مقدمه اي براي نئواسپاسمانتاليسم علي مومني بخش سوم
یادداشت |
شعبان بزرگي
به نظر مي رسد گسترش حجم گرايي در دوره اي، موجب گستردگي تاريخ ادبيات در ايران شده است.
اين گستردگي، معاصر است اما از تاريخ دست نمي کشد.در چنين تعريفي از شعر حجم، حافظ و مولوي نيز معاصر شده و با حجم مي آيند.
"از ديده سرشک چو باران چکد رواست
کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر".
ابعادي که حافظ در اين بيت توليد مي کند؛ پرسپکتيوي به طول تاريخ است.....
*****
آيا آوردن تاريخ گذشته تا امروز کافي ست؟
آيا براي فراتر فرستادن آنچه امروز ديده مي شود، شناخت و همزيستي در کم و زياد کردن مسافت ها کافي ست؟
*****
توليد چنين تخيل شاعرانه اي، فراتر از يک تصوير است؛ تصويري که از تخيل مخاطب زمان بر مي خيزد.جامعه، الگويي مستمر از شدگي است؛ از اين منظر شعر و ادبيات که از درون جامعه قيام مي کنند نيز مستثني نيستند..... مقوله اي که حجم گرايي باشد به دليل نساختن گروه اجتماعي، عدم سازماندهي، در بستر مستمر زمان قرار نگرفتن و دوري از مراکز قدرت رسمي از طبقات و حتي اقشار اجتماعي دور مانده است؛ امري که سرايت حجم را بي رحمانه محفلي کرده است!
با اين شرح از آنجائيکه جامعه تحولي به مختصات ويژه اي نيازمند است حجم گرايي نيز به عنوان سلولي که بايد زندان هاي زيادي را پرنور کند؛ غليان تحول را آغاز کرده است.
شعر حجم، شعرِ شدتِ شدن است و اين ميزان از شدت را مي توان با اضافه کردن عنصري که تا به حال کمتر در آن لمس مي شده به هواي تازه اي در گسترش ادبي ايران رسيد. اين شدت از شدن تنها در براندازي پوسته هاي سخت تر و آشتي ناپذيرتر با جامعه امکان پذير است.
تعريف زمان در آثار هنري، امري ست که محصول روزمرگي نيست. زمان خلق اثر هنري، بيرون ترين مسافت زماني در زندگي روزمره است. همانگونه که زمان، تاريخ را در منويات قلبي بازيگرانش معنا مي دهد، اثر هنري و ادبي نيز محصول و برآيند پرمعناترين کمالات نويسنده و هنرمند است.....
زمان در شعر حجم، البته عنصري پايدار اما با وجهي کمتر قابل لمس رويت شده است. بُعدي از کمال که گويي شاعر و هنرمند در همه زمان ها حضورش را اعلام مي کند؛ جز در زمانه قابل زيست خود!
شعري در بينابين اجتماعي شدن و نشدن.
چريک نويساني که لذت کمال را در عمق هستي چيزها به گونه اي دنبال مي کردند که بيشتر وسعت نوستالژي را در سايه داشته باشد؛ نوستالژي از اين منظر که آنچه در مناظر حجم سراغ داريم، غيرقابل فراتر فرستادن از معاصر به فرداست اما به طور ويژه اي بين گذشته و امروز پل سازي مي کند.....
زمان در شعر حجم، ضلعي از ساخت هستي در چيزها نيست! براي نگرداندن زمان هنري به سوي گذشته، آنگونه که با بازگرداندنش هم از نقطه دوم، بتوانيم زمان را وسيع تر و با فراغتر تعريف کرده باشيم؛ لازم است که چنين زماني را به تعريف تازه اي برسانيم.اين فاصله زماني که عناصر مخلوق از آنجا زاييده مي شوند و نام هاي تازه اي مي يابند برزخ يا زنداني ست که حياتش را براي فصل بعد از زندان دنبال مي کند.چنين زماني که خاستگاه زايندگي هنري دارد پس از استحاله سنجي قدم به قدم در ثانيه ها، حيات روزمرگي را طوري استحصال مي کند که استمرارش زماني جديد است؛ بيرون تر از معاصر.....