برابريخواهي معاصر؛ مباني و گرايشهاي آن
یادداشت |
علي ميرموسوي
برابري از مسائل اصلي فلسفه سياسي معاصر است که برابري خواهان و مخالفان آنان را روبروي هم قرار دادهاست. اغلب برابري خواهان، بخت و شانس هاي نابرابر را ريشه اصلي نابرابري و هدف اصلي برابري را کاهش تاثير شانس مي دانند. بنابراين نظريه برابري بخت جايگاهي کانوني در برابري خواهي معاصر دارد. فشرده اين نظريه را ريچارد آرنسون چنين بيان ميکند:
«دغدغهي عدالت توزيعي، جبرانِ بدشانسيِ افراد است. برخي افراد خوششانساند و برخي گرفتار بدشانسي، و اين مسئوليت جامعه- بهعنوان مجموعهاي متشکل از همهي ما- است که توزيع خيرات و بديهايي را که از مجموعهاي از قرعهکشيهاي تصادفي زندگي انساني ناشي ميشود، تغيير دهد ... عدالت توزيعي مقرر ميکند که افراد خوششانس بايد بخشي يا تمامي مزاياي حاصل از شانس خود را به افراد بدشانس منتقل کنند.»
«برابريخواهيِ شانس» (luck egalitarianism) بر دو مقدمه اخلاقي استوار است: 1.بدشانسيهايي که افراد سزاوار آن نيستند، بايد جبران شود.2. اين جبران تنها بايد از آن بخش از خوششانسي ديگران که استحقاق آن را ندارند، تأمين شود.
برخي از مهم ترين نظريهپردازان آن عبارتند از: ريچارد آرنـسون، جرالد کوهن، رونالد دورکين، توماس نيگل، اريک راکوسکي و جان رومر. نظريههاي مرتبط با برابريِ بخت، يک هستهي مشترک دارند: ترکيبي از سرمايهداري و دولتِ رفاه.
دلايل جذابيت اين نظريه را ميتوان سه چيز دانست: 1. انگيزه بشر دوستانه 2. تضعيف ادعاي ژن خوب: هيچ کس سزاوار موهبتهاي ژنتيکي يا ساير تصادفات تولد خود نيست 3.پاسخ به انتقادهاي جدي محافظهکاران و اختيارگرايان عليه برابريخواهان پيشين.
نظريه پردازان برابري بخت بر سر برابري مطلوب اختلاف نظر دارند: برابري منابع يا داراييها (دورکين، راکوفسکي، رومر)، آزادي واقعي - يعني حقوق قانوني به همراه ابزارهايي براي دستيابي به اهداف فردي (وَن پاريس)، فرصت برابر براي رفاه (ارنسون)، يا دسترسي برابر به مزايا – مجموعهاي ترکيبي از تواناييهاي دروني، فرصتهاي رفاه و منابع (کوهن، نيگل)
بر اساس اين اختلاف آنان به دو گروه تقسيم مي شوند: گروهي که برابري رفاه را بهعنوان يک هدف مشروع (هرچند نه تنها هدف) براي دغدغه برابريخواهانه ميپذيرند (ارنسون، کوهن، رومر، و شايد نيگل)، و گروه دوم که تنها خواهان برابري منابع هستند (دورکين، راکوفسکي، وان پاريس).
برابريخواهان منابع با در نظر گرفتن رفاه بهعنوان معيار برابري مخالفت ميکنند و دليل آن را مشکل «سليقههاي پرهزينه» ميدانند. از نظر آنان برخي افراد – از جمله لوسزادهها، افادهاي ها، خوشگذرانها - ترجيحاتي دارند که برآورده کردن آنها بسيار پرهزينه است. افراد بايد حق داشتن منابع برابر داشته باشند، اما مسئوليت دارند سليقههاي خود را چنان توسعه دهند که بتوانند با منابع خود زندگي رضايتبخشي داشته باشند.
در برابر طرفداران اهميت رفاه به عنوان حوزهاي مشروع براي دغدغه برابريخواهانه، سه استدلال را مطرح ميکنند: 1.افراد منابع را به دليل رفاهي که به همراه دارند، ارزش مند ميدانند، بنابراين به جاي تمرکز صرف بر روي کالاهاي ابزاري بايد به چيزي که در نهايت براي مردم اهميت دارد، توجه کرد.
2. برابريخواهانِ منابع، به شکلي نامنصفانه افراد را در قبال تمام ترجيحات خود و هزينههاي برآورده کردن آنها، مسئول ميدانند. اگرچه برخي از ترجيحات به طور داوطلبانه توسط افراد پرورش مييابند، اما بسياري ديگر تحت تأثير عوامل ژنتيکي و محيطي خارج از کنترل آنها شکل ميگيرند و در برابر تغيير آگاهانه بسيار مقاوم هستند. در حالي که مسئول دانستن افراد در قبال سليقه هاي غير ارادي يا ترجيحات ناخواستهاي که برآورده کردنشان پرهزينه است، ناعادلانه بوده و با فرض اساسي برابريخواهي شانس ناسازگار است.
3.افراد معلول به دليل معلوليت خود، حق برخورداري از منابع بيشتري (مانند درمان پزشکي، سگهاي راهنما و غيره) نسبت به ديگران دارند، ولي برابريخواهانِ منابع نميتوانند با اين شهود کنار بيايند. به اين دليل که معلول بودن از نظر تحليلي داشتن ترجيحاتي است که برآورده کردن آنها به طور ناخواسته پرهزينه است. ممکن است اولويتِ تحرک براي يک فرد سالم و يک فرد فلج يکسان باشد، اما هزينهي برآورده کردن اين اولويت براي فرد فلج بسيار بالاتر است، هرچند اين امر انتخاب او نبوده است.
برابري خواهي با انتقادات و چالش هايي از سوي محافظه گرايان و اختيار گرايان روبرو شدهاست. اليزابت آندرسون نيز در مقاله «هدف از برابري چيست؟» با بيان مباني و گرايش هاي اين نظريه به نقد آن پرداخته و در برابر آن نظريه برابري دموکراتيک را مطرح کرده است. در قسمت بعدي به بررسي چالش ها و انتقادهاي وارد بر آن و نظريه برابري دموکراتيک خواهيم پرداخت.
استاد علوم سياسي