درنگي بر فيلم «آدم بد» ساخته کيم کي-دوک نقش‌بندى خشم و عشق


سینما |

سيد حميد شريفنيا

 

جهان سينمايي کيم کي-دوک هميشه با پارادوکس آغاز مي‌شود: چگونه مي‌توان در دل زشتي، زيبايي را سراغ گرفت؟ چگونه مي‌توان در ميانه تباهي، جوانه‌هاي رستگاري را ديد؟ فيلم «آدم بد» (Bad Guy، 2001) نيز همچون ديگر آثار اين کارگردان کره‌اي، ما را به قلب همين تناقض ظاهراً حل‌ناشدني مي‌برد. اين فيلم، که در نگاه اول داستاني خشن و تحقيرآميز درباره عشقي وارونه به نظر مي‌رسد، در لايه‌هاي زيرين خود، تابلويي است پيچيده از طبقات اجتماعي، انتقام، ميل و امکان نجات از رهگذر تباهي. کيم کي-دوک در اين اثر، روايتي را مي‌آفريند که همچون شخصيت اصلي‌اش، با چهره‌اي خشن و غيرقابل نفوذ به تماشاگر خيره مي‌شود، اما در سکوت خود، شعري غم‌انگيز از تنهايي و آرزو را زمزمه مي‌کند. صحنه آغازين فيلم، کليد فهم اين جهان را به دست مي‌دهد. ما نخستين بار «هون-گي» (با بازي چشمگير چو جه-هيون) را در خيابان شلوغي مي‌بينيم که بر نيمکتي نشسته و با نگاهي ثابت و حيواني، زني به نام «سون-هوا» (با بازي سئو وون) را مي‌پاييد. اين نگاه، تنها ابزار ارتباطي اوست. هون-گي مردي است لال، محکوم به سکوت، که جهان را تنها از پشت دريچه چشمانش درمي‌يابد. سون-هوا، دانشجويي است به ظاهر پاک و متعلق به دنيايي ديگر، دنيايي از تحصيلات، طبقه متوسط و عشق‌هاي جواني معمولي. اين تقابل از همان لحظه اول برقرار مي‌شود: زشتي در برابر زيبايي، فقر در برابر رفاه، سکوت در برابر گفت‌وگو، حاشيه در برابر مرکز. اما کيم کي-دوک به سادگي اين دوقطبي را رها نمي‌کند؛ او با بي‌رحمي آن را وارونه مي‌سازد. حادثه اصلي زماني رخ مي‌دهد که هون-گي، جسور شده از نگاهش، در ملأ عام سون-هوا را مي‌بوسد. پاسخ او، تحقيري سهمگين است. اين تحقير، که از طرف معشوق و دوستانش بر او فرو مي‌ريزد، خشم کينه‌توزانه هون-گي را برمي‌انگيزد. او که صاحب يک مرکز فحشا است، نقشه انتقامي پيچيده مي‌کشد: سون-هوا را با فريب به دامي مي‌اندازد که او را مجبور به قرضي کمرشکن مي‌کند و در نهايت، وادار مي‌سازد تا در همان مرکز به کار تن فروشي تن دهد. اينجا است که هسته تراژدي فيلم شکل مي‌گيرد. هون-گي، عشق خود را نه با ابراز محبت، که با نابودي معشوق نشان مي‌دهد. او مي‌خواهد آنچه را که زيبا و دست‌نيافتني مي‌پندارد، ابتدا آلوده کند، به سطح خودش پايين بکشد، تا شايد در آن دنياي مشترکِ تباهي، بتواند به او تعلق داشته باشد.

فضاي اصلي فيلم، همان «خانه عياشي» است که به نوعي شهر کوچکي در دل شهر بزرگ است. اين مکان، همچون نمونه‌هاي ديگر در سينماي کيم کي-دوک (مانند درياچه در «جزيره» يا کارگاه‌ها در «پيتا»)، ميکروکاسموسي (جهان در مقياس کوچک) است که قوانين خود را دارد. اينجا دنيايي است وارونه، جايي که زنان به کالا بدل شده‌اند و مردان براي خريد لذت موقت مي‌آيند. اتاق‌هاي کوچک با پرده‌هاي نازک، سلول‌هاي اين زندان مدرن هستند. کيم کي-دوک اين فضا را نه با قضاوت، که با نگاهي واقع‌گرايانه و گاه همدلانه به تصوير مي‌کشد. او رنج زنان، دوستي‌هايشان، و رقابت‌هايشان را نشان مي‌دهد. اينجا نيز زندگي جريان دارد، اما زندگي‌اي که بر پايه معامله و تحقير بنا شده است.

سون-هوا، که به اين دنيا پرتاب شده، مسيري را طي مي‌کند که از انکار و مقاومت آغاز مي‌شود و به پذيرش و تسليم مي‌رسد. او که روزي نماد پاکي بود، به تدريج در نقش يک فاحشه ذوب مي‌شود. اين سقوط، براي هون-گي پيروزي نيست؛ بلکه منبع عذابي جديد است. او که اکنون مي‌تواند هر روز معشوقش را از پشت آينه يکطرفه اتاقش ببيند، شاهد تحقير روزافزون اوست. عشق او، که در قالب انتقام متبلور شده بود، اکنون به عاملي براي عذاب دائمي خودش بدل گشته است. اينجاست که فيلم از سطح يک داستان انتقام فراتر رفته و به کاوشي عميق در ماهيت عشق و مالکيت تبديل مي‌شود. آيا عشق هون-گي واقعي است؟ يا صرفاً حس مالکيت مردي است که نمي‌تواند شکست را بپذيرد؟ فيلم پاسخي ساده به اين پرسش نمي‌دهد.

يکي از قدرتمندترين مؤلفه‌هاي فيلم، سکوت هون-گي است. اين سکوت، تنها فقدان صدا نيست؛ بلکه فشاري است رواني که بر کل فيلم سايه مي‌افکند. او نمي‌تواند احساساتش را با کلمات بيان کند، بنابراين با کنش‌ها و رفتارهايش آن را نشان مي‌دهد. اين کنش‌ها گاه خشن (مانند تهديد مشتريان خشن سون-هوا) و گاه به شکلي عجيب نوازشگرانه است (مانند خريد هديه براي او). سون-هوا نيز به تدريج در سکوت او شريک مي‌شود. رابطه آنان، که بر پايه زور و فريب آغاز شده بود، به تدريج به نوعي ارتباط عميق‌تر و غيرکلامي تبديل مي‌گردد. گويي هر دو در سکوت مشترکشان، زباني يافته‌اند که از کلمات راستين‌تر است.

نمادپردازي کيم کي-دوک در اين فيلم نيز درخشان است . آينه يک‌طرفه شايد مهم‌ترين نماد باشد. هون-گي از پشت اين آينه به سون-هوا خيره مي‌شود؛ او مي‌بيند اما ديده نمي‌شود. اين نماد رابطه يکطرفه او با معشوقش است: عشقي که از فاصله‌اي امن و مخفيانه تماشا مي‌کند، اما هرگز نمي‌تواند در آن مشارکت کند. اين آينه همچنين نماد شکاف طبقاتي و اجتماعي است که هون-گي را از سون-هوا جدا مي‌کند. او همواره از پشت حايلي شيشه‌اي به دنياي او نگاه مي‌کرده است. نماد ديگر، درياست. فيلم چندين بار به ساحل دريا برمي‌گردد، جايي که آرامش و وسعت دريا با دنياي تنگ و تاريک خانه عياشي تضاد دارد. دريا مکاني است براي رؤياها و فرار، اما براي اين دو شخصيت، اين رؤياها هرگز به‌طور کامل محقق نمي‌شوند.

فيلم به سوي فرجامي حرکت مي‌کند که هم تراژيک است و هم رهايي‌بخش. پس از يک سري اتفاقات خشونت‌بار، هون-گي و سون-هوا سرانجام به آن ساحل آرزوها مي‌رسند، اما نه به شيوه‌اي که در رؤياهايشان مي‌ديدند. فيلم با تصويري به يادماندني به پايان مي‌رسد: کاميوني که اين دو را در خود دارد، به دريا رانده مي‌شود و به تدريج در آب فرو مي‌رود. در داخل کاميون، آنان نه با وحشت، که با آرامش يکديگر را در آغوش گرفته‌اند. اين خودخواسته بودن مرگ، آن را به اقدامي عاشقانه بدل مي‌کند. آنان در دنيايي بيرون نمي‌توانستند با هم باشند؛ دنيايي که تفاوت‌هاي طبقاتي و اجتماعي اجازه اين پيوند را نمي‌داد. بنابراين، تنها در مرگ است که مي‌توانند به هم بپيوندند، در اعماق دريا، در جايي که هيچ يک از قيد و بندهاي دنياي بيرون وجود ندارد. اين پايان، اگرچه غم‌انگيز است، اما تنها راه ممکن براي رستگاري اين دو روح سرگشته به نظر مي‌رسد.

«آدم بد» فيلمي آسان‌پسند نيست. فيلمي است که بيننده را به چالش مي‌کشد، او را وادار مي‌کند تا با شخصيت همذات‌پنداري (Identification) کند که در نگاه اول «شرور» به نظر مي‌رسد. کيم کي-دوک با مهارت، خطي باريک بين جذابيت و انزجار ترسيم مي‌کند. ما از اقدامات هون-گي بيزاريم، اما در سکوت محزون و عشق ناسالمش، گونه‌اي از صداقت را مي‌بينيم که در دنياي پر از ريا و کلمات پنهان شده است. اين فيلم پرسش‌هاي بي‌پاسخي را مطرح مي‌کند: آيا عشق مي‌تواند توجيه‌کننده بدي باشد؟ آيا نجات مي‌تواند از رهگذر تباهي حاصل شود؟ و آيا «آدم بد» واقعي، هون-گي است، يا جامعه‌اي که او را به حاشيه رانده و معشوقش را به کالايي براي مصرف تبديل کرده است؟

در پايان، «آدم بد» همچون شعري غم‌انگيز و تصويري از عشقي ناکام باقي مي‌ماند. اثري که زيبايي‌هاي خود را در دل زشتي‌ها پنهان کرده است، همان‌گونه که هون-گي آرزويش را در دل خشمش پنهان کرده بود. اين فيلم، يکي از صادقانه‌ترين و تکان‌دهنده‌ترين آثار کيم کي-دوک است که ردپاي آن تا مدت‌ها پس از تماشا، در ذهن بيننده باقي مي‌ماند.

 

نويسنده و منتقد