شعر


شعر و ادب |

چند شعر از عبدالملک خُرمالي

 

1

باران بي رنگ باريد

 بر چترهاي

 رنگا رنگ.

 

2

پس از برداشتم محصول

 کسي تشکر نکرد

 از مترسک.

 

3

تاک به صنوبر پيچيد

حالا صنوبر عقيم

 ميوه دارد.

4

به آب

  دست زدم

 لبخند زد.

 

5

با گاو نر شخم زدند

 خرمن کوبيدند

و آخر جو را به اسب

 کاه را به گاو دادند.

 

6

از ديوار خانه ي خسيس

 بوته‌ي رز

گلبرگ مي‌ريخت

بر مقدم عابرين.

 

7

بال ندارم

 بند باز هم نيستم

 براي عبور از

 صراط.

 

8

شيطان را شناختم و

تعقيب کردم

در ازدحام شاگردانش

 گم شد.

 

9

طعم هر بوسه ات

با بوسه ي ديگر فرق دارد

راستش را بگو

 تو چند نفري ؟

 

10

زير اين جلد

شيطاني را رام کرده ام

 که هر آن ميل به

رم کردن دارد.