پير پسر


سینما |

محمدصالح فصيحي

 

پدر، مواد، مشکل. يک فيلم ايراني با ساختار مضحک. پيرپسر. هم تکراري و هم خوشگل. پدر ميگويد کسي که بزرگ بشود ولي هيچ قانوني نداشته باشد، حتي اگر پير هم بشود باز پير سر باقي ميماند. مرد نميشود ديگر. و حالا ما پدر را داريم جلومون. غلام. کسي که هيچ قانوني ندارد براي خودش. نمونه ي کامل يک مرد هول و حشري‌ و هيز. کسي که: با چشم ميخواد انسان را بخورد ،ياس، سرکوب. غلام چه کاره است؟ نه شغل خوب نيست. برويم عقبتر. غلام مردي شصت-هفتاد ساله است که قبل از انقلاب ازدواج کرده. از آن زن يک بچه دارد، که ميشود پسر اولش، علي. بعد آن زن پدري داشته با خانه اي بزرگ و خوشگلتر از خودش. کلنگي و چندطبقه و حياط دار و محشر. جايي که جان ميدهد براي زندگي. عيش و نوش و بخوربخواب. با راهروهاي تودرتو، پنجره هاي بلند و شيشه اي و شاهکار. قفسه هاي مشروب و کتاب. نورهاي قهوه اي و زردِ تو هال و اتاق ها. خانه را چطور گرفته و دارد؟ علي و رضا - آن يکي پسرش - ميگويند که انگ ساواکي ميزند غلام به پدرزنه و بعد انقلاب خانه را تصاحب ميکند با کرورکرور ريش و يقه هاي بسته. آن موقع هم کسي حصين نميشناخته تا برايشان بنويسد: چاقال به ريش نيست به ريشه است. همه اش به ريش بوده و او هم با همان ريش يک زخم کاري ميزند و خانه را ميگيرد. خلاص. مفت چنگمان. اين زن اولي دق ميکند يا ميميرد. نميدانيم. اما غلام که بيکار نمينشيند. تا هر زني ميبيند قد علم ميکند. پيري است ديگر. قرص و فشار خون و تپش قلب، ذاتي اش است. قدرت آدم هم که روز‌به‌روز در حال تحليل رفتن و زوال. ميرود سراغ زن دوم. از زن دوم رضا ميآيد به دنيا. اين زن دوم نميتواند زندگي با غلام را تحمل کند و ميگذارد ميرود خارج. هرجاي ديگر اصلا. دست خسرونامي را ميگيرد و ميگويد که من رفتم. بعد هم اين شک ميفتد به دل غلام که نکند رضا بچه ي خسرو باشد اصلا. کسي چه ميداند. آزمايش که نداده ايم. ماشالا خود غلام هم آنقدر زشت هست که هرکسي يک ذره شبيهش باشد ميشود به عنوان بچه بهش غالب کرد. حالا خسرو مانده و علي و رضا. علي پسري است که يکجا پيرپسر ناميده ميشود، چون حدود چهل سال سنش است و اهل مطالعه است و تو کتابفروشي شهرکتاب هم کار ميکند و سر بحث با صاحبکارش از کتابفروشي ميزند بيرون، رضا هم پسر جوانتر است که نهايت سي سال داشته باشد. و تو کار املاکي است. و غلام چه؟ غلام چه کاره است؟ غلام يک مغازه ي عتيقه جات و سمساري دارد که با رفيقش آنجا را ميچرخاند و ته مغازه هم يک اتاق با ظاهر سنتي درست کرده اند و باهم ديگر هر موقع که بخواهند مينشينند پاي زغال و منقل و وافور. ترياک ميزنند بر بدن. نوش جانمان. دود بشود برود ته مغزمان. لم ميدهند و لش ميکنند و يا وافور لب دهانشان است يا سيگار بين انگشتشان يا قليان بغل دستشان. در دود زندگي ميکنند. انگار که اراک. انگار که چرنوبيل. انگار که بخواهي وسط شلوغترين چهارراه تهران پتو و متکا پهن کني و از دودشان استنشاق کني. کيف و صفا. پيري و معرکه گيري. اصلا دود که الزامي پيري است. غلام هم همه را ميخواهد. پول دارد؟ بله. احترام؟ تو جمع دوستانش بله. زن؟ نچ. زن کو؟ زن بايد بساز باشد و خوشگل و ماه. اصلا فم فاتال ميخواهم من. يکي که بشود نماد اغواگري. نماد جنس زنانه‌. هي ناز کند و تو همه نياز بشوي. هي کرشمه بيايد و دانه بريزد برات و تو را بکشد سمت خودش و تو هي عرق کني و هي له‌له بزني و او هي لذت ببرد و تو هي پير باشي و نياز داشته باشي به هزارتا قرص و مواد و او جوان باشد آغاز زندگي و دود... اِهم اِهم... عجب گلي است اين. يک تکه گل. بپيچش لاي... نه نه صبر کنيم. صبر کنيم و برويم به وقتي که زني ميآيد تو مغازه ي غلام. زن، رعنا. اسمش؟ رعنا. شروع آمدنش به فيلم؟ از پاهاش. فيلم چه شخصيت اصلي اي دارد؟ شخصيت اصلي غلام است يا علي يا رضا؟ نميشود که povي همه را گذاشت در فيلم. Povي غلام است صحنه‌ي ورود زن به مغازه؟ که زل زده است به پاهاي رعنا؟ يا نکند مبحث نگاه خيره و چشم چراني دارد مطرح ميشود؟ خصوصا که جنگ جنگ بين پدر و پسرست. سر چي و کي؟ سر زن. همان داستان اديپ. و نه تنها اديپ. داستان همه چيز. جناب اکتاي از هر کتابي که تو شهرکتاب بوده اقتباس کرده. هرچي بزرگ بوده و گنده بوده و گالينگور بوده شده منبع اقتباسش. از رستم و سهراب فردوسي بگير تا برادران کارامازوفِ داستايوفسکي. فقط مسئله اينجاست که اگر منابع اقتباس اينقدر زياد شد، آنگاه نميتوانيم بگوييم که جناب نويسنده-کارگردان صرفا اين کتابها را خوانده و علاقه داشته به داستانشان؟ چرا که اقتباس را اگر به دو دسته ي کلاسيک و مدرن تقسيم کنيم، عوامل و عناصري که در هر دو گونه‌ي اين ها بررسي ميشود، چيزي نيست که بتوان تمامشان را در يک داستان جمع کرد.

نميتواني بگويي اگر پدرکشي يا پسرکشي آمد در داستان الزاماً مرتبط است با عقده‌ي اديپ. يا الزاما اين نيست که نظر داشته باشد به رستم و سهراب. چرا؟ اگر بخواهيم مثال واضح بزنيم، ميتوانيم اين را بگوييم که رستم در آن زمان بزرگترين فرمانده ي ايران، قهرمان ملي ايرانيان، و نماد يک ايران است که با فرمان پادشاهي و زير سايه ي فر شاهي به جنگ ميآيد. و از آن سو سهراب فاصله ي سني زيادي دارد با رستم، در لشکر مقابل است. و دارند سر مرزها و کشورشان ميجنگند. هرکدام در بالاترين رده ي نظامي کشورشان. و با دلايل موجهي که دارند. يا از آنسو اديپ هم به عقده ي اديپ شهريار مربوط ميشود و سوفوکل. و هم به آني که فرويد ميگويد و مربوط ميشود به سامان هاي نمادين و اجتماعي يک فردي که قرارست در دستگاه ذهن-زبان تازه روبرو-وارد شود. به نگاه جنسي و، جنس، جنسيت، و تمايل جنسي مربوط ميشود. هر پدري، نميتواند نماد پدر فرويد شود، و هر پدري نميتواند نمايانگر پدري باشد که راس يک خانواده است، و آن خانواده هم بشود جامعه و اجتماع. و نميتوانيم با همين رويکرد، پدري را که در برادران ليلا وجود دارد، بگيريم برادر بزرگ ايران. و همينطور نميتوانيم غلام را بگيريم پدري که رهبر يک خانواده است و خانواده را به گه و گند کشيده. با چندين دليل. يکي اينکه فرايند نمادسازي و نمادکردن چيزي-امري، بايد با تشابهات و تفارقات بين مشبه و مشبه‌بهِ نوعي تعيين شود. دقيقا به همان منوال که هر گردي گردو نيست. وجه شبه مهم است. وجه شبه هم الزاما سن زياد و مرد بودن نيست. نميتوانيم بگوييم خانه ي غلام، ايران است و غلام راسش. از آن سو نميتوانيم بگوييم غلام پدري است که فرويد ميگويد صرفا به خاطر درگيري‌اش با پسران سر زن. و از آنسوتر، مسئله‌ي مهمتري که وجود دارد، اينست که به هيچ عنوان نميشود زن را در اينجا، به زن و زندگي و آزادي مرتبط بدانيم. و غلام را نه راس کشور-خانه، بلکه حکومت-دولت بناميم-بدانيم. اينها فکت نيست: فکت‌هاتون دروغه، فکت‌هاتون دروغه نياييد پس‌فردا بگيد فکر ميکرديم گروه سروده - شاپور، فکت. چرا که شما داريد در همين ساختار جمهوري اسلامي فيلم ميسازيد، تمام محدوديت‌ها و فيلترهاي همين نظام را هم پذيرفته‌ايد. و هم خودتان ميدانيد و هم نظام، که هرآنچه ضدش باشد، توبيخ و تنبيه و فيلتر ميشود. سانسور ميشود. حتي ممکن است يک نماش هم ضبط نشود، چه برسد به اينکه بخواهد ضبط شود و فيلمبرداري شود و بعد هم تدوين و بعد هم اکران. آن هم با ژست انتلکت و نماد و ضربه از داخل به خود نظام؟ حتي هفتاددرصد سالن‌هاي سينما دولتي است، بودجه‌هاي مثلا شخصي خودتان دولتي است، آن زني که قدم به قدم به رعنايي ميآيد تو مغازه‌ي غلام، هرکه باشد، ما نيستيم. زني که قدم به قدم ميآيد تو مغازه و غلام محو او شده است. محو محو با دهاني باز. با دهاني جريده از احشار. حتي احشام. ميخواهد دکوري چيزي بخرد رعنا. رفيق غلام راهنماييش ميکند با زبان‌بازي مسخره مردان محترم. با زبان‌بازي کساني که ميخواهند هم بگويند نميخواهيم زن‌بازي کنيم هم ميخواهند يک تيري در تاريکي بيندازند و شانسشان را امتحان کنند. حالا اين زن، نياز به نزول هم دارد، نياز به خانه هم. حالا گوشهاي غلام تيز ميشود. خانه ميخواهي؟ طبقه ي بالاي خانه ي من خالي است. بيا بهت اجاره ميدهم. تو فقط راه برو و برو آن بالا. ايول. يک زن جوان و تنها که ميآيد طبقه ي بالام. بعدش هم با خودش فکر نميکند که اين زن جوان، چرا بيايد با يک آدم مفنگي و بي‌جان. خصوصا که الان وارد خانه شده و پيشنهاد غلام را براي اجاره ي خانه پذيرفته و ديده که پسري دارد به نام علي. علي هم که فردي اهل مطالعه و هنر. من هم که رعنام. چندسالي ساز ميزدم. تو خانه‌م هم هميشه باخ و بتهوون پلاسند. بتيغي هم بتهوونم نميسوزد. هنري‌ام ديگر. اهل بنگ و رنگ و جناس و رديف. علي‌جانم کجايي؟ ديدي؟ رعنا من را ميخواهد. غلام ميگويد تو چي داري از خودت که بخواهد بيايد با تو؟ رضا هم ميگويد آخر توي پيرمرد چي داري؟ چي دارم؟ چي ندارم؟ خانه که دارم، پول که دارم، بدنم هم که قبراق، گردنم را تبر نميزند. تو چي داري زيقي؟ حالا از علي اصرار و از علي انکار. اصلا فاصله سني به کنار، خود دختره من را-علي را ميخواهد. خودش با من قرار ميگذارد. خودش ميخواهد با من قرار بگذارد. غلام هم که کور. جلوي چشمهاش را آب گرفته. مواد هم که تو تک تک رگهاش غليان ميکند.

حالا رعنا با علي ميرود ديت و قرارشان کمي در بوي ويد ريش‌ريش ميشود و ميآيند خانه و در لحظه‌يي اسلامي، علي دستان رعنا را... نه، نه، نميشود که. اسلامي گفته‌اند ايراني گفته‌اند. بکش پس دستت را. اما خب آقاي اکتاي قرارست فيلمي بسازد که سنت شکن باشد. بشکند سنت هاي فيلم هاي ايراني را و برود جلو. پس بيار جلو آن صورت رو. تو که بلد نيستي. رعنا ميگويد و ميگيرد از علي. ما هم گيج و قاق. نميدانيم و نميفهميم. به احتمال زياد در گوش علي چيزکي گفته. و اصل هم که بر برائت است و اصل‌تر هم اين‌که اگر کاري انجام شده، قبلش يک زَوَجتک خوانده شده و همه چي درست  شده و ما هم نشانش نميدهيم چون هيچي را نميخواهيم نشان بدهيم. اگر ميشد حتي فيلمي نميساختيم. فيلم که از شيطان است و راديو هم و دوچرخه هم و همه‌ش کار غرب و شرق لعين است و ..... بوي بي‌آبي‌تان نزند به فلک يهو. نخورد زيرطاقِ ثريا يکهو. شما که پارسيد. يهو رفتيد تا ثريا بالا به بي‌آبي نخوريد وقتي ميخواهيد طهارت کنيد. نه بابا طهارت چيست، در کثافت خودمان دست و پا ميزنيم. رعنا هم اگر خواست به علي پا بدهد، به زور برش ميداريم و کارمان را ميکنيم. النکاحُ سنتي. حتي شده زورکي. پس بگير و ببند و بنکاح، بعدش هم زن را بکش و چال کن و بکنش تو خاک. تو همانجايي که زن دومت را چال کردي و گفتي با خسرو فرار کرده و رفته خارج. تو همانجايي که کل اميد رضا را هميشه پامال کردي. تو همانجايي که هيچ وقت نخواستي بفروشيش چون نميخواستي گودبرداري کنند و بفهمند تو قاتلي. بچه‌ت ميدونه که باباش قاتله؟ نه نميداند. ولي ميتواند شک کند. ميتواند مواد را ازش قايم کند. خودت را تو خانه زنداني کند. و بخواهد ازت حرف بکشد که رعنا کو؟ رعنا نيست. رعنا پر. رعنا را ول کنيد. من خمارم و مواد ميخواهم. سر به سر من نگذاريد که ميزنم ميکشمتان. من مگر لله‌ي رعنام که بدانم کو؟ نيست. به من چه؟ بعد درگيري. بعد خون و خون‌ريزي. و پسرکشي و پدرکشي. همه‌ش هم که اقتباس و اقتباسي و ايضاً اعتراضي. شروعش هم که مواد و پدر و مشکل. يک فيلم ايراني، با ساختار مضحک. پيرپسر. هم تکراري و هم خوشگل.