هدف فرمانروايي در کلام مولانا
یادداشت |
محمدرضا ايزد
نام ميري و وزيري و شهي
در نهانش مرگ و درد و جان دهي
نام و عنوان فرمانروايي و وزارت پادشاهي گرچه در ظاهر جذّاب و دلرباست ولي در باطن مرگ و درد جان کندن است. حکومت اگر جز براي اقامه عدل و اصلاح امور جامعه باشد، وبال و بوارش نميارزد. چنانکه مولي علي(ع) دنيا و امارت آن را از عطسهي بُز نيز بي ارزش تر دانسته است نيز زوال حکومتهاي دنيوي را به سراب و پراکنده شدن ابرها تشييه فرموده است: حکومت کالايي چند روزه است که آنچه از آن حاصل آيد نبايد و همچون سراب به زوال رود و همچون ابر پراکنده گردد.
بنده باش و بر زمين رَو، چون سمند
چون جنازه نَه، که بر گردن بَرَند
بنده باش و همچون اسب برروي زمين در تکاپو باش و مانند جسدي مباش که بر دوش حمل ميکنند. فروتن باش و ديگران را حمال خود مکن، زيرا کسي که کارهايش را برعهده اين و آن ميگذارد مانند مردهاي است بر دوش آنها. درحالي که روش عبادالرحمن فروتني و بندگي است چنانکه در آيه 63 سوره فرقان آمده است:.. و بندگان خداوند مهربان کساني هستند که با فروتني بر زمين راه روند.
جمله را حّمال خود خواهد کفَور
چون سوار مرده آرندش به گور
آدم ناسپاس و مستبد و ديکتاتور ميخواهد همه مردم حمال او شوند. و ميخواهد که مانند مردهاي که به گور ميبرند خلق الله او را بر دوش کشند. به عبارتي هرکس چه حاکم و شاه و چه وزير و وکيل مردم را به اجيري ميگيرد. يعني شانه از مسئوليت خالي کند و پاسخگوي عملکرد و قدرت خود نباشد و اين و آن را به بيگاري و حمالي خود وا دارد و مقصر بداند برحسب واقع ميّتي متحرک است. روش پيشوايان راستين استقبال از مسئوليت و تن دادن به کار و پاسخگويي به مردم است چنانکه مولي علي(ع) در نهج البلاغه ميگويد از من در مورد امور و عملکردم بپرسيد قبل از آنکه مرا از دست دهيد چرا که من خود را مصون از خطا نميدانم و از من نترسيد و مثل شاهاي جبار با من بر خورد نکنيد که من يکي از شماها هستم.
ز آنکه آن تابوت برخلقست بار
بار بر خلقان فکندند اين کبار
زيرا آن تابوت بر دوش مردم نهاده شده است و اين بزرگان يعني حکام و حاکمان و سلاطين جامعه با زحمت و مؤونت خود را بر دوش خلق الله افکندهاند در حاليکه حاکم قرار است زحمت و مشقت مردم را کم کند و زندگي مرفهي توام با آرامش را براي مردم فراهم نمايد نه اينکه وبال گردن ملت گردد و با تصميماتش، مشکلات مردم را دوچندان نمايد و پاسخگوي عملکرد پر مشقت مردم هم نباشند.
بار خود را برکس مَنِه، بر خويش نِه
سروري را کم طلب، درويش به
اي حاکم بار زحمت خود را بر دوش کس مگذار بلکه خود بر دوش بگير. در پي رياست و مقام نباش، بلکه خواهان درويشي و افتادگي و آزادگي باش.
مرکب اعناقِ مردم را مَپا
تا نيايد نِقرِست اندر دو پا
اينقدر برگردن و کمر مردم فشار زندگي را زياد نکن تا دو پايت دچار بيماري نقرس نشود. يعني اي حاکم اينقدر به مردم ستم نکن و تصميمات نا بجا نگير و مردم را اذيت نکن تا بنياد حکومتت لرزان نشود. اگر سخن و رضايت مردم را جويا نشوي و بدون رضايت آنها حکم براني و بگويي من حاکم هستم و ملت هم موظف است از دستورات من اطاعت محض نمايد، بدان که پايههاي قدرتت لرزان و سُست خواهد شد، پس دست از خيره سري و استبداد بردار و با مردم همراه و همفکر و همراي باشد تا حکومتت دوام پيدا نمايد.
مرکبي را کآخِرش تو دَه دهي
که به شهري ماني و ويران دهي
اي رياست طلب مستبد تو که سرانجام از مرکب مقام و منصب متنفر خواهي شد و به او خواهي گفت: تو به شهر شباهت داري در حالي که دهي ويرانه هستي.
دَه دِهش اکنون که چون شَهرت نمود
تا نبايد رَخت در ويران گشود
هم اکنون که پُست و مقام به نظرت شهري آباد مي آيد، خاک بر سرش کن تا مجبور نشوي که در ويرانه سکونت گزيني. منصب و مسند دنيوي به ظاهر دلربا و جذّاب است ولي باطناً خطرناک و زيانبار است، چه غالب افراد بر سَرِ تصاحب آن با دين و ايمان خداحافظي مي کنند. آنکه با سائقهي هواي نفس به دنبال آن افتد، سرانجام خاسر و زيانکار مي شود.
دَه دِهش اکنون که صد بُستانت هست
تا نگردي عاجز و ويران پرست
اکنون که صد باغ و بوستان داري و در اوج قدرت و مکنت هستي، خاک بر سر پست و مقام دنيوي بکن تا درمانده و مورد نفرت مردم نشوي و خرابه نشين و بدبخت نشوي. يعني اکنون که امکانات دنيوي در اختيار توست و سرمست از داشتن قدرت هستي و حکم ميراني، از دنيا رخ بر تاب که اين کار بسي ارزشمند است و الا وقتي که اقبال دنيوي از تو روي بگرداند. و بالاجبار دستت از همه مواهب دنيوي کوتاه شود نميتواني بگويي من از دنيا گذشتهام، چرا که در واقع دنيا از تو گذشته است، پس کار ارزنده اين است که درعين داشتن امکانات و قدرت دنيوي، از آن بگذري نه اينکه دو دستي به دنيا و مستد آن بچسبي تا بالاخره بيايند و مردم تورا سرنگون کنند و يا جملگي خواهان عزل تو گردند و دستت را از مقامي که داري کوتاه کننده چرا در اينصورت خوار و ذليل خواهي شد.