روز شمس تبريزي


یاددداشت اول |

  احسان مکتبي  

فريدون سپهسالار که بيش از چهل سال از شاگردان و مريدان مولانا و سلطان ولد بوده است درباره شمس تبريزي مي نويسد: جامه بازرگانان مي پوشيد  و در هر شهري که وارد مي شد مانند بازرگانان در کاروانسراها منزل مي کرد و قفل بزرگي بر در حجره مي زد، چنانکه گويي کالاي گرانبهايي در اندرون آن دارد و حال آنکه آنجا حصير پاره ي بيش نبود. روزگار خود را به رياضت و جهانگردي مي گذاشت گاهي در يکي از شهرها به مکتب داري مي پرداخت و زماني ديگر شلوار بند مي بافت و از درآمد آن زندگي مي کرد. سلطان ولد مي گويد: رابطه مولانا با شمس همان رابطه موسي بود با خضر. مولانا شمس الدين محمد با همه فضل و کمال و مقامات و کرامات و انوار و اسرار همواره در طلب صحبت اولياي حق بود و سرانجام شمس را يافت. تاثير شمس بر مولانا آن چنان بود که در مدتي کوتاه از فقيهي متعين عاشقي شوريده ساخت، اين پير مرد مرموز گمنام، دل مولانا را بر درس و بحث و مدرسه سرد گردانيد و او را از مسند تدريس و منبر و وعظ فرو کشيد و به حلقه رقص و سماع کشانيد.

 در دست هميشه مصفحم بود

در عشق گرفته ام چغانه

اندر دهني که بود تسبيح

شعر است و دوبيتي و ترانه

مولانا در آتش افتاد، خام بود، پخته شد و سوخت و اين حاصل زندگي مولاناي فارسي شد. جلال الدين محمد حاصل عاشقانه هايش از اين رهگذر را در ديوان کبير يا شمس براي ما باقي گذاشته است و پس از فراق و غيبت شمس تبريزي که برايش نور مطلق بود، بيست و چهار هزار بيت مثنوي  که داستان کشف و شهودهاي روحي و توصيه هاي حکمي  اوست را سروده است . او در مثنوي شريف که خود آن را از اصول دين مي دانست نيز هر از گاهي به ياد شمس تبريز مي افتد و از دوري آن يار شکوه مي کند.

چون حديث روي شمس الدين رسيد

شمس چارم آسمان سر برکشيد

واجب آيد چون که آمد نام او

 شرح رمزي گفتن از انعام او

 اين نفس جان دامنم برتافته است

 بوي پيراهان يوسف يافته است

از براي حق صحبت سالها

بازگو حالي از آن خوشحالها....

شمس تاب حسودان و رندان را نياورد و به يکباره غيبت کرد اما حاصل اين ديدار براي ما فارسي زبانان گنجينه هايي است که از پس چندين قرن هنوز از بزرگي روح انسانهايي مانند شمس و مولانا در شگفت مي شويم و از وسعت عشق و گرماي وجودشان دلگرم. زبان فارسي تا هميشه تاريخ به برکت اين آثار تابان خواهد ماند.

 

صاحب امتياز