گزارش بازديد از کتابخانة فرهنگ از بالاجاده تا گسترة ادب ايران


گزارش |

غفّارعلي عسکري

 

به کتاب خانه که رسيدم، اولين چيزي که چشمم را نواخت، واژة فرهنگ بود که بر بالاي در ورودي کتابخانه تمام قد ايستاده بود و راهنمايي ام مي کرد؛ درست در ضلع جنوب غربي روستاي بالاجاده.روستايي در دامنه هاي شمالي رشته کوه هاي البرز.

حياط کتابخانه، گسترده و  دل انگيز است؛ وسعتي که چشم را مي گيرد؛ درختچه هاي وحشي، بي ادّعا و بي تکلّف، کنار ديوار ايستاده اند؛ گوي حافظان خاموش خاطره اند و سايه شان آرامشي پنهان را بر خاک مي پاشد. در سمت چپ کتابخانه، تپّة «سُزدار» با قامتي برافراشته،ايستاده است و رو به رو، «خِرس کُشي » با انبوه سبز و راز آلودش. گويي اين دو، کتابخانه را در آغوش طبيعت گرفته اند؛ امّا  خودِ حياط، چشم انتظار نوازش سبز است.

روي پلّة کتابخانه، رو به جنوب که مي ايستي، دامنه هاي البرز با جنگل انبوه و سرسبزش چشمانت را مي نوازد و نسيمي که از دل درختان مي وزد؛ گويي واژه هاي خاموش را با خود مي آورد؛ واژه هايي که در سکوت کتابخانه جوانه  مي زنند و در آغوش طبيعت  به آواز در مي آيند. در آن لحظه، کتابخانه و کوهستان يکي مي شوند؛ هر دو مأمن آرامش، هر دو پناه انديشه و خاطره.

ساختمان کتابخانه،ساده و  يک طبقه است؛ با سقفي نسبتاً بلند که حدود سه تا چهار متر ارتفاع دارد و با همين قامت فروتن مي کوشد انديشمندان را بي تکلّف و بي ادّعا در آغوش بگيرد. سقف، داراي شيرواني و پوشيده از ايرانيت است؛ کاملاً سنّتي و متناسب با شرايط آب و هوايي منطقه. پيِ آن سنگ و بناي آن آجري و جنس در ها و پنجره ها از آهن است.

 با دو پلّه به سرسراي کتابخانه مي رسي. ديوارهاي راهرو آراسته به تصاويري است که استاد رايجي درکنار چهره هاي علمي و  ادبي و گاه سياسي تمام قد ايستاده است. محمود دولت آبادي،محمد رضا سنگري،سعيد بيابانکي، ميرجلال الدّين کزّازي، عبدالجبّار کاکايي،بيژن عبدالکريمي،غلامحسين ديناني، مهدي محقّق، ناصر فيض،عليرضا قزوه،علي معلّم دامغاني، مصطفي رحماندوست، ساعد باقري ، جلال رفيع، حدّاد عادل،صادق زيبا کلام، افشين علا، موسوي گرمارودي، رضا شعباني، نصراللّه پور جوادي، بهاءالدّين خرمشاهي، سيّد مهدي شجاعي ، ژاله آموزگار، اصغر دادبه و ... از همان چهره هايي اند که محمّد رايجي؛ نگهبان انديشه ها، براي غني تر کردن کتابخانه اش با يکايک آن ها ديدار داشته است؛چهره هايي که هر يک ، وزني از انديشه اند و ميراثي را با خود به يادگار دارند.اين عکس ها، تنها خاطرة يک ديدار نيستند؛ بلکه گواهي اند بر پيوند ميان يک کتابخانة محلّي و گسترة انديشة ملّي. ديوار سالن با اين عکس ها به موزه اي بي کلام بدل شده؛ جايي که هر رهگذر، بي آن که واژه اي ببيند يا جمله اي بخواند، مي تواند عظمت گفت و گو، فروتني و پيوند را احساس کند.

کتابخانه، معماري ساده اي دارد. مدرسه اي بود با يک راهرو و چند کلاس درس که اکنون پنج مخزن، دو اتاق مطالعه ، يک کلاس آموزشي را در خود جاي داده است.

اتاق مدير که به اتاق کنفراس شبيه است 24 متر طول و عرض دارد. بناي ساختمان سيمان کاري است که با رنگ آميزي دلپذير، جلوه اي آراسته و هماهنگ يافته است.

در راهرو که قدم مي زنم، بيت :« بهتر ز کتاب آشنايي نبود // خوشتر ز کتابخانه جايي نبود »،  دعوتي بي صدا؛ امّا ژرف است که تو را به دوستي  با کتاب و کتابخانه فرا مي خواند؛ به مأمني که در آن، فراغت به معنا بدل مي شود و لحظه ها، با واژه ها رنگ مي گيرد.

در جريان بازديد، با بخش هاي مختلف کتاب خانه از جمله سالن مطالعه، مخزن کتاب ها و بخش مرجع آشنا شدم. تنوّع منابع موجود، از آثار کلاسيک فارسي گرفته تا کتاب هاي تخصّصي روز آمد، گواهي برتلاش پيوسته اين مجموعه در پاسخ گويي به نياز هاي علمي و فرهنگي مخاطبان است.آن چه در اين کتابخانه ديدم، فراتر از نظم و نسق و مجموعه اي از آثار بود که خواننده را به تأمّل و انديشمندان را به تعمّق فرا مي خواند.

اتاق هاي مطالعه، با نوري طبيعي که از پنجره ها مي تابد، با رنگ و بافت موکت ساده اش در هم آميخته و فضايي آرام براي تأمّل و مطالعه پديد آورده است.

مخزن کتابخانه وزين است. بسياري از کتاب هاي قديمي اين جا، سال هاست که تجديد چاپ نشده است. برگ هاي  زرين کتاب ها، همچون ردّي از نور در تاريکي، خاطرات انديشه را در دل زمان نگه داشته اند. کتابخانه استيجاري است و کتاب ها به انتظار کسي نشسته اند که آن ها را دريابند؛ يا دستان گروهي از آستين برآيد و کاري بکند و محمّد رايجي را از اندوه بزرگ به در آرد.

در آن جا، دانش نامه، لغت نامه و کتاب هاي تاريخي ، علمي و ادبي مهمّي وجود دارد. مجلات متنوع و بسيار قديمي در آن به چشم مي خورد. مخزن شمارة چهار انديشه گاه ادبيّات و علوم انساني و مخزن پنج خانة نشريات است؛ مجلّة  دانستني ها و توفيق از آن جمله اند. آينده، يغما، بخارا، مکتب اسلام، کتاب هفته ، سخن و نشريات ديگر در آن جا ديده مي شود که به ترتيب در قفسه ها ايستاده اند. روزنامه ها و مجلات ديگري  با ذوقي که آقاي محمّد رايجي داشته است؛ صحّافي شده است. آرشيو روزنامه ها، تو را به خود به سال هاي دور دست مي برد تا  گشت و گذاري باشد از روزهايي که امروز خاطره است. ديدن اين همه روزنامه ها و مجلّاتي که خودِ رايجي صحّافي کرده است، تحسين برانگيز است. جمع آوري قريب به 40000 هزار جلد کتاب،6 هزار جلد مجلّه، 2 هزار نرم افزار و فيلم و ويدئو و دست نوشته ها کار عشق است و تعبير ديگري براي آن نمي توان يافت. به يقين کتابخانه فرهنگ بالاجاده، بزرگ ترين و مستقل ترين کتابخانه روستايي کشور است که به همّت محمّد رايجي نزديک به نيم قرن است  که پناهگاهِ دانش دوستانِ انديشمند است.

کتابي را بر مي دارم. تاريخ طبري است،کتاب سنگين است و گويي وزن قرن ها روايت را در دستانم حس مي کنم. صفحاتش با خطي کهنه و واژگاني پرشکوه مرا به روزگاري مي برد که تاريخ، هنوز در حال شکل گيري است. در سکوت دل انگيز مخزن، صداي طبري را مي شنوم که از دلِ سطرها، زمان را روايت مي کند؛ نه با هياهو،که با وقار دانايي.

 کتاب ديگر از اسداللّه معطوفي است. شهرها و روستاهاي استان گلستان را به دقّت معرفي کرده است با مستندات معتبر و از همين رهگذر مي تواند مرجع معتبري براي استان گلستان به شمار آيد. در صفحات اين کتاب، گلستان؛ نه فقط به عنوان يک استان،بلکه چونان منظومه اي از زيست بوم، فرهنگ و تاريخ، بازشناخته مي شود؛ با دقّتي پژوهش محور و نثري بي تکلّف. معطوفي توانسته است چهرة روستاها را از پسِ آمار و روايت، به تصوير زنده اي بدل سازد که هم براي پژوهشگران سودمند باشد و هم براي دل سپردة خاک و خاطره. در ميان تقدير نامه ها ،پيام دکتر محمّد جعفر ياحقّي ؛ عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسي ديده مي شد.

جناب آقاي رايجي عزيز،کوشش هاي ويژة کارانة شما را براي پر بارکردن گروه تلگرامي کتابخانة بالا جاده  با صد زبان مي ستايم. شما برتر و بالاتر از يک بنياد بالابلند و پر هزينه کار مي کنيد و دل مي سوزانيدکه گوارايتان باد و خوشا به دنبال کنندگان شما؛ خوشا به بازديدکنندگان کانال و ديدار کنندگان از کتابخانة شما! به ويژه از جايگاه خردسراي فردوسي طوس از کوششي که شماو همراهنتان براي شناساندن و ارج نهادن به شاهنامه و هنر فردوسي داريد، از بن دندان سپاسگزاري مي کنم و برايتان دوست کامي و خوشدلي آرزو دارم.

 

محمّد جعفر ياحقّي

7 شهريور 1404

 

بار اوّل روز پنج شنبه مورخة 11 ارديبهشت 1404با ياران خرد سراي فردوسي مازندران به همراه دوستان ارجمندم علي اکبر قاسمي گل افشاني  و نصرت اللّه صادقلو از کتابخانه ديدن کردم. امروز چهارشنبه مورخة 12 شهريور 1404 با  اعضاي انجمن شعر و کتابخواني فرزانگان شهرستان گلوگاه با استادان گرانسگ گل بابا محمو جانلو، عبدالعلي محمودجانلو، صفر زاده ،حسيني نصر، ذبيح زاده ،پورياني ، درزي، کاويان، حسني و خانم ها کرم بين، محموجانلو و ديگر همراهان، دومين باري بود که استاد محمّد رايجي و دوستان و همکاران دانشگاهي ام استادان حسيني، فرّخي و جعفري را زيارت مي کردم.

اين بازديد؛ نه صرفاً عبوري از ميان قفسه ها و خاطره ها، بلکه مکاشفه اي بود در دل فرهنگي زنده که هنوز نفس مي کشد.کتابخانه فرهنگ بالاجاده، با سادگي اش، با بوي روزنامه ها  مجلّه هاي  تاريخي و نگاه مهربان نگهبان انديشه ها، ياد آور آن است که حافظة جمعي ما در سکوت همين ديوار ها تپنده است.

باشد که اين مکان ، نه فقط براي نگهداري کتاب ها؛ بلکه  براي پرورش انديشه ها و پيوند دل ها، همچنان روشن و پا برجا بماند؛ چنان که شعار محمّد رايجي است؛ کاري کنيم که بماند؛ نه کاري که بمانيم.