سخنراني "علي مومني" در سومين سالگرد فوت "يدالله رويايي" ما مقيم آينده مردگانيم
ادبیات |
سي و ششمين نشست انجمن ادبي حافظ گلستان در تاريخ 26 شهريور ماه 1404 در محل سالن هنر تالار فخرالدين اسعد گرگاني به مناسبت سومين سالگرد درگذشت دکتر يداله رويايي شاعر و نظريه پرداز شعر حجم برگزار گرديد.
در اين نشست علي مومني، شاعر، محقق و نظريه پرداز شعر نئو اسپانتاليسم به بررسي و تبيين زندگي و شعر دکتر يداله رويايي پرداختند که با هم مي خوانيم:
تاريخ پارادايم مردگان است
نه اتفاق هاي افتاده براي زندگان
آنچه كه اتفاق مي افتد مورخه است نه تاريخ
يعني به قول مولوي: مورخه ي نازنازانند
مورخه ي دلنوازان و جمع مستانند…
در اين غزل زيبا از مولوي آنچه رويايي را درگير كرده بود
كلمه "نيستان " بود
نيستان كلمه اي بود كه در غزل ِاندك اندك جمع مستان مي رسند را مولوي براي مردگان ما انتخاب كرده بود
با اين عبارت كه مي گويد: نيستان رفتند و هستان ميرسند
به راستي "نيستان "كجا رفتند؟
بعد از رفتن چه اتفاقي برايشان مي افتد؟
آيا ديگر آنان زنده نيستند؟
چه فكرهايي بعد از رفتنشان از آنها دسته بندي مي شود؟
ما نمي توانيم به سنگ، به آب، به چوب و آهن و ديگر چيزها"نيستان " بگوييم "نيستان" تنها به مردگان مان يعني كساني كه قبلا در جمع ما بودند و الان در جمع ما نيستند را مي توانيم ملقب به "نيستان" كنيم
چنان كه "رويايي" در اولين شعر كتاب ِ"هفتاد سنگ قبر"به نام "سنگ اول "مي گويد:
هميشه خواب من از بستن كتاب
حالا كتاب باز من از خواب
وبعد انگار كه راضي نمي شود( اوهيچ وقت ازهيچ چيز راضي نبود از من يعني از "علي مومني "هم كه اصلا راضي نبود
تازه به من مي گفت:
بي رضايتي من از تو از رضايت من زيباتر است
داشتيم از خشت اول بناي "هفتاد سنگ قبر "صحبت مي كرديم
داشتيم از سنگ اول كتاب " هفتاد سنگ قبر"…
در زير صفحه ي يازده به خاطر راضي نبودنش بود كه نوشت:
بالاي سنگ در طرف راست طرح يك زورق سرگردان را بكشند
طرح يك زورق بي زورق
پايين سنك در طرف چپ: اول سلمان از آخر خود بيرون مي آيد با پژواك صدايش كه در تمام گورستان مي پيچيد: اي اهل كتاب
طايفه ي تخريب در بلاي نوشتن
بايد كه توضيح او قاعدتا اينجا به پايان خويش مي رسيد
ولي نگرفت ولي نرسيد
او دوباره راضي نمي شود
اوبي رضايتي اش از متن را زيباتراز رضايت خود از متن مي داند وبازمي نويسد:
و در تزئينات داخل مقبره،
دوات…
انار…
سرعت سطر… و فرسخ تكان مي خورند
نمي دانم چرا كه پايان هر كدام از دوات و انار وسرعت سطر و فرسخ كه تكان ميخورند كه واقعا هي تكان مي خورد …او ويرگول مي گذارد و من دوست داشتم نقطه چين مي گذاشت
و بعد مي نويسد :
سلمان به آخر خود مي لغزد
و در سكوتِ اطراف مقبره دريا واژه اي از درياست
دوستان سلام
دلنوازان نازنازان در رهند
گلعذاران از گلستان مي رسند
"يدالله رويايي"در مقدمه كتاب "هفتاد سنگ قبر "بزرگترين ضربه را به متافيزيك غياب مي زند. او مي نويسد:
اين كتاب را به همه شهيدان رفته به،
ورانده از،
بهشت زهرا وبه چهره ديگر آنها كه منم
تقديم مي كنم
دوستان عزيز
غربت، بحران عجيب وغريبي ست
كه دامنه آن مثل عقب نشيني جنگلها…
روز به روز براي ما و درهموطنان ما پيشروي مي كند …
مثل پايين رفتن آبهاي سطحي …
مثل پيشروي بيابان ها …
تا چند دهه پيش اگر به كسي كه جلاي وطن مي كرد مي گفتند : "غريب"…
امروز همه در وطن خود غريبه اند و متوجه غربت خود نيستند يعني آدمها اين روزها چنان ميوه هاي نارس را كورتاژ مي كنند كه انگار انجيل بدون تلاوت و قرآن بدون محمد است…
ديگر مسيح هيچ سال نويي را تبريك و آهو به ضامن اش مشكوك …
براي همين من هر وقت عكس پسرم كيهان كه مهاجرت كرده است را مي بينم بدون رفتن مي آيم و بدون آمدن برمي گردم ...
همسرم به من مي گويد : چرا نمي نشيني ؟
بي آنكه خودش بداند بدون نشستن چرا ايستاده است...
گاهي اوقات دلم هم براي يك ذره دوستي پَر مي زند
وگاهي اوقات پَر هاي غير دوستي را مي چينم تا بلكه كبوتر آرزو هايم بر روي بام غير دوست ننشيند
يك روز با من كبوتري گفت: علي جان زياد سخت نگير
بگذار همه چيز پرواز كند بر روي هر دوبام
كبوتر ها نيز مي ميرند ….
ما مقيم در آينده ي زمان مردگان زندگي مي كنيم براي همين همه چيز در اين جهان ممكن الوقوع ست چيزي كه هايدگر در مقاله "ذات حقيقت ذات آزادي "در تعريف "اسنس "آن را متوجه شده بود اما علت آن را نمي دانست و يا ذكر نكرده بود
اين حقيقت كه حقيقت به قول هايدگر چيزي به جز مطابقت چيزها با خودشان نيست با كشف "زمان مردگان "تعريف حقيقت را هم مي خواهد مطابق خودش يعني مطابقت با خود حقيقت به خوانندگان حجم گرا ارائه وهم، صبر، اضطراب، اميد و در كل نگراني مردگان خود را با اهميت تر از نگراني فرزندان ِخود بداند چرا كه در سقوط هوا به قول "يدالله رويايي " قدم خدا جديدتر مي شود…
من در تعريف زمان هنري ويا زمان وستينگهاوسي متوجه شدم مهم بودن حال وآينده وگذشته در زمان معمولي، اشتباهي غير فرهنگي ست چرا كه حال وآينده و گذشته بيشتر به دنياي مردگان تعلق دارد ودنياي مردگان را بيشترتحت تاثير قرار داده يعني دنياي آنان را تبديل به دنياي مردگان گذشته ومردگان اكنون ومردگان آينده مي كند و تعريف بشر امروز هم چيزي جز تعريف مردگان آينده نيست.
اكنون ِبشر، اكنون بسيار سيالي ست كه عقب و جلوي آن كش مي آيد تا گذشته و آينده ي پُر تعريف تري از گذشته و آينده معمولي (مردگان) به شش سمت زمان پرتاب كند. در فرق ِزندگاني زني كه يك عمر پشت يا جلوي درب خانه اش مي نشيند و با ساعت زن بغل دستي اش تمام دنيا را تقسيم به حال و آينده و گذشته مي كند با مرده اي كه در امام زاده عبدالله گرگان بدون ساعت زن بغل دستي اش دنيا، به شكل طبيعي تبديل به حال و گذشته وآينده و باز با ورود مردگان جديد دوباره تبديل به حال مي شود…
جمله دانسته که اين هستي فخ است؟
فکر و ذکر اختياري دوزخ است؟
دنياي ِزندگان و دنياي ِمردگان، دنياي ِبدون تفاوت و دنياي ِبا تفاوت طبيعي است. من گاه گاهي كه صبرم تمام مي شود از عجله كمك مي گيرم مانند دونده اي كه براي عجله در پيروزي هي صبر و بعد باديدن نوار يا طناب پاياني با يك عجله ي خاصي طمانينه مي كند. تعريف آينده يا گذشته تعريف تصميم اكنون اين دونده نيست يعني كه اكنون، اصلا دونده نيست آينده مي دود تا بلكه اكنون را وادار به دوندگي كندحالا اگر دويد اكنون ما ارابه اي پشت دونده مي شود اما اگر نرفت آينده اكنوني است كه ناكام مانده است. مانند آن مرد يا زني كه يك عمر پشت درب منزلش صبر، تا وقتي كه صبرش تمام شود و يا مانند آن دونده اي كه براي عجله در پيروزي هي صبر و بعد با ديدن نوار يا طناب پاياني با يك عجله ي خاصي طمانينه مي كند. چرا كه آنچه گذشت ،گذشته نيست و آنچه كه گذشته است تاريخ قلمداد نمي شود. تاريخ رخدادي ست كه فاصله اش تا مورخه، به مسافت مردگان تا زندگان، طول و عمق وعرض و ارتفاعي پهناور دارد (در اين زمينه مي توانيد به ارزش گذاري "شلينگ "و"هگل "توسط صاحبان پارادايم رجوع كنيد) پهناورتر از پارادايم و عميق تر ازبيوگرافي كه اكثرا با اتوبيوگرافي نويس هاي حرفه اي تباني مي كنند تا مورخه نويسان را به اشتباه بيندازند تمام تاريخ، گفتگو با جاهاي خالي ست جايي كه بدون تو حرف از تو مي زنند .
مردگان و پاراديم حاكم بر آنها اصلي ترين نفرات تاريخ اند كه از طبيعي ترين زمان طبيعي به گذشته و حال وآينده تقسيم وانسان هاي امروز اصلي ترين نفراتي هستند كه در اكنوني ترين حال خود باز قسمتي از مردگان آينده اند. اين متن با به رسميت شناختن زمان آينده ي مردگان خود را قسمتي از مردگان آينده مي داند چرا كه براي مطابقت تعريف هايدگر ازذات حقيقت مي تواند از طريق ممكن الوقع بودن تعريف آينده و ممكن الوقوع بودن تعريف ذات باخود حقيقت نسبت مطابقت ببندد. تا قبل از بوجود آمدن موجودات زنده هستي هيچ گمان ويا گمانه زني نسبت به آينده خود نداشت آن چه كه بود زمان حال بود و زمان گذشته ي قبل از زمان حال هيچ چيزي تحت عنوان تاريخ دچار پارادايم نگرديده و آنچه كه بود گذشتن بود و گذشتن بود …يعني گذشتني كه بعد، تبديل به گذشته مي گرديد تنها با بوجود آمدن موجودات زنده بود كه هستي وارد حدس و يا تخيل آينده و بعد تاريخ به عنوان يك پارادايم …
تاريخ سرنوشت گذشتن ها و سرنوشت گذشته ها نمي باشد بلكه پارادايمي ست از حدس ِهستي نسبت به موقعيت خود انسان بزرگترين حدس ِ هستي توسط تاريخ است. كه با تولدش مستقيم به اعماق آينده پرتاب مي شود موجودي كه تا زمان مرگ عقب و جلوي آن تماما زمان آينده است و با نابودي بشر زمان آينده و پيش بيني هستي از خود واز آن، نابود خواهد شد.
زمان هنري و يا زمان وستينگهاوسي مابين تولد خود ودنياي مردگانش براي شتاب وپرتاب بيشتر هم به اعماق آينده است (بعضي از مردمان زمان هنري را با زمان برگسوني اشتباه مي گيرند در صورتي كه درزمان برگوسوني تنهااحساس ما از زمان معمولي مورد ملاحظه قرارمي گيرد مانند دماي واقعي هوا در مبحث هواشناسي واحساس ما از دما نسبت به دماي واقعي اما زمان هنري دلايل بوجود آمدن زمان ِجديد و تعريف واقعي آن بعد از تولد انسان مي باشد)
به هر حال آنچه در عقب و جلوي انسان است تنها زمان آينده و تمامي جنگها و آشتي ها و حسادت ها ودروغ ها و محبت ها و سرانجام موسيقي و شعر تخمين هستي نسبت به موقعيت خود است. شعر حجم امروز دوباره آمده است براي ادامه ي اين تخمين
براي ادامه ي عميق تر اين حدس تا موسيقي هستي را براي گمانه زني بيشتردر گوشهايمان به اشتراك بگذارد.
"رويايي" در اولين جمله كتاب "هفتاد سنگ قبر" تمام مردگان را شهيد مي خواند چرا كه آنان زنده، با مرگِ خويش اندوبعد…معناي غربت وهمچنين مهاجرت را تا قبرهاي دور و نزديك "بهشت زهرا "امتداد داده و مسئله ي بودن يا نبودن را مسئله ي مردگان هم مي داند و مي نويسد: اين كتاب را به همه شهيدان رفته به، ورانده از، بهشت زهرا وبه چهره ي ديگر آنها كه منم تقديم مي كنم.
علي مومني- گرگان