جاي‌گاه زنان در باورها و فرهنگ ايراني


یادداشت |

 

کاظم طليعي

 

در باره‌ي حقوق زنان سخن بسيار گفته شده است، اما وقتي به تاريخ مي‌نگريم و به متون تاريخي، مي‌بينيم کار بسيار خراب‌تر و وحشت‌ناک‌تر از امروز است و در واقع آن‌چه امروز مي‌بينيم ريشه در تفکرات بس ديرينه‌اي دارد که پاک کردن آن از اذهان جامعه بسي دشوار است و بسيار زمان مي‌برد.

در گذشته‌هاي بسيار دور يعني در جوامع ابتداييِ بشر، نابرابريِ معنا داري بين دو جنس زن و مرد ديده نمي‌شد و زنان علاوه بر زادن فرزند و تربيت و نگه‌داريِ آنان در امور معيشت خانواده نقش پررنگي داشتند تا جايي که کشاورزي، نساجي و کوزه‌گري را از ابداعات زنان دانسته‌اند. دقيقاً در زماني که مرد براي شکار و تهيه‌ي خوراک زنده‌گيِ روزانه از غار خارج مي‌شد، زنان در مساکن خود مي‌ماندند و علاوه بر مراقبت از فرزندان به امور ديگر هم مي‌پرداختند که کشاورزي و پارچه‌بافي و کوزه‌گري از آن جمله امور است و حتا در دوره‌اي، زنان چنان بر امور خانواده و جامعه مسلط شدند که همه‌چيز به فرمان و صلاح‌ديد آنان انجام مي‌شد. از اين دوره در تاريخ به‌عنوان دوره‌ي «مادرشاهي» نام برده‌اند، اما با توسعه‌ي امر کشاورزي و امکان توليد مازاد و پيدايش حق مالکيت به‌تدريج مردان بر امور جامعه مسلط شدند و تماميِ رياست بر جوامع و قانون‌گذاري و حق قضاوت در انحصار مردان قرار گرفت و به همين نسبت روزبه‌روز از نقش و اهميت زنان در جامعه کاسته شد و آنان را به‌تدريج به جنس دوم تبديل کرد. در اين ميان حکومت‌ها و اديان نقش تعيين‌کننده داشتند و به آن دامن مي‌زدند چرا که رياست حکومت و دين با مردان بود. از آن زمان انواع تبعيض‌ها در حقوق مادي و معنوي بر زنان جامعه تحميل شد تا به امروز رسيد و آن‌چه نيز امروز جريان دارد در واقع ريشه در فرهنگ سنتي و مردسالارانه‌‌ي گذشته دارد که هنوز و هم‌چنان رسوبات آن باقي مانده است و حتا تا آن‌جا پيش رفته‌اند که طبق آموزه‌هاي مسيحيت و اسلام، بيرون رانده شدن از بهشت و گرفتار شدن به زنده‌گيِ پررنج زميني را تقصير وسوسه‌هاي «حوا» دانسته‌اند که «آدم» را فريفته و به خوردن ميوه‌ي ممنوعه واداشته است. چنين نگاهي به زن، انواع نابرابري‌ها و ناروايي‌ها را به آنان تحميل کرده و در به روي آنان بسته است به‌طوري که امروزه مي‌بينيم نه در اموري مثل ارث و شهادت و قضاوت جايي برابر با مردان دارند و نه در حکومت و رياست و مشاغل اجتماعي و در مقابل انواع انتظارات را بر آنان تحميل کرده‌اند. از جمله زن بايد پيش از ازدواج باکره باشد، پاک‌دامن باشد، مطيع شوهر باشد، با او مشورت نشود و اگر مشورت شد، خلاف نظر او عمل شود. همين تفکرات حتا در زبان روزمره‌ي ما هم تأثتر گذاشته است و روزانه با اصطلاحاتي مواجه هستيم که همه‌گي نشانه‌ي برتري، مردان بر زنان است يعني هر صفت مفيد و برازنده‌اي را به مرد نسبت مي‌دهيم و هرصفت زشت و بد را به زنان. مثلا سخنان بي‌ارزش يک نفر را يه سخنان «خاله‌زنکي» تعبير و بيان مي‌کنيم يا محيط شلوغ و پرهمهمه را «حمام زنانه» مي‌ناميم، اما هرحرکت شجاعانه که صفتي مقبول جامعه است «مردانه» نام مي‌گذاريم و در کنارش صفت‌هايي را برمي‌شمريم مثل جوان‌مرد، رادمرد و... که همه‌گي نشان از نگاهي سراسر تبعيض‌آميز به زنان دارد.

نگاهي به متون ادبيات کلاسيک ايران نشان از ديرينه‌گي اين نگاه تبعيض‌آميز دارد. از جمله در «قابوس‌نامه» مي‌خوانيم: «زن بايد که پاکيزه و پاک‌دين و کدبانو و دوستدار شوي و شرمناک و پارسا باشد و کوتاه‌زبان و کوتاه‌دست و چيزنگاه‌دارنده باشد...» و خطاب به مردان مي‌گويد: «خود را به دست او مده و زير فرمان او مباش... دوشيزه خواهي تا در دل او جز مهر تو کسي ديگر نباشد» و در باره‌ي دختر و شوهر دادنش از همان کتاب چنين مي‌خوانيم: «جهد کن تا زود به شوهر دهي که دختر نابوده به و چون بوده باشد به شوهر يا در گور... آنچه تواني برگ دختر بساز و شغل او راست کن و او را در گردن کسي بند تا از غم وي برهي» [قابوس‌نامه ص 129 به بعد]

در اين توصيه‌ي قابوس به فرزند خود، همه‌ي انتظارات از زن است و در باره‌ي مردان که چه‌گونه بايد باشند هيچ سخني نيست. زن بايد پاکيزه و پاک‌دين باشد. تکليف و وظيفه‌ي مردان در اين ميانه چيست؟ زن بايد دوستدار شوي باشد و شرمناک و پارسا و کوتاه‌زبان و کوتاه‌دست باشد. آيا مرد نبايد دوستدار همسرش باشد؟ نبايد شرمناک و پارسا باشد. از کوتاهي دست و زبان ديگر چه گويم؟ از فريادهايي که مرد در خانواده بر سر زنان مي‌کشند و از دست‌بزن داشتن‌هاي مردان چه داستان‌ها مي‌خواهي برايت باز بگويم؟ چرا اين وظايف به‌طور متقابل براي هردو طرف تعيين نمي‌شود. مرد مجاز است به دليل برتريِ نيروي بدني و اختياراتي که فرهنگ جامعه و قانون و مقررات به او مي‌دهد، هرکاري که ميلش بود انجام دهد، اما زن بايد کوتاه‌زبان و کوتاه‌دست باشد؟ و آن‌وقت به اين مي‌گوييم برابري؟

موضوع مهمي که در توصيه‌ي قابوس به فرزندش در اين باره مي‌بينيم داستان باکره‌گي‌ست. او مي‌نويسد: « دوشيزه خواهي تا در دل او جز مهر تو کسي ديگر نباشد». بارها ديده و شنيده شده است که خانواده‌ي پسري به خواستگاري دختري مي‌رود. خانواده‌ي دختر تصادفاً از ارتباط آن پسر با زن يا زنان ديگر باخبر هستند. حتا ممکن است آن پسر از رابطه با زن يا زنان ديگر صاحب فرزندي نامشروع هم شده باشد. وقتي خانواده‌ي دختر موضوع را مطرح مي‌کنند احتمالاً پاسخ مي‌شنوند که: «حالا جوون بوده يه غلطي کرده»! پرسش اين است که چرا حق و امتياز «جوان بودن» و «غلطي کردن» در انحصار مردان جامعه است و از آن حق و امتياز براي دختران سخني در ميانه نيست؟ تنها زنان هستند که بايد تا پيش از ازدواج با هيچ مردي رابطه نداشته و باکره بمانند که به قول قابوس‌نامه «تا در دل او جز مهر تو کسي ديگر نباشد» آيا تنها مردان مجاز هستند مهر کسي ديگر را جز همسر در دل داشته باشند؟

موضوع باکره‌گي داستاني طولاني‌ست که مختص جوامع شرقي هم نيست و تقريباً در تمام جوامع از آن سخن رفته است. در اين باره بد نيست به جمله‌اي از ويل‌دورانت اشاره کنيم که به طعنه مي‌نويسد: «در تمام تاريخ حتا يک نمونه نمي‌توان يافت که اجتماعي از مرد خواسته باشد که تا موقع ازدواج عفت خود را حفظ کند و در هيچ يک از زبان‌هاي عالم نمي‌توان لغتي يافت که به معني «مرد بکر» باشد. هاله‌ي بکارت هميشه بر گرد سر و صورت دختران ديده مي‌شد و از بسياري جهات سبب خرد کردن و از پا درآمدن آنان شده است». (ويل دورانت، تاريخ تمدن، مشرق‌زمين گاهواره‌ي تمدن. ترجمه‌ي احمد آرام ص. 54).

در چنين شرايطي، چه‌گونه مي‌توان از برابريِ حقوق زن و مرد سخن گفت، درحالي‌که همه‌چيز به نفع مردان و عليه زنان است. وقتي پادشاهان و پيامبران و قانون‌گذاران و قاضيان و عوامل اجرايي همه و همه از ميان مردان هستند، ديگر انتظار براي بهبود شرايط زنان انتظار عبثي به‌نظر مي‌رسد.

به متون کلاسيک ادبيات فارسي برگرديم و ببينيم آنان چه تعريفي از زن دارند و چه کارکردي براي آنان شرح کرده‌اند. «کيمياي سعادت» امام محمد غزالي از جمله معروف‌ترين کتاب‌هاي ادبيات فارسي‌ست. نويسنده از جمله در اين کتاب مي‌نويسد: «زن کار رُفتن و پختن و شستن کفايت کند. اگر مرد بدين مشغول شود از علم و عمل و عبادت باز ماند» (امام محمد غزالي. کيمياي سعادت. ص. 238)

البته رفتن و پختن و شستن کار بدي نيست. اولي و سومي به بهداشت خانه و خانواده کمک مي‌کند و دومي غذايي براي خوردن همان‌ها تهيه مي‌کند تا رنج گرسنه‌گي بيمارشان نکند، اما در کدام قانون و قاموس آمده است که تنها زنان مؤظف به انجام آن هستند و دست زدن مردان به اين امور گناه کبيره است؟ البته غزالي براي اين‌که خود را از چنين پرسشي خلاص کند، بهانه‌ي ظاهراً محکمه‌پسندي آورده است و مي‌نويسد: «اگر مرد بدين مشغول شود از علم و عمل و عبادت باز ماند» و با اين بهانه، غيرمستقيم مي‌گويد زنان را به علم و عمل و عبادت نيازي نيست و به عبارت ديگر آنان را از علم‌آموزي و عمل و عبادت باز مي‌دارد و اگر زني جرئت کند و به علم‌آموزي بپردازد، لابد همسرش که کار رفتن و پختن و شستن را در شأن خود نمي‌داند، همسر ديگري براي انجام اين امور برمي‌گزيند و يکي از مشکلات زنان جامعه در گذشته همين موضوع چندهم‌سري‌ست. «در گذشته‌هاي بسيار دور پس از دوره‌ي اختلاط آزاد زن و مرد و بعد از زناشوييِ گروهي، مدتي هم چندشوهري رواج داشت، اما هيچ‌گاه مانند چند زني رايج نشد و امروزه نيز تنها در برخي قبايل استراليا و بعضي کشورهاي اسلامي کم و بيش رايج است. دشوار بودن چند زني به دليل سختيِ معيشت و رواج تمدن جديد بسيار کم‌رنگ شده و گرايش اصلي به سوي تک‌هم‌سري‌ست». (اميرحسين آريان‌پور. زمينه‌ي جامعه‌شناسي. ص. 330)

غزالي در ادامه‌ي اين بحث مي‌نويسد: «براي زناشويي بايد نخست موافقت ولي را جلب کرد. اگر عروس زن باشد موافقت او نيز شرط است، ولي در صورتيکه دوشيزه باشد اگر پدر وي را بدهد به رضاي دختر حاجت نباشد... زن بايد پارسا و پاکدامن باشد و در مال مرد خيانت نکند و از لحاظ جنسي نيز به شوهر وفادار باشد... زن بايد خوش‌خوي باشد چه زن بدخوي و ناسپاس، عيش مرد را منغص کند» (کيمياي سعادت ص. 243 و بعد). مي‌بينيم که ديگر رضايت دختر شرط نيست. کافي‌ست پدر راضي باشد و در ادامه «زن بايد پارسا باشد» و لابد مرد صرفاً به دليل مرد بودن نيازي به پارسايي ندارد و البته لازم هم نيست که به لحاظ جنسي به زن وفادار باشد. وفاداري منحصر به زنان است چنان‌که تنها زنان بايد خوش‌خو باشند مبادا که عيش مرد منغص شود. درواقع همه‌چيز براي آرامش و آسايش و عيش مرد فراهم است و کسي اين مطالب را به قلم مي‌آورد که خود مرد است و بايد هواي هم‌جنسان را داشته باشد.

غزالي هنوز تماميِ انتظاراتش از زن را بيان نکرده است. او مي‌نويسد: «زنان را از ضعف و عورت آفريده‌اند. داروي ضعف ايشان خاموش بودن است و داروي عورت ايشان خانه برايشان زندان کردن است» (همان. ص. 244) اجازه بدهيد چيزي در شرح اين بيانات گهربار ننويسم که خود بدون هيچ شرحي گوياست.

غزالي در نهايت حرف آخر را در اين باره مي‌نويسد: «مزاح و بازي با زنان نبايد بدان حد رسد که هيبت مرد برود، بلکه بر مرد است که اگر کاري خلاف مروت و شريعت از زن خود بيند وي را سياست و تنبيه کند که «الرجال قوامون علي‌النّسا» بايد که مرد بر زن مستولي باشد... چه زن بايد بنده‌ي مرد بوَد و گفته‌اند که با زنان مشاورت بايد کرد و برخلاف نظراتشان عمل بايد نمود... چون زني نافرماني کند نخست مرد وي را به رفق و مدارا به حسن سلوک دعوت کند. اگر مؤثر نشد در جامه‌ي خواب پشت سوي وي کند، اگر اطاعت نکرد سه شب جامه‌ي خواب جدا کند. اگر سود نداشت وي را بزند... اگر سجود جز خداي را روا بودي زنان را سجود فرمودي براي مردان» (همان. ص.244 به بعد)

نويسنده‌گان ديگري هم در باره‌ي زنان نظرهايي ابراز کرده‌اند. از جمله در کتاب «سمک عيار» که جزو داستان‌هاي عاميانه‌ي ادبيات فارسي‌ست به چنين جمله‌هايي برمي‌خوريم: ««زنِ جوان جواهر بوَد، تا دختر بوَد. دست نابسوده و جوهري نفيس. هوا گرد بر وي نه افشانده، به دست هيچ غواصي نرسيده...خلق جهان او را طلبکار مي‌باشند... چون به دست غواص رسيد و مرد کام خويش برداشت، مهره‌ي سفالينه شد اگرچه حورعين است» (فرامرزبن خداداد. سمک عيار به اهتمام دکتر پرويز خانلري. جلد اول ص. 2 به‌بعد)

چنان‌که به وضوح پيداست اينان زن را تنها با نگاه جنسي مي‌بينند، اما هيچ‌گاه چنين نگاهي به مرد در تاريخ گذشته و امروز ما پيشينه‌اي ندارد.

خواجه نصيرالدين طوسي هم از اين قافله عقب نمانده است. او در کتاب اخلاق ناصري از جمله اندرز مي‌دهد که «احتياج به مشاورت و استمداد عقول آن بود که مشاورت با اصحاب همت و عزت تدبير کند... با ضعفاي عقول مانند زنان و کودکان البته نگويد...». (اخلاق ناصري خواجه نصيرالدين طوسي ص.227 و بعد)

همين پند را خواجه فضل‌الله رشيدي از وزراي دوره‌ي مغول هم در پندنامه‌ي پانزده‌گانه‌ي خود تکرار مي‌کند: «سر گفتن با زنان به هيچ‌وجه اجازت نداده‌اند» (مکاتبات رشيدي ص. 70 به بعد)

خواجه‌نظام‌الملک وزير مقتدر سلجوقيان هم همين پند را تکرار مي‌کند: «نبايد زيردستان پادشاه زبردست گردند که از آن خلل‌هاي بزرگ متولد شود و پادشاه بي‌قدر و شکوه گردد خاصه زنان که ايشان اهل سِترند و ايشان را کمال عقل نيست و غرض از ايشان گوهر نسل است که به جاي ماند... وقتيکه زنان پادشاه فرمان دهند همه آن فرمايند که صاحبان غرض ايشان را شنوانند و چنانکه مردان احوال بيرون پيوسته به رأي‌العين مي‌بينند ايشان نتوانند ديد... هرگاه زن پادشاهي بر پادشاهي مسلط شده است جز فتنه و فساد و شور و شر نبوده است... هميشه پادشاهان و مردان قوي‌رأي طريق نيکو سپرده‌اند و چنان گذاشته‌اند که زنان و ضعيفان از راز دل ايشان خبر نداشته‌اند» (سياست‌نامه به تصحيح محمد قزويني ص. 183 به بعد). همه‌ي اين حضرات زن را داراي عقل ضعيف و بلکه ناقص‌العقل مي‌شمارند که هيچ سرّي را نبايد با آنان درميان گذاشت و در هيچ امري نبايد با آنان مشورت کرد و اگر از سر غفلت مشورتي صورت گرفت حتماً خلاف آن عمل شود. گويا زن فقط و فقط آفريده شد براي لذت بخشيدن به مردان و در کنارش استمرار نسل و البته فراهم کردن آسايش مردان که راحت‌تر فرمان دهند و تنبيه کنند.

اجازه دهيد آخرين جلوه از فرهنگ زن‌ستيز را هم از متون کلاسيک ادبي بياورم و ختم کلام: ««بر زنان حرام است که به گرمابه روند مگر آنکه داراي نفاس يا بيمار باشند. اگر ضرورتي باشد با اِزار وسيعي بدن خود را بپوشانند و مکروه است که مرد هزينه‌ي حمام زن را بدهد زيرا کمک به انجام دادن مکروه است» (آئين شهرداري نوشته‌ي ابن اخوه، ترجمه‌ي جعفر شعار ص.160). يعني براي پاک بودن و بهداشت زنان اهميتي قائل نبودند و آنان تنها با عذر شرعي اجازه‌ي گرمابه رفتن داشتند که در آن صورت هم پرداخت هزينه‌ي حمام مکروه است. وقتي اقتصاد خانواده مردانه و در يد قدرت انحصاريِ مردان است، زنان هزينه‌ي حمام خود را از کجا پرداخت کنند؟ از جيب شوهر بدزدند؟ يا از مردان ديگر بگيرند؟ يا در سرماي زمستان کاسه‌کاسه از حوض خانه آب بردارند و بر سر بريزند و غسل ترتيبي کنند؟ (اگرچه هنوز غسل ترتيبي اعمال نمي شد !) اين چه نگاه زن‌ستيزانه‌اي‌ست که زنان را از همه‌ي مواهب معمول محروم مي‌کند و همه‌ي دنيا را فقط براي مردان مي‌خواهد؟

بد نيست يادآوري کنيم که پيش از اين و در دوره‌ي ساسانيان شرايط زنده‌گي براي زنان جامعه بسيار بهتر از اين بود. از جمله: «سوابق تاريخي نشان مي‌دهد در عهد ساسانيان حقوق اجتماعي زنان رو به ترقي و تکامل مي‌رفت، حجاب به صورتي غيرجدي و آميخته با تساهل فقط در بين طبقات ممتاز وجود داشت. معاشرت دختران و پسران قبل از ازدواج معمول بود.» (مرتضي راوندي. تاريخ اجتماعي ايران. جلد ششم بخش اول. چاپ اول. 1363 ص. 198)

ناگفته پيداست که اين‌همه مشقت در زنده‌گيِ زنان که از سوي مردان به آنان تحميل مي‌شده است، نتوانست چندان دوام آورد و نهايتاً اين ريسمان ظلم از کلفتي در جايي پاره شد و در دوره‌ي معاصر يعني از زمان روي کار آمدن رضاشاه تا حدي تعديل يافت، اما روش رضاشاه هم چندان معقول و انساني و ريشه‌دار نبود. زنان در دوره‌ي رضاشاه «به روشي مستبدانه و دور از منطق از قيد حجاب رهائي يافتند و به‌تدريج از بركت قوانين و مقررات جديد از رنج احكام و نظامات ظالمانه خلاصي يافتند، ولي اين تغييرات و تحولات، عاقلانه، آگاهانه، دموكراتيك و براساس مطالبات و مبارزات اكثريت زنان صورت نگرفت. خاندان پهلوي به جاي آنكه با اجراي قانون اساسي و احترام به آزادي و مشروطيت، زبان و قلم و عقيده و مطبوعات را آزاد گذارد و به زنان امكان دهد كه با تشكيل مجامع و اتحاديه‌ها به بحث و گفتگوي آزاد بپردازند و در مقام درمان دردهاي فردي و اجتماعي خود برآيند، با يك امريّه و دستور، زنان را مجبور به كشف حجاب نمودند و متخلّفين را با زشتترين روشها مورد بازخواست و تعقيب قرار دادند. به همين علت آزادي زنان در ايران چنانكه بايد ريشه و بنيان اجتماعي پيدا نكرد». (همان. ص. 198)

اين شرايط هم مدت کوتاهي دوام آورد و امروز زنان جامعه به برکت گسترده شدن ارتباطات و آموزش مداوم و حضور قاطع در دانش‌گاه‌ها و طي کردن مراحل مختلف علمي، به حقوق خود کاملاً آشنا هستند و به بسياري از آن دست يافته‌اند و براي رسيدن به ديگر خواسته‌ها شبانه‌روز در تلاش و مبارزه هستند.

آن‌چه که تا امروز بر زنان ما گذشت و هنوز نيز کم و بيش مي‌گذرد، در واقع رسوبات فرهنگي‌ست که صدها سال در گوشت و پوست جامعه‌ي ما نفوذ داشته است. پيشينه‌ي منفيِ فرهنگ در زمينه‌ي حقوق زنان چنان گسترده است که حتا در ضرب‌المثل‌هاي ايراني نيز راه يافته است. به اين ضرب‌المثل‌ها که نمونه‌اي از خروار است توجه کنيد و ببينيد که چه‌گونه به تخريب هويت و شخصيت زن مي‌پردازد: «خواب زن چپ است»، «با آفتابه‌ي زن طهارت نمي‌توان گرفت»، «زن سليطه سگ بي‌قلاده است»، «غيرت مردي از زن نخواه»، «با زن جماعت نبايد مشورت کرد»، «دهان زن چفت و بست ندارد»، «زن اگر وزيره بازم به زيره»و... و... زنان در جامعه و حتا در خانواده، نامي که به آن ناميده شوند نداشتند. مردان اغلب از زنان خود با کلماتي چون عيال، منزل، اهل خانه، مادر بچه‌ها و حداکثر به نام فرزند بزرگ‌تر خانواده نام مي‌بردند. حتا کلماتي که در جامعه در باره‌ي زنان رايج بود عموماً کلماتي تحقيرآميز و خرد کننده‌ي شخصيت بود. کلماتي چون ضعيفه، کمينه، متعلقه، عجوزه، عفريته، ناقص‌العقل، مار خوش خط و خال و... و... متأسفانه اين فرهنگ حتا در ميان زنان هم رايج بود و آن را پذيرفته بودند و به کار مي‌بردند. بسيار ديده شد که زني در معرفي، شوهرش مي‌گفت: «اربابم» يا «آقام». البته اين‌جا کلمه‌ي «آقا» در برابر «خانم» نبود، بلکه کلمه‌اي بود در برابر کنيز، برده، بنده و...اما در مقابل تمام صفات مثبت را به مردان نسبت مي‌دادند. مثلاً مي‌گفتند «قول مردانه» يا اصطلاحاتي چون «جوان‌مرد»، «رادمرد» و... را به کار مي‌بردند.

اين شرايط که روزگاري بر زنان تحميل شده بود، دوام نياورد و با تغييرات اجتماعي و فرهنگي که در دهه‌هاي اخير رخ داد، اين ديوارهاي ستم و محدوديت کم‌کم فرو ريخت. امروز زنان جامعه به برکت مبارزات پي‌گير و گسترده‌شدن ارتباطات، توسعه‌ي تکنولوژي و تحولات فرهنگي، به‌آساني مي‌توانند اطلاعات و آگاهي‌هاي مختلف را دريافت کنند و با ابزارهاي نوين به تحليل مسائل اجتماعي، سياسي و فرهنگي بپردازند. اين بسترهاي جديد، امکان دسترسي به منابع آموزشي و علمي را براي آن‌ها فراهم کرده و به زنان اين فرصت را داد تا به‌طور مستمر در فرايندهاي يادگيري و رشد فردي و جمعي خود مشارکت کنند.

آموزش مداوم و دسترسي به منابع علمي نه تنها به تقويت اعتماد به نفس زنان کمک کرد، بلکه آن‌ها را در موقعيتي قرار داده است که تواناييِ خود را در عرصه‌هاي مختلف به‌طور قاطع به نمايش بگذارند. با حضور فعال در دانشگاه‌ها، زنان در بسياري از رشته‌هاي علمي و فني توانسته‌اند خود را نشان دهند و در زمينه‌هاي مختلف به تحقيق و پژوهش بپردازند. اين حضور قاطع در مراکز علمي نه تنها براي زنان دستاوردهايي فردي به ارمغان آورد، بلکه موجب ايجاد تغييرات مثبت در نگرش‌هاي اجتماعي نسبت به نقش زنان در جامعه نيز شده است.

امروز، زنان از طريق آگاهي‌هايي که به دست آورده‌اند، به حقوق خود کاملاً آشنا هستند و اين آگاهي‌ها به آن‌ها قدرت مي‌دهد تا در برابر هرگونه نابرابري و تبعيض ايستادگي کنند. آن‌ها نه تنها خواسته‌هاي خود را شجاعانه مطرح مي‌کنند، بلکه براي دستيابي به حقوق پايمال‌شده‌ي خود، مبارزاتي بي‌وقفه و خستگي‌ناپذير را ادامه مي‌دهند. زنان امروز نه تنها در تلاش براي جبران گذشته‌ي پر از محدوديت‌هاي اجتماعي هستند، بلکه در صدد شکل‌دهي به دنيايي هستند که در آن فرصت‌هاي برابر براي همه فراهم باشد. آن‌ها مي‌دانند که براي رسيدن به اين اهداف بايد به‌طور مستمر در تماميِ عرصه‌هاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي مبارزه کنند و هيچ‌گاه از پيگيري خواسته‌هاي مشروع خود دست نخواهند کشيد.

اين حرکت‌ها و مبارزات، که از نسل‌هاي گذشته آغاز شده و اکنون به اوج خود رسيده، نه تنها به زنان بلکه به کل جامعه کمک مي‌کند تا به يک سطح از درک و پذيرش اجتماعي برسند که در آن توانمندي‌هاي زنان به رسميت شناخته شود و فرصت‌هاي برابر براي تحقق آرزوهاي انساني فراهم گردد.