در نقد سريال تاسيان عاشقانه اي جامعه شناسانه در بستر انقلاب !!!


نقد |

امير بابايي-حسين ميقاني   

 

در بحبوبه زمانه اي که سريالهاي خانگي مانند قارچ از صفحه تلويزيونهاي خانگي و از شبکه هاي غير دولتي به نمايش در مي آيند و هر روز تعداد آنها بيشتر و بيشتر ميشوند؛ جاي تعجب نيست که مسير بسياري از کارگردانان و بازيگران بجاي صداوسيما اين شبکه ها باشد (مهمترين علت آن شايد محدوديت هاي مشخص اعمالي در حوزه سناريو و تصوير از سمت صدا و سيما باشد !؟) که دلايل آن ميتواند موضوع بحث مفصل جداگانه اي باشد.

کارگردانان اکثر اين سريالها مرداني اند که مدت زماني در سينما فعال بوده و اکنون و به دليل انتفاع قابل توجه اقتصادي؛ اقبال مخاطب و آزادي عمل بيشتر در اين بستر، به فکر روي آوردن به سينماي خانگي افتاده و سريالهاي سريالي ! را روانه منازل ما کرده اند. در اين ميان، کارگردانان زن سينما و حوزه تصوير ايران که در حال فعاليت باشند اندک شمار اما شاخص اند. اگرچه مدتهاست از منيژه حکمت، رخشان بني اعتماد و تهمينه ميلاني اثري نديدهايم؛ شايد افزايش سن يا گزيده کاري و مسائلي از اين قبيل مزيد بر علت شده باشد که در نهايت بانوان فعال در اين حوزه کم تعداد شدهاند اما همچنان کارگردانان زن شاخصي ميتوان يافت که به فعاليت در اين حوزه مشغولند و در يک ارزيابي کلي حتي ميتوان ايشان را موفق تر از مردان دانست. از ميان کارگردانان فعال، تينا پاکروان و نرگس آبيار نسبتا پرکارند و بهانه اين نوشتار پرداختن به تازه ترين اثر تينا پاکروان يعني تاسيان است که به تازگي پخش آن از شبکه نمايش خانگي پايان يافته است. تينا پاکروان که اخيراً تمايل و علاقه زيادي به فعاليت و روايت داستانهاي عاشقانه در بستر تاريخ معاصر پيدا کرده است در آخرين اثرش يعني تاسيان  به داستاني عاشقانه از جنس قصه هاي شاهزاده و گدا در دل حوادث منجر به انقلاب 1357 پرداخته است. انتخاب اين برهه از تاريخ بيش از آنکه رافع برخي محدوديتها در داستانگويي باشد و يا روايتگر اتفاقي خاص که نيازمند تعريف قصه در سالهاي پاياني منجر به انقلاب باشد، به نظر ميرسد دستمايه اي است براي قضاوت تاريخي نويسنده سريال از جريانهايي که انقلاب را رقم زدهاند و به شکل ضمني به واکاوي ميراث آن دوران از دريچه نگاه امروزين ميپردازد !.

از همين رو است که بيش از آنکه بخواهيم به نقد و بررسي کارگرداني سريال بپردازيم سناريو را مو شکافي خواهيم کرد و اساساً سريال، سريال نگارنده است تا سريال کارگردان!. البته اين بدان معنا نيست که کارگردان حرفي براي گفتن ندارد. پاکروان بمانند هميشه قصهاش را آرام و تقريبا بدون لکنت و قابل قبول پيش ميبرد و سريال براي بيننده قصه اي براي روايت دارد اما همانگونه که روايت عاشقانه داستان که علي الظاهر محور اصلي سريال است؛ فرعي است بر اصل قضاوت و تحليل تاريخي - سياسي انقلاب 57، سايه قصه و سناريو نيز بر کارگرداني مستولي است و به عبارت ديگر اين تينا پاکروان نويسنده است که مهار داستان را در دست گرفته و پاکروان کارگردان را به هر سوي که خود خواهد ميکشاند اگرچه کارگرداني پاکروان به لحاظ سختيهاي ساخت چنين اثري قابل قبول است اما به سناريو اشکالات فراواني ميتوان گرفت.

به طور مثال پرداخت روابط بين انسانها به هيچ وجه به عمق لازم براي پذيرش و همزاد پنداري نميرسد و کارگردان گويي منطق روابط و شکلگيري اتفاقات را پيش از روايت داستان ساخته است. نويسنده بسياري از جزئيات داستان را براي مخاطب از پيش دانسته ميانگارد در حالي که بسياري از بينندگان با جريانات آن زمان آشنايي عميقي ندارند و اين موضوع سبب تاخير بيننده در همراهي با سير داستان ميکند و روابطي که با کمترين عمق شکل ميگيرد و خيلي زود از هم مي گسلد. شخصيتها نيمه عمر کوتاهي دارند و بيشتر به بازيگران تيزرهاي تبليغاتي ميمانند که جملهاي و يا تکه روايتي را بر عهده ميگيرند و بدون آگاهي از سرنوشتشان در پايان رها ميشوند. اوج اين روايتهاي دم دستي در پايان سريال است جايي که روايتهاي نيمه تمام و سرگشتگي مخاطب از سرنوشت شخصيتها و اتفاقات تا حد زيادي غيرمنطقي! اصطلاحا توي ذوق ميزند و مخاطب را در سرگشتگي رها ميکند. به زعم نگارندگان، دليل تمام اين اتفاقات الگوي از پيش تعيين شده نويسنده است؛ جايي که پاکروان نويسندهاي با رايحه جامعه شناسي از پاکروان نويسنده درام گوي سبقت را ميربايد به اين معني که درام و منطق شکل گيري و گسست روابط انساني فداي رساندن پيام و برداشت جامعه شناسانه سناريست از تحولات حين انقلاب ميگردد. فلذا است که بيش از تحليل و نقد داستاني و کارگرداني سريال بايد به تحليل تاريخي آن بپردازيم. سريال در واقع روايت تقابل و تنازع جريانهاي سياسي موثر در انقلاب است.

جريان چپ کمونيستي، هواداران دانشگاهي جريان چپ، جريان سنتي بازار، ساواک و کارآفرينان تا حدودي وابسته به دربار، ارتش و خانوادههاي وابسته به سلطنت و البته مردم!. نويسنده براي هر کدام از اين جريانها نمادي برگزيده است که يا مستقيم و يا به شکل ضمني هر کدام از اين جريانها را نمايندگي ميکنند و در ادامه با اطلاعات امروزين!! به روايت و قضاوت نقش آنها در انقلاب ميپردازد. جريان که بيش از همه مورد نقد تند نويسنده قرار ميگيرد جريان چپ کمونيستي که به عنوان منحرف کننده جريان اصيل تحول خواهي مردم تصوير ميشود و در يک برداشت راديکال نفوذ اين جريان در دانشگاه و کارگران را زمينهساز آسيب ميداند که با يک برداشت موسع ذهني، ميتواند تا زمان حال نيز ادامه داشته باشد. البته ميتوان برداشتهاي شاذ از پايان بندي تلخ و آببندي شده سريال نيز داشت که بازگويي آن سبب اسپويل ميشود فلذا باشد براي وقتي و مجالي ديگر.

در يک جمعبندي کلي جسارت کارگردان در انتخاب برهه زماني و بستر روايت داستان در کنار بازي قابل قبول بازيگران به خصوص بابک حميديان و پانته آ پناهي ها و البته موسيقي پاياني سريال با صداي فوق العاده عليرضا قرباني را ميتوان از نقاط برجسته و قوت سريال دانست. اما در کل با اثري متوسط روبرو هستيم که انتظارها را به لحاظ دراماتيک برآورده نميسازد اما به جهت قضاوت تاريخي حرفي براي گفتن دارد.

 

اعضا هيات علمي دانشگاه گلستان