي از پيشگامان موج نو فرانسه به حساب ميآمد، سينماي تارانتينو را به «سينماي تقليدي و تقليدکارانه» و «غيرانقلابي» نقد کرد. او معتقد بود که فيلمهاي تارانتينو بيشتر به خشونت و شوکآفريني متکياند و فاقد عمق فلسفي و سياسي هستند. گدار فيلمهاي تارانتينو را نوعي سرگرمي سطحي ميدانست که از سينماي اصيل و هنري فاصله گرفته است. تارانتينو اما در مقابل: به گدار احترام ميگذارد و گدار را يکي از اساتيد بزرگ سينما ميداند که روي کار خودش تاثيرگذار بوده است. با اين حال، تارانتينو از اين نوع نگاه گدار به سينما دفاع نميکند و فيلمهايش را آثاري سرگرمکننده، با ارجاعات به تاريخ سينما و فرهنگ عامه ميداند. او معتقد است که سينما ميتواند هم سرگرمکننده باشد و هم تاثيرگذار. همينطور که ملاحظه ميکنيد، دعوا و حاشيههاي گذشتهي جشنواره چقدر جالب بوده. مثلا با همين بحث ميتوان گفت: سبک و فرم سينماي گدار روي سينماي تجربي، سياسي و فلسفي تاکيد دارد؛ تارانتينو بيشتر به روايت داستان جذاب، ريتم تند و ارجاعات ژانري توجه ميکند. گدار خشونت تارانتينو را بيش از حد و بيهدف ميداند، تارانتينو اما آن را ابزاري براي خلق تاثير ميداند. گدار سينما را ابزاري براي تغيير اجتماعي و تفکر ميبيند، تارانتينو آن را سرگرمي خلاقانه ميبيند. اين دو فيلمساز هر کدام نماينده ديدگاهي متفاوت درباره سينما ميشوند که هر دو تاثير عميقي بر تاريخ سينما مي گذارند. بحثها و مصاحبههاي آنها بيشتر نشاندهنده تفاوتهاي سليقهاي و فلسفي درباره سينماست تا خصومت شخصي اما، نتيجه به پيشرفت سينما کمک ميکند. ولي کن امسال چه بود؟ جز يک خوشحالي اگزجرهي ادا اصولي آقاي عينک به چشم حبس کشيده، چه داشت؟