در خدمت عذاب
پیام شهروندان |
تازه برق وصل شده بود و من خوشحال از اينکه بعد از دو ساعت تاريکي و خماري ميتوانم مطالعهي کتاب نيمخواندهام را از سر بگيرم. يک استکان چاي براي خودم ريختم و کتاب را گشودم. هنوز دو سه سطري نخوانده بودم که برق رفت. نه اينکه بهطور کامل رفته باشد، نورش ضعيف شد. لحظاتي بعد شرايط عادي شد و لحظهاي ديگر دوباره ضعيف شد و نهايتاً بناي چشمک زدن گذاشت. متوجه شدم که به دليل برخي اشکالات در يکي از پستهاي توزيع، برق دچار نوسان ولتاژ شده است. بلافاصله فيوز کنتور را قطع کردم چون ميدانستم اين نوسان بهشدت بر لوازم برقي مثل يخچال و تلهويزيون و... و... اثر ميگذارد طوري که با اين گراني از پس تعميرشان برنميآييم. اگرچه از شروع برنامهي قطع و وصل شدنهاي با برنامه و بيبرنامه، ادارهي برق اعلام کرده بود که خسارات ناشي از اين قطع و وصلها را ميپردازد و بابت همين بيمهي نيمبند ماهانه کلي روي قبض برق ميکشد و مردم هم به ميل و اکراه آن را ميپردازند، اما يک تجربه عملي بهخوبي به من فهمانده بود که خيلي نبايد به اين قرار و مدارها اعتماد کرد چون ديده بودم که بعد از گزارش خسارت و معرفي به بيمه که خود بيش از يک ماه زمان ميبرد، از تمام جزييات تعمير و خريد قطعات فاکتور ميخواهند و بعد از ورود بازرس بيمه و پرسوجو از سال ساخت دستگاه برقي و مدت کارکرد آن، نهايتاً اگر 10 ميليون هزينه کرده باشي در عين سخاوت يک تا يکونيم ميليون بعد از دو سه ماه معطلي و رفت و آمد و اتلاف وقت ميپردازند.
بعد از قطع کردن فيوز کنتور، سراغ تلفن رفتم و شمارهي اتفاقات برق را گرفتم که خيلي خونسردانه گفتند به ما ارتباطي ندارد. گويي اين يک اتفاق نبود و مرا به شمارهي 121 حواله دادند. اين شماره هم آنقدر پرسشهاي متعدد مربوط و نامربوط پرسيد که از خيرش گذشتم. بهتجربه دريافته بودم که همهي اين شمارههاي سهرقمي سرکاريست و در اين مملکت کار با تلفن پيش نميرود. بنابراين، ترجيح دادم مثل بقيهي همسايهها منتظر بمانم. چند صندلي جلوي در حياط گذاشتم و به اتفاق خانواده در نسيم خنک شبانگاهي مشغول گفتوگو شديم تا چه شود.
مدتي که گذشت يکي از همسايهها خبر آورد که مأموران برق آمدهاند و مشغول رفع مشکل هستند. پست برق با کوچهي ما فاصلهي زيادي نداشت. آرامآرام به آن سمت رفتم و ديدم يک وانت ادارهي برق که روي آن با خطي درشت نوشته بود اتفاقات برق، همراه با سه مأمور ايستادهاند. همان «اتفاقات برق» که در تلفن اولم گفتند به ما ارتباطي ندارد!!
دو نفر از مأموران با ميلهي کشوييِ بلندي ميخواستند قطعهاي را از بالاي تير برق جدا کنند و به پايين بياورند تا پس از وصلهپينه دوباره در جاي خود قرار دهند. صحنه کاملاً تاريک بود و کار مشکل. اگرچه حفظ تعادل ميلهاي به آن بلندي کار بسيار سختي بود، اما مانع اصلي تاريکي بود. اين دو مأمور زحمتکش هرچه تلاش ميکردند، فايدهاي نداشت. به يکي از آنان که بيکار کنار وانت ادارهي برق ايستاده بود نزديک شدم و با اشاره به نورافکن نصب شده بالاي اتاقک وانت پرسيدم: چرا نورافکن را بهکار نمياندازي؟ با خونسرديِ تمام گفت: «خرابه». دوباره پرسيدم: آيا چراغقوهي پُرنور نداريد؟ باز با همان خونسردي گفت:«بچهها ديشب مأموريت بودن، شارژش تموم شده». گفتم: پس بدون امکانات و تجهيزات به چه کار آمدهايد؟ سري با تأسف و ناراحتي تکان داد و هيچ نگفت. چراغ جلوي وانت که با فاصلهاي روبهروي تير برق پارک شده بود، با نور بالا روشن بود، اما فقط دو متر از آن تيربرق شش متري را روشن ميکرد. سرانجام همان مأمور بيکارتر سوار موتور شد تا از ادارهي برق يک چراغقوهي قوي بياورد. البته ميتوانست زنگ بزند و درخواست چراغقوه کند، اما خود بهتر ميدانست که در ادارات ما کار با تلفن پيش نميرود و اگر بخواهد منتظر آنان بماند بايد تا صبح همينجا معطل شود. بعد از گذشت دقايقي چند، مأمور موتورسوار با چراغقوهاي پُرنور از راه رسيد و کار بهسرعت انجام شد. کاري که حداکثر 15 دقيقه زمان مي بُرد، به دليل نداشتن امکانات و تجهيزات يک ساعت و نيم به درازا کشيد و حاصلش براي ما سه ساعت و نيم خاموشيِ بود.
آيا ادارهي برق با اينهمه هزينهاي که براي مردم ميتراشد، از آبونمان و ماليات بر ارزش افزوده و حق بيمه و تبصرهي فلان و مادهي بهمان و... و... دستکم نميتواند تجهيزات ادارهاش را تکميل کند تا مردم اينقدر در زحمت و عذاب نباشند؟ آيا اصولاً مسئولين امر به رضايت مردم ميانديشند؟ و کوچکترين اهميتي به آن ميدهند؟ اين شرايط و اين بيتوجهيها تا کجا ميتواند دوام بياورد؟
يک مخاطب نشريه