پرسش‌هايي براي انديشيدن


یادداشت |

مهدي فاضل

از زماني که به‌خاطر دارم، شيفته‌ي پرسش‌هاي نامتداول بوده‌ام؛ پرسش‌هايي که انديشيدن به آن‌ها به‌خوديِ خود، ما را از منجلاب روزمرگي بيرون مي‌کشند. انسان مدرنِ به-بند-کشيده-شده توسط غول‌هاي رسانه‌اي و  محتواي مبتذلِ شبکه‌هاي اجتماعي و سرگرمي‌هاي مضحک آن، کمتر نسبتي ميان خويشتن و مسئله‌ي جدّيِ «پرسش» مي‌بيند. در حقيقت فرصت‌ مواجهه با پرسش‌ها ديگر براي او امتيازي محسوب نمي‌شود، بلکه صرفاً امري در دسترس به‌نظر مي‌آيد. پرسش، امکاني‌ست براي تن ندادنِ به ابتذالِ فراگير در عصر کوته‌فکر-پرور ما. ما در روزگار بيگانگي با خويشتن زيست مي‌کنيم و چاره‌اي جز گفت‌و‌گو با خودمان در باب خودمان نداريم. من اضطرابي که چنين وضعيتي بر روحِ ما وارد مي‌کند را به‌خوبي مي‌شناسم، امّا ناگزيرم که بگويم بي‌پرسش، زندگي تنها يک روند بيولوژيک است و هر پاسخي که بسيار ساده است و به‌سرعت ما را آرام مي‌کند، مشکوک است. ما با مسئله‌اي کوچک مواجه نيستيم، بسياري از بحران‌هاي جمعي، از کم‌کاري در پرسش فردي آغاز مي‌شوند. آنچه در فلسفه دوست مي‌دارم همين است: فلسفه، هنر پرسيدنِ همان چيزي‌ست که مردم اغلب از آن مي‌گريزند! امروز ديگر پرسش‌گري و توسعه فردي اموري اساساً مجزاي از يکديگر شناخته و شناسانده مي‌شوند، حال‌آنکه نام «تعالي» در شناسنامه‌اش «خودشناسي» است؛ مايل‌ام بار ديگر بر اين نکته‌ي نسبتاً بديهي تاکيد کنم که خودشناسي به‌دست نمي‌آيد مگر با مواجه کردنِ بي‌پرده‌ و بي‌رحمانه‌ي خود با جهانِ پرسش و کنکاش و ترديد؛ پيوندي ناگسستني ميانِ خودشناسي و گفت‌و‌گوهاي انساني وجود دارد، در حقيقت: «مونولوگ، آغازگر ديالوگ است.» سخن راندن از فضيلت‌هاي خود خطاست، مادامي که از فلسفه‌ي هستيِ خود پرسشي به ميان نمي‌آوريم. ما اغلب رنجِ ممتد و گاه بي‌تسکينِ زيستن در جغرافياي پرآشوب خود را بهانه‌‌ي گريز از انديشيدن به چنين اموري مي‌کنيم، امّا کيست که به تاريخ رجوع کند و ريشه‌ي دست‌کم نيمي از همين رنج را در گذار به «ديگري» بي‌پرداختنِ درخور به مسئله‌ي «خود» نبيند؟ پيش‌تر نيز بارها گفته‌ام: «چشمانِ ما هنگام مشاهده‌ي خود ما بسيار سياست‌مدارانه انجام وظيفه مي‌کنند.»