شطحي براي چله تابستان نگاه تو!


یادداشت |

حسين پايين محلي

 

معشوق من! صبح ترجمان بي‌زباني و بي واژگان اخگر چشمهاي توست، که وقتي پلکت را باز ميکني تلالو آفتاب نگاهت به وجودم روشنايي مي بخشد و کاهستان وجودم از برق نگاهت در آني به عدم تبديل مي‌شود.

عزيزم! شيطان هم معرفت حق داشت! اما صرف زباني و لساني نه قلبي و وجودي! سالها جان کند و زمان برد تا به دائره المعارف تبديل شد! اما وجودش! امان از وجودش که پذيراي علم و معرفت نشد و دست آخر در مقام ضد شناخت، اولين کسي بود که مدال اخراج از دائره بندگي خدا را کسب کرد و به زبالي داني خدا پيوست.

امروز هوش مصنوعي هم براي ما کلي داده ثبت کرده و اهل تعبير و تفسير و تعريف و تحليل و تبيين و تاويل و ترويج هست! اما نه او با خدا عشق بازي ميکند نه خدا با او!

پس ارزش در عمل است و اگر علم قرين عمل نباشه ممکن است رهزن سالک بشه!

خاتون من! متاسفانه داستان حضرت مريم را که يادت نرفته!برخي بزرگان يهود با حضرت مريم سرعناد گرفتند. من اگر تکليف باشد از يک بچه هم تبعيت ميکنم! استادم گفت چهل در مکتب ما معناي مهمي دارد.طريقت ما در چهل به کمال ميرسد.اما برخي در 100 سالگي هم بذر وجودشون را به جاي اينکه به جوانه تبديل کنند به تفاله تبديل ميکنند.پيرم به انگشت اشاره اشارت کرد که چهل چله بگيرم به نيت نگاهت.بعد چهل چله بگيرم که نگات نکنم.و بعد چهل چله که حتي خيالت را هم تصور نکنم.بعد نتيجه ميگيرم.الان در اخراي چله اخرم!

بهارم!بهار هم تمام شد و به تابستان داغ دوست داشتن رسيديم! تير نگاهت آهوي وجودم را زخمي کرد و اکنون من زخمي زخم نگاهتم! بيا در اين تابستان تماشايي مثل نئو وترينيتي در ماتريکس در يک ارتباط شهودي از نوع سوم قرار بگيريم!

محبوبم! در تابستان لبها به جام مي رسد اگر چه جان‌ها به لب ميرسد!در ماتريکس يک ترينيتي با بوسه اي جان نئو رو نجات داد و در ماتريکس دو نئو جبران کرد!

عشقم!دوست دارم ماه عسل ببرمت يمن و برايت کلي عقيق بخرم! اما افسوس الان در بحبوحه نبرد بين تمدن شرق و غربيم! بين فرزندان يزدگرد و اسکندر! اين نبرد از ساحت اسطوره تا ادوار مختلف تاريخ بوده! نبرد هخامنشيان با يونانيان! جنگ ادسا شاپور اول پادشاه ساساني با والرين حاکم روميان ! نبرد حران فرمانده دلاور اشکانيان سورنا با کراسوس پادشاه روم شرقي! بازهم بگويم! صلاح الدين ايوبي فرمانده جنگ صليبي بود که فلسطين را نجات داد اما خون از دماغ کسي نريخت! عثماني ها 500 سال نگهبان بيت المقدس بودند تا با توطئه صهيونيسم-فرزندان ناخلف يعقوب پيامبر-فلسطين اسير شد و حريم بيت المقدس در چنگال اين نامقدس که بت ملوخ را ميپرستيدند و برايش کودک قرباني ميکردند آلوده شد! حالا اين صهيونيست‌ها فکر کردند ايران هم مثل جاي ديگرست! نه عزيزم! ايران اراده الهي است براي تحقق عدالت جهاني! ايران ميراث دار توحيد کلمه وکلمه توحيد است! ايران زمينه ساز ظهور موعود است!

دلبرم! ببخشيد که ناپرهيزي ميکنم و در اين سطور احساسات بکرم را بدون رو دربايستي باهات در ميان ميگذارم! وقتي ميبينمت لکنت زبان ميگيرم! همان بهتر که برايت بنويسم...چقدرر... دوستتت داارم!!!

نگارم! تابستان آمده و من هم مثل هميشه در قبض و بسط روحي به سر ميبرم! تابستان فصل ميزباني طبيعت در هستي از مخلوقات خدا به دستور خداوندگار است! و ما در اين فصل شاهد قيام صدوري موجوداتيم! در تابستان دفتر ثبت و احوال خدا آمار ازدواج و زاد و ولد و تکثير جمعيت مخلوقات را بالا اعلام مي‌کند! منزل ما ميزبان پرستوهاست! هرشب صفي از چلچله ها روي سيم برق حياط قطار مي آيند و از ساعت 2صبح با اپرا من را از خواب بيدار مي‌کنند! بعدازظهرها نيز باغچه حياط ميزبان جيرجيرکهاست! شبها مارمولک‌ها زير چراغ ها فستيوال آشپزي برگزار مي‌کنند و با پدافند حشرات را رگباري از حالت عمودي به افقي تبديل ميکنند! هرجاي اين هستي را سرک بکشي در قرق جانداري هست!

گل اندام من! تابستان دماي وجودي آدم بالاميزند و دوستت دارم را بي هيچ دلواپسي نه بر زبان بلکه فرياد مي‌زند! در تير و مرداد ماه، خورشيد اضافه کاري مي‌کند و انجيرها و انگورها بر اساس حرکت جوهري ملاصدرا به کمال مي‌رسند و انارها هم رخصت مي‌گيرند تا براي مهر به تعالي برسند و قلبشان بترکد! تابستان فصل آب تني حقيقت است!در تابستان به مجلس ترحيم شب مي‌رويم چون حتي شبهاي تابستان مثل روز روشن است و آسمان با ستاره باران شب ما را به قصه هاي هزار و يک شب دعوت ميکند!آدم حيفش مي آيد تابستان بخوابد!تابستان فصل بيداري است!

شيرين من! تابستان فصل کمال وجود و بسط زمان است. در تابستان برکت هستي زياد مي‌شود و زمان براي رسيدن زياد داريم.

رودابه من! بيا در اين روزگار غربزده و در اين غربت غربي از باغ تفکر اشراق ميوه هاي حکمت بچينيم و شکوفه معرفت رو استشمام کنيم. بيا به مانند ملاصدرا با حرکت جوهري صيرورت پديده ها رو انکشاف کنيم و فيلم سينمايي از جنس اميرو ببينيم و در سالگرد فردوسي شاهنامه را مجددا با ادبيات نقالي قديم در رسانه جديد براي جهانيان و نسل جديد روايت کنيم!

تهمينه من!در تشييع جنازه دختر و نوه شهيد سعيد دانشمند هسته اي بودم.از کوره دلم ترشحاتي زبانه زد.گفتم با تو در ميان بگذارم. صادقانه عرض کنم، فکر ميکنم پرسش از وجود توسط حکيم مرگ انديش آلماني ضروري بود اما کافي نيست. هيدگر در تاريخ انديشه غربي توانست کار بزرگي انجام بدهد.اما راستش را بخواهي به نظر من اين تلاش لازم بود اما کافي نه.اگر بپذيريم دازاين مبناي وجود است و باقيام حضوري وظهوري او وجود تعريف مي‌شود آيا در دام اومانيسم نيفتاديم!؟

اين مطلب را با احترام در باب ملاصدرا هم شايد بتوان تعميم داد! سالها قبل در کتاب ديدار فرهي و فتوحات آخرالزماني که متن سخنراني‌هاي استاد فرديد(ره) توسط مرحوم مدد پور جمع آوري شده بود استاد ملاصدرا را هم غربزده خوانده بود! وجود فصل مشترک ملاصدرا با هيدگر است اگرچه هر يک فهم خاص خود را از آن داشتند اما در انديشه ايراني نه وجود که نور يا نورالانوار مبناي تعريف هست! به قول حافظ غسل در اشک زدم و حالا در تشييع اين شهدا بر من انکشاف مي‌شود که چطور شهدا عدم و وجود را تعريف مي‌کنند و با رسيدن به نور راه تئوريک چند هزار ساله تاريخ تفکر را با يک لحظه شهود ادراک ميکنند!

دلبرکم! در راه بودم! غريبه اي پرسيد حالت چطور است!؟ گفتم آرام‌تر! آدمي اگر عاقل باشد از حالش براي غريبه ها نمي‌گويد! حال آدمي چه قبض وچه بسطش ارزش دارد. حالت را براي اهلش بگو!

عسلم! بيا برويم به جايي که مکان نيست و زماني که زمان نيست! ماه من! تو را فراتر از وجود جغرافيايي ات و زمان وجودت دوست دارم! اگر چه به تئوري قبض و بسط شريعت نقد دارم اما تو همه قبض و بسط مني! تو را به وسعت و معنا و عمق تمام واژه هاي گفته و نگفته دوست دارم! ليلي من! درختها با زمهرير پاييزي از برگ عريان ميشوند ولي ميل به حيات در پايان زمستان سپيدي شکوفه را ازساقه عريانشان شکوفا مي‌کند.

عذراي من! وجودم در برابر هرم مرداد سوخت اما تابستان نگاهت بريانم کرد و من مثل هميشه لبريزم از خواستنت! سرشارم از دوست داشتنت! ومنتظرم که بيايي تا با اهداي يک خوشه گندم جشن چله تابستان بگيريم!

گلچهرم! تو شاه ماهي رودخانه وجودي! تو ملکه سرزمين‌هاي روياي مني! تو بلقيس قصر سليماني ام هستي!تو پروانه دشت‌هاي پرگل افسانه اي هستي که نقاشان هلندي در مسابقه جهاني نقاشي هر يک به تصوري از تو تصويرت را بر تابلوي نقاشي خود خلق مي‌کنند! تو پرستوي آسمان توحيدي! تو کبوتر عشقي که حضورت يادآور موسيقي زندگي است.

آسمانم! !هرتقويمي روزهاي بزرگي وشبهاي به ياد ماندني و اتفاقات ماندگاري را براي ملتش ثبت کرده ولي تو تمام صفحات تقويم من رو پرکردي!

آريادنه من! فکر ميکردم چقدر بهت نزديکم! اما بعدها فهميدم حتي ازت دور هم نيستم و اين بزرگترين تراژدي زندگي من است که گويي هيچ نسبتي را با من تعريف نکردي و مسئله ما براي من به پيچيده ترين مسئله چند مجهولي در تاريخ تبديل شده که گينس براي حل آن جايزه گذاشته!

مثل شهابي سرگردان در کهکشان راه شيري و منظومه شمسي در حرکتم و با وجود سرعت مافوق صوتم حاضرم مثل موشک‌هاي هايپر سونيک حاجي زاده هر وقت اشارتي کني مسيرم را تغيير بدم. قبل از اينکه به هدفي بخورم و به عدم تبديل شوم مرا درياب!شمعي در برابر بادم که تقدير هنوز روشنم نگه داشته است وپيش از انکه مثل گاندولف در ارباب حلقه ها بااهريمن به تاريکي بپيوندم مرا درياب!

آيينه من!تو جام جهان نمايي که مي‌خواهم تا واپسين لحظه از حياتم به تماشايت بنشينم!تو چقدر تماشايي هستي!کلئوپاتراي من!سالها در جستجوي آب حيات بودم!پيدا نکردم!در جستجوي خضر نبي بودم نيافتم!تو جمع آب حيات وخضري!قند من!ادبيات فارسي ظرفيتهاي زيادي دارد که باوجود احترام به شخصيت‌هاي عشقي در شعر کلاسيک(از ليلي ومجنون تا شيرين وفرهاد و...) بايد به جاي تکرار نام آنها و ارايه هاي ادبي چون تلميح به خلق شخصيت ها ونامهاي جديدي پرداخت!مگر ما قبل تر از اينها از عشق نمي گفتيم!؟پس در دوران کنوني نيز مي‌توان از برخي اسطوره ساخت و به عنوان نماد عشق در شعر وادبيات وهنر برايشان جا باز کرد.اين چيزها ،چيزهايي است که راستش رابخواهي قبلا در ذهنم بوده ولي به دنبال همراهي ميگشتم تا ذهنيتم را تقويت کند.درهمين خيال خام بودم که به غزلي از حسين‌منزوي برخوردم:

ديگر براي دم زدن از عشق، بايد زباني ديگر انديشيد/بايد کلام ديگري پرداخت، بايد بياني ديگر انديشيد/تاکي همان عذرا و وامق ها؟ آن خسته ها،آن کهنه عاشق ها؟/بايد براي اين بيابان نيز، ديوانگان ديگر انديشيد...

نمک من!بگذار برايت يک اعتراف تابستاني ازنوع عرفاني داشته باشم!من در جديدترين مرحله سلوکي که در تابستان داغ دوست داشتن رخ داد از وحدت وجود عدول کردم!شايد بپرسي چرا؟!عارضم به خدمتت که بين دال ومدلول رابطه چند گانه هست.گاه دال يکي است اما مدلول متکثر.مثل کلمه گل.اما همانطور که مستحضر هستيد جهان سير حرکتي دارد و اين فرايند از وحدت به کثرت و از کثرت به وحدت دارد.وحدت وجود بر تجلي خداوند بر کل کائنات از جماد تا انسان حکايت دارد.اما فهمي که هريک از ما از وحدت و کلمه وجود داريم يکي نيست!يعني بر اساس همان حرکت جوهري ملا صدرا و تشکيک وجود خود اين کلمات ومفاهيم نيز منازلي دارند!

نمي‌خواهم به راديکاليسم فلسفه شالوده شکني ژاک دريدا بغلتيم.وحدت وجود براي من يعني شخص شخيص شما!يعني چله تابستاني نگاهت!يعني کمان ابروانت!يعني تير مژگانت!يعني جعد مشکين زلفت!يعني...باز بهم ريختم، باز دست و پايم را گم کردم! باز دچار لکنت زبان شدم! باز در تعقيد زباني افتادم! بايد کمي روزه سکوت بگيرم تا به سخن درايم!پاييز رنگارنگ در راه است و بيم دارم اين جدايي از مرزهاي تابستان به پاييز برسد! مي ترسم!...مي ترسم! فراق ما از ساختارهاي فصول عبور کند و به سال برسد! اجازه بده کمي در پرهيزگاري زبان و ورع واژه ها به سر ببرم تا خداي ناکرده دچار اسراف در کلام نشوم و از وارستگي وجود فاصله نگيرم!

پس تا اطلاع ثانوي از محضرت مرخص ميشوم تا مراتب سلوکي ام را نزد پيري بگذرانم و چند سطري شطح تحفه درويش در پاييز جدايي براي شما به ارمغان بياورم.