کار ويژه حکومت و مسائل فرهنگي-مذهبي


یادداشت |

 محمود شفيعي 

امام علي ع درباره کارويژه حکومت به چهار وظيفه اساسي اشاره کرده اند: 1‌  جمع کردن ماليات 2. جهاد با دشمنان 3. توسعه و آباداني شهرها 4. اصلاح کار مردم.

اکنون اين سول مطرح است که چرا هر چهار تا وظيفه به امور مادي و دنيوي مربوط است و امور مذهبي و فرهنگي مطرح نشده است. به تعبير فقهي چرا، در زبان و بيان امام علي ع، کار حکومت به حوزه معاملات منحصر شده و حوزه عبادات از آن خارج مانده است؟  چند نکته در پاسخ اين پرسش قابل توجه است:

1. امام ع ماهيت حکومت را پديده اي مادي- دنيوي مي داند. آن حضرت يک جا مي فرمايد مردم چاره اي از حکومت ندارند. حاکم ممکن است خوب يا بد (اهل فسق و فجور) باشد؛ چرا که فقط با وجود تاسيس و استقرار حکومت است که هم مومن به اهداف اخروي و هم کافر به اهداف دنيوي، دست مي يابند و امنيت همگاني برقرار مي گردد و عدالت گسترش و ستم بر ديگران کاهش مي يابد. گويي که از نظر امام ع حاکم همچون طبيب است که اگر درست نسخه بپيچد، فسق و فجورش مانعي براي طبابتش ايجاد نمي کند.

امام ع در جاي ديگري حکومت را پديده زود گذر دنيوي دانسته که همچون ابر يا سراب از بين مي رود. در سخن ديگري حکومت را، دنياي عموم مردم دانسته اند. در کلامي ديگر آن را به کفش پاره بي مقدار تشبيه کرده اند و بار ديگر آن را با آب عطسه بز همانند دانسته اند.

بنابر اين، حکومت، اگر درست تداوم يابد، به درد بهزيستي دنيوي مي خورد و البته مي تواند زمينه ساز زندگي معنوي و خداپسندانه براي اهل دين و ايمان گردد. کسي که نيازهاي مادي او بر آورده نگردد، امنيت نداشته باشد، سرپناه نداشته باشد، به اندازه کافي از رفاه عمومي برخوردار نباشد، از رسيدن به اهداف والاي زندگي، از قبيل اعمال معنوي، عبادي، اخلاقي، نيکوکاري و غيره، باز مي ماند. حکومت هميشه بايد به زور مجهز باشد تا براي انجام کارويژه هاي امنيتي، رفاهي و اجتماعي موانع را بردارد.

2. امور مذهبي و فرهنگي ذاتا با زور، ترس و دلهره جمع شدني نيست و رابطه آنها مثل جن و بسم الله است که يکي آمد ديگري مي رود. در قرآن بارها مي فرمايد دين اجبار بردار، اکراه بردار، سلطه بردار و ترس بردار نبست. از اين رو آن ساحت از زندگي اجتماعي که به امور فرهنگي، معنوي، مذهبي، اخلاقي، تربيت روحي و مظاهر مذهبي و فرهنگي مربوط است، استواري آنها در ساحتي غيرسياسي امکان پذير است و در چنين ساحتي درخشندگي پيدا مي کنند. در اين ساحت جامعه ايماني خودکنترل کننده است و دخالت دولت همچون سمي است که اين ساحت از زندگي مذهبي و فرهنگي را به باد فنا مي دهد. دخالت دولت در اين امور جوهره آن را نابود مي سازد.

نتيجه گيري: اگر حکومتي بخواهد اسلامي باقي بماند، بايد دامن خود را از حوزه هاي ديني و فرهنگي بر چيند و اجازه دهد در اين عرصه شهروندان مومن، خود لذت زندگي معنوي از روي انتخاب و آزادي را بچشند و روح ايماني جامعه کجروي هاي احتمالي را به حداقل برساند. ز کوزه آن تراود که در اوست. ايمان و آثار بيروني آن از عمق وجود آدمي بر مي خيزد و دخالت هاي بيروني سياسي آن را مي سوزاند و از درون تهي مي سازد.

 

استاد علوم سياسي دانشگاه