براي دانش آموزان حقيقت
یاددداشت اول |
■ احسان مکتبي
آغاز سال تحصيلي است، دانش آموزان، معلمان، خانواده ها و همه تلاشگران تعليم و تربيت خود را براي دوره اي ديگر از آموزش و پرورش آماده مي کنند، مهر را به همه شادباش عرض مي کنيم، اما آموزش و تعليم در کشورمان را از آغاز تا به اکنون نمي توان از دو دوره بيرون دانست، اين دوره ها عبارتند از دوران آموزش معطوف به حقيقت و روزگار آموزش معطوف به مصلحت. در هر دو روش البته منظور آموزش و تعليم شهروندان است، اما در يکي دانسته ها در مسير حقيقت پيگيري و پالايش ميشود و در ديگري تعليمات بر اساس مصلحت و خواسته قدرت ويراستاري ميگردد، اولي متعلق به دوران سنت در ايران است، روزگاري که هر روستا يا محله اي، ملايي در مکتب به کودکان آموزش ميداد و اگر چه گاهي با ترکه اي به جان آنها مي افتاد اما بي دغدغه ديگران، به کار تعليم فرزندان اين آب و خاک بود و تنها و تنها به آموزش کودکان ميانديشيد. در اين روش آموزش به ماهو آموزش و تعليم به ماهو تعليم بود و در دومي (آموزش يه مصلحت)که شايد در ايران به دوران خواجه نظام الملک و نظاميه ها و در ادامه با آموزش و پرورش جديد تثبيت شد، آموزش و تعليم به اقتضاي مصلحت است و مصلحت قدرت مهمترين مصلحتي است که در اين نوع آموزش نهادينه شده است. در اين روش دانش آموزان و دانشجويان نيازي به دانستن همه آموزه ها ندارند، پس لازم است آن آموزه هاي دولت خواسته را دانش آموزان بخوانند و بفهمند، همه چيز معطوف به خواست اقتدار و در خدمت مصلحت، بر اين اساس دانش آموزان در آموزش نوع اول به سوي يافتن حقيقت پا به رکاب مدرسه ميگذارند و در دومي حتي در پشت ميزو صندليها مدرن، تنها به آنچه صاحبان قدرت ميخواهند و انتخاب مي کنند، دلخوش ميشوند، نتيجه آن ميشود که هر چه ميگذرد ميبينيم با آنكه بيشتر ميخوانيم، کمتر ميدانيم و بيش از گذشته از خود واقعي مان دور ميشويم.
پرسش ها بدون پاسخ مي ماند، انسانهايي با دانسته هاي متنوع اما بن بست هاي مکرر. هر دوي اين روش ها، آموزشند، اما انساني که در پي آواز حقيقت ميدود با دانش آموزي که از کودکي مصلحت انديشي را ميآموزد، فرسنگها با هم فاصله دارند و به گواه تاريخ، بسياري از شهروندان امروز، تعليم يافتگان مصلحتند. ما دانايي را به مصلحت ميآموزيم. آنها ميآموختند چون بايد ميآموختند و مي خواستند حقيقت را دريابند و ما ميخوانيم چون مصلحت است که بخوانيم، از آن رو که اگر نخوانيم شغلي در آينده نخواهيم داشت، آنها مي خواندند چون علم برايشان سواد بود و ما مي خوانيم چون از قِبَل مدرسه و دانشگاه است که به منزلت اجتماعي دست مي يابيم و اينگونه اندک اندک، جامعه از دانشگاه و مدرسه مملو مي شود و به همان ميزان از انسان کاشف حقيقت تهي، مدرک داران بسيار و با سوادان بر کنار و اين سير انحطاط ادامه خواهد يافت و ما دوره خواهيم کرد روز را هنوز را. اين نتيجه آموزش به مصلحت است و آن عاقبت آموزش حقيقت. امروزه اما نيک مي دانيم هيچ جامعه اي در طول تاريخ با آموخته هاي مصلحتي به ارتقاء و رشد نرسيده است. آنها که به جايي رسيده اند، جان بر سر تعليم حقيقت گذاشته اند، به همين خاطر تا اسير مصلحت هستيم، انتظار ارتقاء و رشد از آموزش و پرورش داشتن نه تنها منطقي نيست که خيالي کودکانه است. حقيقت اگر چه تلخ است اما بهترين و والاترين مصلحت است، حقيقت به روح و روان آرامش مي دهد و به زندگي هويت مي بخشد. انسان بدون زندگي با حقيقت در توهم و عسرت خواهد مرد و از زندگي لذتي نخواهد برد. بدون حقيقت، هيچکس، هيچگاه به آرامش نخواهد رسيد و گرفتار سراب هاي بي اعتبار خواهد ماند.
صاحب امتياز