اتاقک گلي


سینما |

علي درزي

 

 

سانتيمانتاليسم منافقي

درام عاشقانه جنگي

شاهو و خزال در مثلث عاشقانه‌شان با مانع و کشمکشي به نام پدر خزال روبرو هستند. شاهو و خسرو برادر خزال که با هم دوست بودند و هيچکدام کارت پايان خدمت ندارند، تصميم مي‌گيرند به صورت غير قانوني و با فرار از مرز به ترکيه بروند که خسرو توسط سرباز مرزبان کشته مي‌شود. زن خسرو بيوه مي‌شود و بچة در راهش هم بي‌پدر. پدر خسرو علت مرگ پسرش را اصرار شاهو براي ترکيه رفتن مي‌داند و به وصلت شاهو و خزال که شيريني خوردة هم بودند رضا نمي‌دهد. داستان در يکي از روستاهاي کردستان و بعد از صلحي که بين ايران و عراق رخ داده بود، اتفاق مي‌افتد.

در وهله اول شاهو فرد بي‌عرضه و رويا پردازي است که مادر عليلش را براي فرار از سربازي بهانه کرده است. حالا شايد بپرسيد چرا بهانه؟  قبل از هر چيزي دايي‌اش آدم با صلاحيتي براي نگه داري از مادرش نمي‌داند، در صورتي که در تمام فيلم چيزي جز يک دايي معقول نمي‌بينيم. علاوه بر اين ما در فيلم چهار برادر را مي‌بينيم که دوتايشان در جنوب و دوتايشان در کردستان به خط مقدم جنگ اعزام شده بودند. (مي‌دانم که فيلم نجات سرباز رايان برايتان تداعي شد.) يا جواني را در فيلم مي‌بينيم که داغ به داغ از سر سفره عقد بلند شده و به خط مقدم آمده يا جوان معلم ديگري که بچة دو و نيم ساله‌اش را رها کرده و به خط مقدم آمده  که در امتحان الهي زندگي‌اش رفوزه نشود. (گويا مدام براي رزمندگان روزة علي اصغر هم مي خواند.) همه اين‌ها را کنار هم بگذاريد بعلاوة اينکه شاهو به ازاي پول حاضر مي‌شود بار گچ کاميونش را خالي کند و سربازان را به منطقه‌اي که فرمانده‌شان مي‌خواهد، ببرد. شاهو حتي نتوانسته کاري جز کار پدر (رانندگي کاميوني که پدرش برايش به ارث گذاشته) انجام بدهد. البته راننده کاميوني که تصديق رانندگي ندارد. شاهو جوان رندي است که در طول هشت سال دفاع مقدس از جبهه و جنگ فراري بوده و فقط از جنگ فيلم‌هاي سينمايي‌اش را ديده و در زندگي روزمره خودش مترصد فرار با خزال از روستاست.

طي حمله منافقين (سربازان مسعود و مريم) از سمت مرزهاي کردستان، شاهو وسط اين عمليات نجات قرار مي‌گيرد، يا بهتر است بگوييم او با اطلاعاتي که به دست مي‌آورد متوجه به خطر افتادن جان اهالي روستا مي‌شود. شاهو اينجا هم بيشتر از اين‌که به فکر اهالي باشد، به فکر فرار با خزال و مادرش است.

در روند فيلم، سمبة ضلع سوم مثلث عاشقانه با عامليت جنگ پر زورتر مي‌شود. ولي شاهو، شخصيت عاشق پيشه قصة ما بر سر دو راهي قرار نمي‌گيرد، کماکان همان راه حل فرار جوابگوي مشکلات اوست. وضعيت نامساعد عروس خزال براي زايمان و احتياجش به دکتر، بالاخره اين بهانه را دست شاهو مي‌دهد که با راضي کردن پدر خزال، به همراه خزال و عروسش، و مادرش راهي شهر بشود و حتي قول مي‌دهد که بعد از رساندنشان به شهر، برگردد.

همين جاي فيلم به شما نشان مي‌دهد که فيلمنامه چقدر آماتور، خام‌دستانه و تا حدودي بچه گانه نوشته شده است. اين‌که مي‌گويم بچه‌گانه، دقيقا منظورم ژانر کودک و نوجوان است. برخلاف ردة سني بزرگسال، در ژانر کودک و نوجوان اجبار و الزامي نيست که منطق‌هاي داستان طبقِ انطباق جهانِ منطق مخاطب با فيلمساز ساخته شود، در ژانر کودک و نوجوان شما مي‌توانيد از خود جهان اين رده سني استفاده کنيد و يک سري توالي اتفاقات و انتخابات را طوري جلوه دهيد که در فيلم کاملا منطقي ولي در جهان واقع کاملا ساختگي باشد. چون در ردة سني کودک و نوجوان، بحث آموزه و مضمون پر رنگ اخلاقي (پند) وجود دارد.

با اين توضيحات شما يک زن باردارِ پا به ماه که هر لحظه ممکن است زايمان کند، يک زائوي گروتسک (مادر عليل شاهو) نه تنها از پا عليل است، از کمر هم روي پاهايش تا شده و حين مشاهده او، ما فرق سرش را مي‌بينيم که روي زانوهايش چسبيده را در نظر بگيريد. شاهو مامور بردن اين‌ها مي‌شود، اين صحنه‌ها چيده مي‌شود براي گرفتن بار احساسي مادر بر کول شاهو، عروس در کنار خزال. منطق حکم مي‌کند براي بردن زائوي در شرف زايمان حداقل دو تا مرد قلچماق ياري‌گر باشند. فيلم پر است از اين صحنه سازي‌هاي سانتي مانتال. يا به عنوان ديالوگ‌هاي اطلاعات دهنده مي‌توان به ديالوگ‌هاي منافقين پاي تانک اشاره کرد که انگار مخاطب يک کودک دبستاني است که مي‌خواهد برايش توضيح بدهد منافقين چه کساني بودند؟ يا ديالوگ‌هاي شخصيت‌ها حين بارش تير و ترکش در حين درگيري‌ها. اطلاعات ديالوگ‌ها به قدري بچگانه حين عمليات رد و بدل مي‌شود که در صلح اين‌گونه ديالوگ نمي‌گويند. تکه‌هاي فيلم را اگر نگوييم کلاژ مي‌توانيم بگوييم تکه‌هاي نامتجانسي هستند که با ديالوگ‌هاي افتضاح به هم چسبيده شده‌اند. اين بچه فرض شدن مخاطب در فيلم توسط فيلمنامه نويس پايش را فراتر مي گذارد و شاهو را يک خنگ سياسي معرفي مي‌کند که نه مي‌داند منافقين چه کساني‌اند و نه کدخداي روستايشان مريم و مسعود را مي‌شناسد. که چي؟ که بگويد اين جنگ با تمام جنگ‌هاي هشت ساله توفير دارد. هدف فيلم مانند همة فيلم‌هاي سال‌هاي جنگ، يک فيلم سانتي مانتاليسم اغراق شده‌ست که مي‌خواهد رگ گردن مخاطب را باد بياندازد که منافقين چه هيولاهايي بودند.

بر حسب اتفاق، خودم شخصا دو سال پيش مشغول خوانش و ويرايش يک فيلمنامه با محوريت منافقين بودم. بزرگترين سوالي که برايم پيش آمده بود، اين بود که منافقين چقدر دغدغه امروز ملت ماست. در ددمنشي و بربريت‌شان کسي کوچکترين شکي به خودش راه نمي‌دهد ولي، شرايط امروز ما چقدر مي‌تواند مَجاز از آن دوران باشد؟ در شرايط سياسي و اقتصادي که هر دو يک جنگ تمام عيار است، منافقين صدر انقلاب چه مَجاز از دشمن امروزي مي‌توانند باشند؟

حالا براي اتاقک گلي نيز همين سوال پيش مي‌آيد! جنگ با منافقين چه حسي در مخاطب را آزاد مي‌کند؟ چه تخليه و کاتارسيسي را موجب مي‌شود؟ اين کليشه‌ها براي همراهي مخاطب به قدر کافي نخ نما نشده؟

خب همين نابلدي‌هاي ديالوگ نويسي، عدم استفاده از پتانسيل قصه براي پيشبرد هدف قهرمان حتي موجب سوءتفاهماتي هم مي‌شود که برادر يا خواهر کوردمان اگر فيلم را ببينند، به ترسو بودنش از جنگ نرفتن، به رند بودنش در فرار از مهلکه و قانون گريز بودنش اعتراض کند، چرا که درام نه تنها قهرماني نمي سازد بلکه شبه قهرماني را مي‌سازد که بيشتر از قهرمان بودن يک معامله‌گر باغيرت است. فيلمساز کاملا واقف به خطاي خود مي‌شود و براي رفع آن، گروه مردمي را معرفي مي‌کند که با يک سري ديالوگ‌هاي وطن پرستانة برجسته شده، مي‌خواهند به زور به بيننده بقبولانند که کوردها همواره غيور بوده‌اند، نه با تفنگ‌شان بلکه با غيرتشان جنگيده‌اند. چطور يک دو راهي ساده را نمي‌تواند براي قهرمان به وجود بياورد!

تمام سرمايه گذاري فيلم روي صحنه‌هاي اکشن فيلم مانور مي‌دهد، اکشني که در مقابل سينماي روز جهان مضحک جلوه مي‌کند. کيفيت و هزينة يک فيلم آسياي شرقي و هاليوود مي‌ارزد به کل سينماي اکشن ايران. در اين هم که شکست خورده‌ايم. پس دنبال چه هستيم؟

فاجعه جايي تکميل مي‌شود که جدول پخش فيلم به معني واقعي کلمه افتضاح است. خودم شخصا بعد از دو هفته بالاخره روز جمعه توانستم فيلم را ببينم، آن هم با شانس بسيار زياد که يک نفر ديگر هم مثل من ساعت چهار بعد از ظهر روز آدينه قصد ديدن فيلم درام عاشقانه جنگي را داشت، وگرنه سينما با يک بليط فروشي، فيلم را به نمايش نمي‌گذارد. با اين استقبال و جدول پخش و ... باز هم سوال تکراري، اين همه هزينه براي چه؟

وقتي نمي‌توانيم در فرم و اجراي اکشن با سينماي دنيا مقابله کنيم چرا به سراغ تبحر خود هنر سينما نمي‌رويم. اوزو در کدام يکي از فيلم‌هايش يک تير از تفنگ شليک کرده؟ مگر غير از فاجعة بمب اتم هيروشيما و جنگ جهاني چيزي هم ساخته؟ فيلم نارنگي‌هاي محصول گرجستان، يا سرزمين بي صاحب محصول کشور بوسني و هرزگوين يا باشو غريبة کوچکِ خودمان. چيزي از فيلم نجات سرباز رايان کم دارند؟ اگر فيلم جنگي نمي‌توانيم بسازيم، لااقل فيلم ضد جنگي خوب بسازيم. هيچ کدام از اين فيلم‌هايي که نام بردم صحنه اکشن عجيب و غريبي ندارند، صرفا با موضوع ضد جنگ بيننده را مدهوش مضمون خودش مي‌کند.

اگر در سينماهاي دنيا فيلم‌هايي با هزينه‌هاي بالا ساخته مي‌شود و شکست مي‌خورند، آن‌ها در رقابت برابر با ديگر فيلم‌ها شکست مي‌خورند ولي، يک فيلم با همچين مضمون زدگي در ساخت و بي برنامگي در اکران، اگر دور ريختن سرمايه ملي نيست پس چيست؟ چرا سينماي دولتي بايد براي زورچپاني سياست تربيتي خودش روي چنين پروژه‌هاي از پيش شکست خورده‌اي سرمايه گذاري کند. سينما هم شده مثل فوتبال، از عمد چمن‌ گلف در زمين هاي فوتبال مي‌کارند تا پيمان کار بعدي بتواند پروژه کاشت چمن را برهده بگيرد، (که او هم دوباره چمن گلف بکارد) يا مانند پروژه‌هاي داخلي شرکت‌هاي حفر چاه نفت.

اتاقک گلي يک کل غير منسجم و برجسته شده از سانتي مانتاليسمِ از قاب بيرون زده است که بعيد مي دانم حتي به کوردهاي وطن هم حس غيرت و وطن‌پرستي بدهد.

سانتي‌مانتاليسم يعني غرق شدن افراطي در احساسات سطحي و رمانتيک، به شکلي اغراق‌آميز و گاهي تصنعي. در واقع به آثاري گفته مي‌شود که بيش از حد بر برانگيختن احساسات (مثل ترحم، اشک، دلسوزي يا عشق رمانتيک) تکيه مي‌کنند. معمولاً به جاي عمق عاطفي و واقع‌گرايي، روي احساسات تلخ و شيرين، و اغراق‌شده سرمايه‌گذاري مي‌کنند.

مثلاً رمان‌هاي عاشقانه يا ملودرام‌هايي که همه چيزشان براي گريه گرفتن يا آه کشيدن طراحي شده است.

در فلسفه (به‌ويژه قرن 18 در اروپا):

Sentimentalism به مکتبي اطلاق مي‌شد که اخلاق را مبتني بر «احساس» مي‌دانست (مثل هيوم و شافتسبري).

ولي در معناي رايج امروزي بيشتر همان بار منفي هنري‌اش به کار مي‌رود. پس وقتي مي‌گويند چيزي سانتي‌مانتال است، معمولاً منظورشان اين است که احساساتي بودنش سطحي، تصنعي يا بيش از حد است. اين بيش از حديِ درگيري احساساتِ مخاطب براي کارگردانان ايراني تبديل به يک قابليت و نقطه قوتي شده که آن‌ها را تا سوداي جوايز برون مرزي سوق مي‌دهد.

فيلم در پايانش هم، با ارائه يک معجزه توسط کاشتي که از قبل با اشاره به روضه‌خواني آقاي معلم داشت اصرار به همين برانگيختگي عمدي احساسات مخاطب دارد.

دريغ از ذره‌اي شناخت از مخاطب امروز!

پ.ن: اگر در متن از خزال بجاي غزال استفاده، به اين خاطر بوده که در زيرنويس ارائه شده اينگونه نوشته شده بود.

 

 

 

در سايه سرو

 جنگ و تروما

سارينا صادقي

 

تروما يا آسيب رواني به تجربه‌ي يک رويداد شديداً استرس‌زا، تکان‌دهنده يا تهديدکننده‌ي جان و امنيت گفته مي‌شود که فراتر از توان عادي فرد براي مقابله است. اين تجربه مي‌تواند باعث واکنش‌هاي شديد هيجاني، جسمي و رواني شود و اثرات بلندمدت روي افکار، احساسات و رفتار فرد بگذارد.

غم و اندوه و تروما در دنياي سينما بارها ديده‌ايم، اما اين فيلم کوتاه زواياي متفکرانه زيادي را در مورد آنها ارائه مي‌دهد و بررسي مي‌کند که چرا، به عنوان يک مضمون و يک تجربه واقعي، تروما دوام مي‌آورد. تروما مانند جزر و مد از يک منبع سرچشمه مي‌گيرد و بارها و بارها تکرار مي‌شود، الگويي تکراري که خارج از کنترل هر کسي است. اينجا تروما مانند نهنگي به گل نشسته و درمانده، نااميد در باتلاقي گير افتاده، ظاهر مي‌شود. مانند کشته‌اي که در نهايت غرق مي‌شود. مانند از دست دادن، کنترل واکنش‌هايي را برمي‌انگيزد که گذشته و حال را روي هم فرو مي‌ريزد.

تروما به عنوان امتدادي از تاريخ معاصر، به عنوان ميراث نسلي، نحوه انتقال درد، نحوه ماندگاري آن مدت‌ها پس از ضربه، آن بوي پوسيدگي که پس از مرگ زنده مي‌ماند.

در مجموع، «در سايه سرو» نگاهي عميق به يک موضوع مشترک است، نمادين اما نه به روشي که آشکار به نظر برسد.

اين فيلم کوتاه انيميشني با سبکي ساده اما زيبا، محصول ايران است و با قرار گرفتن در فهرست بهترين فيلم کوتاه انيميشن و جوايز اسکار براي سال 2025، مورد توجه قرار گرفته است. سازندگان اين فيلم، حسين ملايمي و شيرين سوهاني، داستاني خلق کرده‌اند که به وحشت اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) و آسيبي که به يک خانواده وارد مي‌کند، مي‌پردازد.

تفسير و تعبير نمادگرايي اين فيلم کوتاه را مي‌توان از جنبه‌هاي گوناگوني مورد ارزيابي قرار داد. اما به طور مشخص، معناي نمادين سايه سرو، پناه گرفتن در کنار درخت سرو يا بودن زير سايه‌ي آن است. در کاربرد ادبي، معمولاً نمادي از آرامش، حمايت يک بزرگوار، يا حضور زيبا و استوار يک معشوق است که مي‌توان اين را به مادر خانواده که در سانحه جنگ از دست رفته ربط داد که هنوز بعد از گذشت چندين سال و بزرگ شدن فرزندش همچنان سايه اين مادر بر سر پدر و دختر هست.

 پدري که از اختلال استرس پس از سانحه شديد (جنگ) رنج مي‌برد. دخترش سعي مي‌کند از او مراقبت کند، اما اين بيماري رواني، پدر را پرخاشگر و بسيار سخت‌گير مي‌کند. در اين انيميشن کوتاه کشتي و نهنگ نمادي از مبارزه هر دوي اين افراد هستند.

وضعيت دختر، که نهنگ نماد آن است. عظمت و قدرت نهنگ به‌خاطر اندازه‌ي بسيار بزرگش، نماد نيرو و شکوه طبيعت است حتي مي‌توان به تولد دوباره نهنگ در اسطوره‌ها اشاره کرد. مثل داستان يونس/ يونا در شکم نهنگ. نهنگ نماد گذر از تاريکي، سختي و سپس رسيدن به زندگي تازه است. نهنگ باري است که بيماري و انتخاب‌هاي پدر، بر دوش دخترش نهاده است. نهنگي که در ساحل گير افتاده است و توان خارج شدن و آزادي را ندارد و همانند دختر در گذشته‌ي خود گير افتاده است و توان خارج شدن ازش را ندارد ولي، همچنان به تلاش خود براي بيرون انداختن درد و غم ادامه مي‌دهد.

 پدر، که کشتي نماد آن است، در اسطوره‌ها (مثل کشتي نوح) کشتي نماد نجات از طوفان و نابودي و رسيدن به حيات دوباره است. پدر که در نبردي شکست‌خورده همچنان مي‌جنگد، چرا که کشتي در حال خراب شدن و غرق شدن است (آتش‌سوزي، نشتي و غيره).

 در پايان، کشتي غرق مي‌شود که اين به عنوان شکست پدر در نبرد رواني خود با اختلال استرس پس از سانحه‌ي جنگ، و حتي شايد مرگ او مي‌باشد. در ادبيات مدرن، کشتي مي‌تواند نشانه‌ي سفر به سرزمين‌هاي ناشناخته و کشف حقيقت يا آزادي باشد که اين آزادي و کشف حقيقت مي‌توان به مرگ پدر يا به آزاد شدن او از بند تروما و آن استرس پس از سانحه اشاره کرد. اما کشتي به نهنگ متصل است و با غرق شدن، جان نهنگ (درد و رنج دختر) را نجات مي‌دهد. با زير سايه مادر بودن و غرق شدن کشتي زندگي دوباره‌اي به پدر و دختر داده شد و شروع تازه اي نصيب آنها شد.

اين انيميشن ساده بسيار قدرتمند عمل کرده و احساسات و شخصيت‌ها بدون بيان حتي يک کلمه به تصوير کشيده مي‌شوند. انيميشن تصويري واقع‌گرايانه از آسيبي که اختلال استرس پس از سانحه مي‌تواند مدت‌ها پس از پايان آسيب به بازماندگان و عزيزانشان وارد کند، ارائه مي‌دهد.