ادبیات
ادبیات |
از حافظيه تا ناهارخوران گفتوگو با صادق حاجتمند درباره شعر، منش، و مسير شاعري
سيد مهدي جليلي
اشاره
در اين گفتوگو، صادق حاجتمند، شاعر جوان و خوشذوق متولد 18 مهر 1370، از تجربههاي نخستين خود در مواجهه با شعر، خاطراتي از دوران مدرسه، تأثير استادان و دوستان شاعر، نگاهش به غزل امروز، و دغدغههايش درباره انجمنهاي ادبي سخن گفته است. گفتوگويي صميمي، پر از خاطره، تحليل، و عشق به شعر.
لطفاً ابتدا خودتان را معرفي کنيد و بفرماييد چطور با شعر آشنا شديد؟
صادق حاجتمند هستم، متولد 18 مهر 1370.
آشنايي من با شعر برميگردد به سال 1380 يا 1381، زماني که در سفري به شيراز، سري به حافظيه زديم و من يک ديوان حافظ خريدم -همان کتاب هنوز در کتابخانهام هست، قيمتش هم هزار تومان بود.
تقريباً از دوره راهنمايي بود که شروع کردم به حافظخواني، البته بدون اينکه معنايش را بفهمم يا حتي درست بخوانم، چون خط نستعليق بود و غالباً اشتباه ميخواندم. علاقه شديد به حفظ شعر باعث شده بود شعرهاي کتابهاي درسيام را حفظ کنم، حتي شعرهاي کتابهاي خواهر و برادرهاي بزرگترم -من کوچکترين بودم.
چه اتفاقي باعث شد که اين علاقه به شعر جديتر شود؟
چند اتفاق مهم بود، يکيشان مربوط به کلاس ادبيات فارسي در دوره راهنماييست. معلممان، آقاي مجتبي عابدي، وارد کلاس شد تا شعري از شيخ بهايي را درس بدهد:
«گر نبود خنگ مطلا لگام / زد بتوان بر قدم خويش گام»
من خيلي آرام گفتم: «من حفظم.»
او که آدم جدياي بود، پرسيد: «کي بود؟»
همه ساکت بودند. دوباره پرسيد، من آرام گفتم: «آقا ما بوديم.»
گفت: «بخون.»
شروع کردم به خواندن و بدون اينکه انتظار داشته باشم، يک بيست گرفتم. آن لحظه برايم خيلي مهم بود، چون اولين بار بود کسي براي شعر تشويقم ميکرد و پاداش هم ميداد.
از چه زماني شروع به نوشتن شعر کرديد؟
کمکم شروع کردم به نوشتن، فکر ميکنم از دوره دبيرستان بود که احساس کردم ميتوانم چيزهايي بنويسم. بهخصوص که يک کليات سعدي گرفته بودم و آن را هم ميخواندم. از آن زمان به بعد، شعر بخش جداييناپذير زندگيام شد. حتي با کليات سعدي ميرفتم مدرسه و وقتي معلم درس ميداد، من کليات سعدي را که در کيفم و پشت صندلي جلويي باز بود، ميخواندم- بيتوجه به درس. من با سعدي، شاعر شدم.
چه کساني در مسير شعري شما تأثيرگذار بودند؟
آشنايي با عبدالله عمراني عزيز خيلي مهم بود. خاطرم هست يکبار بعد از مدرسه با يکي از هممدرسهايهايم دعوايم شد. آقاي نوري، رئيس پژوهشسراي دانشآموزي عليآباد، گفت: «دعوا نکنيد، بياييد ببينيد بچههاي همسنوسال شما در پژوهشسرا چه ميکنند.»
فرداي آن روز رفتم و ديدم بخش ادبيات هم دارد. آقاي عمراني آدم باحوصلهاي بود و شاعر هم بود، البته کلاسيک نمينوشت. من را به بنيامين ديلمکتولي و شادروان حسين ديلمکتولي معرفي کرد.
آشنايي با بنيامين دريچهاي تازه به رويم گشود. اول اينکه خودش شاعر خيلي خوبي بود، دوم من را با شعر روز آشنا کرد، و سوم اينکه با شاعران خوب زيادي در کشور در ارتباط بود. خانهاش هميشه پاتوق شاعران از سراسر کشور بود و اين قضيه خيلي به من کمک کرد.
نگاه شما به وضعيت غزل امروز چيست؟
به عقيده من، متأسفانه در غزل امروز پديدهاي به نام «رو همنويسي» زياد شده. يعني شاعران آثار همديگر را زياد ميخوانند و اين باعث ميشود که سبکها به هم نزديک شود و در مواردي تمايز ميان دو شاعر از بين برود. به عبارتي، امضاي شاعر پاي اثر نيست.
خاطرم هست به دوستي گفتم که وزن «فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن» به نظرم وزن سعديست. هرچند قبل از او هم استفاده شده، اما سعدي در اين وزن آثاري دارد که وقتي ميخواهي در همين وزن شعر بنويسي، ناخودآگاه شبيه سعدي ميشود. اين يعني تأثير.
در غزل امروز، فکر نميکنم شاعري داشته باشيم که چنين تأثيري گذاشته باشد. هرچند ممکن است شباهتهاي موجود ميان شاعران به يک منشأ در غزل امروز برسد، اما اين رشته ادامه دارد و سررشتهاش به ادبيات کلاسيک برميگردد.
در مورد موضوعات شعر امروز چه نظري داريد؟
به نظرم روزمرگي بيشتر وارد شعر شده، و اين تأثير مستقيميست که فيلم و داستان بر شعر گذاشتهاند. شاعر امروز ميتواند بدون اينکه از فضاي اتاق بيرون برود، تمام چيزها را به تصوير بکشد-مثل فيلمهايي چون دوازده مرد خشمگين يا پنجره پشتي.
امروز شاعران ميتوانند جهاني بسيار کوچک، به اندازه يک اتاق، بنويسند بدون اينکه از آن جهان خارج شوند. فکر ميکنم اين قابليتيست که در شعر کلاسيک وجود نداشت.
شعر خودتان را چطور تعريف ميکنيد؟ آيا ويژگي خاصي براي آن قائل هستيد؟
راستش خيلي نميتوانم درباره شعر خودم صحبت کنم يا آن را نسبت به باقي شعرها تميز بدهم. اما تمام تلاشم را ميکنم که شعر خودم را ارائه بدهم؛ يعني سعي ميکنم به آن هويت و پرداختي شخصي ببخشم، هرچند قضاوتش با مخاطب است.
از نظر شما، کدام غزلسراهاي معاصر تأثيرگذارتر بودهاند؟
به نظر من، حسين منزوي متفاوتتر از همنسلهاي خودش ظاهر شد-هم در معنا، هم در تصويرپردازي، و هم در چارچوببندي. آثارش امضاي خودش را دارند و نميتوان بهراحتي با کسي ديگر اشتباه گرفت.
در ميان شاعران امروز، چه کساني را صاحبسبک و داراي امضا ميدانيد؟
از شاعران امروز، غلامرضا طريقي، مهدي فرجي، فاضل نظري و حسين جنتي آثاري دارند که متعلق به خودشان است و امضاي شخصيشان پاي اثر هست. اين ويژگي براي من خيلي مهم است؛ اينکه وقتي شعري را ميخواني، بتواني حدس بزني شاعرش کيست.
در استان گلستان، چه چهرههايي را در شعر امروز برجسته ميدانيد؟
در استان، بنيامين ديلم کتولي، اکبر آغاسيان و محمد نجفي از چهرههاي خوب شعر هستند. از ميان خانمها هم فکر ميکنم مريم محمديان و محدثه عوضپور بسيار خوب مينويسند و آثارشان قابل توجه است.
نقش انجمنهاي ادبي را در رشد شعر امروز چطور ارزيابي ميکنيد؟
به عقيده من، اولين نکته مهم در انجمنها، مسئله جداسازي و فيلتر کردن است. دنياي بيانتها و متنوع شعر، با آنهمه سبک و زبان و موضوع، وقتي همه شاعران از هر طيفي و با هر سطحي کنار هم قرار ميگيرند، نميتوان انتظار داشت که شعر از طريق يک انجمن عمومي ارتقا پيدا کند.
معتقدم که بايد جلسات جانبي وجود داشته باشد تا در آنها فيلتر تخصصي صورت بگيرد. مثلاً فرض کنيم انجمني داريم که يک روز عمومي دارد و روزهاي کارگاهي هم دارد براي کساني که ميخواهند چيزي ياد بگيرند مثل کارگاه عروض و قافيه. اين موضوع بايد در جلسهاي جداگانه بررسي شود.
يا مثلاً کساني که شعر سپيد مينويسند، ميتوانند در جلسهاي جداگانه خودشان را ارتقا دهند. اينگونه تعداد افراد کمتر ميشود، تعداد متکلمين محدودتر ميشود، و خيلي بهتر ميتوان به موضوع تخصصي خاصي پرداخت. اين تفکيک، به نظرم، شرط لازم براي رشد واقعي در فضاي انجمنهاست. به انجمنهاي تخصصي در گرايشات مختلف ادبي نيازمنديم.
اگر بخواهيد چند بيت يا غزل را بهعنوان نمونههاي محبوبتان انتخاب کنيد، چه ميگوييد؟
انتخاب غزل خوب واقعاً کار دشواريست، چون ما در کشوري زندگي ميکنيم که بيشک بزرگترين شاعران جهان را داشتهايم. واقعاً نميشود گلچين کرد و به قول سعدي بزرگ:
«هر باب از اين کتاب نگارين که برکني
همچون بهشت گويي از آن باب خوشتر است»
اما اگر همين حالا بخواهم چند نمونه را انتخاب کنم (که قطعاً بعدها ممکن است شعرهاي ديگري را برگزينم)، اينها در ذهنم برجستهترند:
- «همه عمر بر ندارم سر از اين خمار مستي
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستي»
-«سر آن ندارد امشب که برآيد آفتابي
چه خيالها گذر کرد و گذر نکرد خوابي»
- «دل ميرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا»
- «ناگهان پرده برانداختهاي يعني چه؟
مست از خانه بيرون تاختهاي يعني چه؟»
- «رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند»
اين ليست ميتواند تا فردا ادامه پيدا کند، اما شما به بزرگواري خودتان ببخشيد. به قول سعدي:
«سعديا گر همه شب شرح غمش خواهي گفت
شب به پايان رسد و شرح به پايان نرسد.»
دو غزل از صادق حاجتمند
به انتخاب خودش:
(1)
اگر بناست که عاشقکشي روال شود
بريز خون مرا سرخرنگ سال شود
جواب چيست بهغير از اشاره بر سينه
اگر نشانيات از هر کسي سؤال شود
بگو مني که منم با مني که ميخواهي
چقدر فاصله دارد که ايدهآل شود
چقدر فاصله مانده به روز بوسه که تا
حسود کور شود تا رقيب لال شود
مگر به بوسه ببندي لب و دهانم را
که رازهاي تو در اين اتاق چال شود
هنوز در رگ من يک ته استکان خون هست
به سر سلامتي خود بزن حلال شود
(2)
در ساعت تمامي چشمانتظارها
حرکت نميکنند دقيقهشمارها
ميبوسمت يواش، مبادا که گم شود
آن دانهي بهشتي بين انارها
تو آن شکوهبکر در اعماق جنگلي
ازگيلِ وحشيِ وسط سرخهدارها
من عاشقي که سر به بيابان گذاشته
اين قصه را براي تو گفتند بارها
زخمي و سينهسوز و ترکخورده ريشريش
تالاري است قلبم از اين افتخارها
سهراب سپهري؛ شاعر چيني نازک تنهايي و بچهبوداي اشرافي
نسترن گلمحمدي
سهراب سپهري، شاعر، نقاش و نويسندهايست که شعرش از جنس نسيم است؛ آرام، لطيف، اما پر از رمز و راز.
او در 15 مهر 1307 در قم به دنيا آمد، اما کودکياش در کاشان گذشت؛ شهري که بعدها در شعرهايش به نماد آرامش، سکوت و تأمل بدل شد. پدرش اسدالله، کارمند اداره پست و تلگراف، اهل ذوق و هنر بود و مادرش ماهجبين، زني شاعر و اهل ادب. خانوادهاي که هنر در رگهايشان جاري بود.
سهراب تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در کاشان گذراند و پس از دريافت ديپلم ادبي، به تهران آمد و در دانشکده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران مشغول تحصيل شد. همزمان مدتي در شرکت نفت کار کرد، اما روح آزادش تاب نياورد و استعفا داد. در سال 1330 نخستين مجموعه شعرش با نام مرگ رنگ منتشر شد؛ شعري نيمايي، اما با رنگي متفاوت. او در سالهاي بعد مجموعههايي چون زندگي خوابها، صداي پاي آب، حجم سبز و ما هيچ، ما نگاه را منتشر کرد که هرکدام گامي به سوي سبک شخصي و منحصربهفرد او بودند.
شاعر تصويرها و سکوتها
سپهري شاعري تصويرگراست. شعرهايش مثل نقاشيهايش رنگارنگاند، پر از طبيعت، پرنده، رود، خاک، باد و سکوت. او از جمله شاعراني بود که با سبک نيما آشنا بود، اما در عين پيروي، راه خودش را رفت. خلاقيت او در استفاده بديع از رنگ و واژه، شعرش را به تجربهاي بصري بدل ميکرد. در شعرهايش، همه چيز جان دارد: «درخت، درخت است، نه چوب»، «آب، آب است، نه فقط مايع»، و «تنهايي، چيني نازکيست که مبادا ترک بردارد».
او خدا را در طبيعت جستوجو ميکرد، و عرفان شرقي، بهويژه بوديسم، در شعرهايش جاري بود. سفرهايش به هند، ژاپن، چين، فرانسه، ايتاليا و آمريکا، نه فقط گردشگري، بلکه سير و سلوک معنوي بود. او هيچگاه ازدواج نکرد، شايد چون تنهايي برايش نه درد، بلکه نوعي مراقبه بود.
نقاشيهايي به قيمت ميلياردها
سپهري بيش از 30 نمايشگاه نقاشي برگزار کرد. آثارش اغلب متمرکز بر طبيعتاند، با رنگهايي آرام، مينيمال و پر از سکوت. در سال 1397 يکي از تابلوهايش در حراج تهران به قيمت 5 ميليارد و 100 ميليون تومان فروخته شد؛ نشاني از جايگاه هنرياش در تاريخ هنر ايران.
مرگ شاعر سکوت
در سال 1358 به سرطان خون مبتلا شد و براي درمان به انگلستان رفت، اما بيماري پيشرفت کرده بود. در غروب 1 ارديبهشت 1359 در بيمارستان پارس تهران درگذشت. پيکرش در صحن امامزاده سلطان علي بن محمد باقر در مشهد اردهال کاشان به خاک سپرده شد. سنگ قبرش با شعري از خودش به خط رضا مافي، خوشنويس نامدار مزين شد:
به سراغ من اگر ميآييد
نرم و آهسته بياييد
مبادا که ترک بردارد
چيني نازک تنهايي من
نقدهاي که گاهي تند بودند
با وجود محبوبيت گسترده، سهراب سپهري از نقدهاي تند برخي منتقدان در امان نماند. رضا براهني در کتاب طلا در مس شعر او را «زيبا اما بيدرد» دانست. او معتقد بود که شعر سپهري از واقعيتهاي اجتماعي فاصله دارد و بيشتر به زيباييهاي ذهني و طبيعت پناه برده. براهني در «طلا در مس»اش، «صداي پاي آب» سهراب را «مثل پشمک» توصيف کرد: «وقتي فشارش ميدهي، چيزي از آن نميماند»؛ اشارهاي به سبک نرم و گاه بيستون شعرهاي سپهري.
احمد شاملو نيز با نگاهي انتقادي به شعر سهراب مينگريست. او در عبارتي تلخ قريب به اين مضمون را نوشت:
«در زمانهاي که سر بيگناهان را در کنار جوي آب ميبرند، باورم نميشود کسي چند قدم آنطرفتر بايستد و بگويد: آب را گل نکنيد. آب را خون کردند!»
شاملو معتقد بود که شاعر بايد در برابر جامعهاش مسئول باشد، و شعر سهراب اين مسئوليت را ندارد. او شعر سپهري را «شعر زيباييهاي بيخطر» ميدانست؛ شعري که به چالش نميکشد، بلکه آرام ميکند.
بچهبوداي اشرافي
لقب «بچهبوداي اشرافي» را برخي منتقدان به سهراب دادهاند؛ لقبي که هم تحسينآميز است، هم کنايهآميز. اشاره به روحيه آرام، عرفاني، و گاه منزوي او دارد؛ کسي که در برابر خشونت و هياهوي جهان، سکوت را برگزيد. او در شعرش نه فرياد زد، نه اعتراض کرد، بلکه دعوت به تأمل و نگريستن کرد.
نامهاي فوتبالي از شاعر طبيعت
در دهه 1350، سهراب نامهاي به مجله کيهان ورزشي نوشت که در آن با نگاهي دقيق و منتقدانه به زبان گزارشهاي فوتبالي پرداخت. او به واژههايي مثل «فوتباليست» و «گلر» اعتراض کرد، به تلفظهاي اشتباه اسامي خارجي ايراد گرفت، و حتي درباره آمار تماشاگران و قيمت بليتها نقدهايي جدي مطرح کرد. اين نامه نشان داد که سپهري نه فقط شاعر طبيعت، بلکه ناظر دقيق زبان و ساختار اجتماعي بود.
در سوگ دوست
يکي از زيباترين شعرهاي سهراب، «دوست» از هفتمين کتابش «حجم سبز» در سوگ فروغ فرخزاد است و از علاقه عميق او به اين شاعر بيپروا، حکايت دارد:
«بزرگ بود و از اهالي امروز
و با تمام افقهاي باز نسبت داشت
و لحن آب و زمين را چه خوب ميفهميد.»
بسامد بالاي افعال و واژگان مرتبط با شنيدن نظيرِ لحن، صدا، تلفظ(دو بار)، تفسير، صحبت، صريح، ادا و لهجه، در اين شعر، و استفاده بالا از واژگاني که حرف (س) دارند، نشان ميدهد که در سرودن اين شعر، صداي فروغ در ذهن سهراب طنين داشته و تلفظ خاص حرف (س) در لحن فروغ که کمي کشدار بوده، خود را در شعر سهراب وارد کرده است و همه اينها باور داشتن به اين نگاه عميق فروغ که؛ «تنها صداست که ميماند.»
ميراثي از رنگ، واژه و سکوت
سهراب سپهري شاعري بود که از جهان بيرون به درون سفر کرد. شعرش نه براي فرياد، بلکه براي زمزمه بود. او در جهاني پر از خشونت، از زيبايي گفت؛ در زمانهاي پر از هياهو، از سکوت نوشت. شعرهايش به زبانهاي بسياري ترجمه شدهاند و هنوز هم در دل دوستداران شعر فارسي زندهاند. او به ما آموخت که گاهي بايد «چشمها را شست، جور ديگر بايد ديد» و شايد راز ماندگارياش همين باشد: دعوت به نگاهي تازه، آرام، و عميق به جهان.
استان گلستان در سال 1399، ميزبان طراح و نخستين جشنواره ملي داستانک قرآن و عترت بود.
داوران اين جشنواره، نويسندگان نامآشنا؛ ابراهيم حسنبيگي، عبداصالح پاک و محمدجواد جزيني بودند و سيد مهدي جليلي دبير علمي جشنواره بود.
آثار راهيافته به مرحله نهايي اين جشنواره، در همين ستون تقديم خوانندگان ميشود.
تلخي انتقام
سمانه سلطاني/يزد
با قدمهايي شمرده به سمت کمد ديواري رفت. ميدانست سوفي عروسک جديدش را کجا پنهان کرده است. در تاريکروشن اتاق آن را پيدا کرد.
موهاي بافته و طلايي عروسک را در مشت گرفت و با قيچي آنها را از ته بريد.صبح با لبخندي حاکي از رضايت سر ميز صبحانه نشست. مادر نگاهي به او انداخت: ـ دخترم، خواهرت به خاطر پاره کردن کتابت متأسفه و براي جبرانش يه هديه برات خريده
بعد به سوفي که در حال نزديک شدن به ميز بود با لبخند نگاه کرد: ـ دخترم اون هديهي خواهرت رو از کمد ديواري بيار
دو شعر تازه
از مريم علي اکبري، گرگان
(1)
انگشت در حلق فرو کنم
جهان، بالا بيايد
بمبها
موشکها
و ويرانهي آدم
با دود بهمني
که حوا را خفه ميکند.
انگشت بر جلد کهنهي شناسنامه بزنم
ديوي
بيرون بيايد
تور سياهش را
بر سر حوا بيندازد
تا صدايش
در آشپزخانه بسوزد
و جانِ استخوانش
به لبِ صبر برسد
انگشت بر زخم بفشارم
کبوتري بيرون بيايد
و نازکيِ انگشتم
به پوستِ خستهي کاغذ
خون بپاشد
که آدم سراغ حوا نميآيد
و با دود بهمن
در حلقهي دار فرو ميرود
و من
که آخر نشد حوا بمانم
شاعر شدم
و انگشت بر زخم خودم زدم
تا شعرم
از سياهي شب
به موي تو آويزد.
(2)
در جهان
هيچ پرندهاي شبيه ديگري نيست
و يک پرنده،
دو بار لب پنجرهات نمينشيند
حتي اگر نگاهش
آنقدر آشنا باشد
که فکر کني
تمام عمر
از پشت پنجره تماشايت کرده است.
در آغوشِ پاييز
محمدمهدي اورسجي، سرخنکلاته
نفسِ پاييز ميوزد،
قلبي ميتپد
در خاکريزِ آنطرفتر از خورشيد.
بادهايش روانتر از کارون
خشک ميشد
برگِ نارنجيِ بلوط،
در بيشهزاري منتهي به غرب.
ميوزد نفسِ پاييز
بر کلاسِ بيمحصل،
بر تختهسياهي مانده بر ديوار،
نقشِ قاب عکسِ بيعکس.
صدا در خاموشيِ کلاس، خاموش.
معلم رازِ زمزمهي گچ را ميدانست.
آنطرفتر از خورشيد
کوچهايست
عروسش حجلهنديده کوچيد.
خزان وزيد،
و تو در آغوشِ پاييز،
گرم ميجنگي تا مهر...