عروج معنوي در مثنوي شريف


یادداشت |

  محمدرضا ايزد 

 چيست معراج فلک؟، اين نيستي                                    عاشقان را مذهب و دين نيستي

وسيله عروج معنوي چيست؟ همين فنا و نيستي است. يعني بوسيله نفي انانيت و رفع خود بيني مي‌توان به مراتب عاليه عرفاني رسيد. زيرا دين و مذهب عاشقان حقيقي، خاکساري و نفي خودبيني است. قطعاً خود بينان و مستکبران به عروج معنوي نتوانند رسيد.

پوستين و چارُق آمد از نياز                                                در طريق عشق، محراب اَياز

اياز(غلام سلطان محمود غزنوي ) از روي نياز در راه عشق، پوستين و چارق را محراب خود کرده بود. همانطور که اياز هر روز صبح قبل از رفتن نزد سلطان محمود، ابتدا به پوستين و چارق دوران چوپاني خود مي‌نگريست تا گذشته‌اش را فراموش نکند و متکبر و خودبين نگردد.  تو اي انسان هر لحظه در اين انديشه باش که در اصل مشتي خاک و نطفه‌اي عفن و بد بو بوده‌اي و سرانجام نيز جيفه‌اي بي جان خواهي شد، پس اينهمه تکبر بهر چيست؟

گرچه او خود شاه را محبوب بود                                     ظاهر و باطن لطيف و خوب بود

گرچه اياز محبوب سلطان محمود بود از حيث ظاهر و باطن نيز خوب و زيبا بود.

گشته بي‌کبر و ريا و کينه‌اي                                                حُسن سلطان را رُخَش آينه‌اي

اياز فاقد تکبر و ريا کاري و کينه بود و رويش آينه‌ي سلطان بود.

چونکه از هستي خود، او دور شد                                    منتهاي کار او محمود بُد

چونکه اياز از خودبيني فاصله گرفت، عاقبت کار او ختم به خير شد. اياز کنايه از بنده‌ي عاشق و سلطان محمود کنايه از خداوند است. يعني سرانجام اياز وجود خود را در وجود سلطان فاني کرد و بطور کامل در برابرش روش خاکساري در پيش گرفت.

ز آن قوي تر بود تمکين اياز                                              که زخوف کبرکردي احتراز

ثبات و پايداري اياز قوي تر از آن بود که پرهيز او از بيم گرفتار آمدن به تکبر باشد. اگر اياز هر صبح به اتاق خاص خود مي‌رفت و چارق و پوستين خود را نظاره مي‌کرد بدين خاطر نبود که از گرفتار آمدن به تکبّر مي‌هراسيد، چه او از دامگاه کبر و غرور رهيده بود و جاي چنين محکم کاري و ترسي نبود. به دليل آنکه اياز (انسان کامل) گردن کبر را با شمشير توحيد قطع کرده بود.

او مهذب گشته بود و آمده                                                 کبر را و نفس را گردن زده

اياز انساني پاک واصل بود و گردن تکبر و نفس اماره را قطع کرده بود، پس تماشاي چارق و پوستين به خاطر محو صفت تکبر نبود و چه او از اين صفت پاک و به طور مفصل و زيبايي رها شده بود.