گفت‌و‌گو، پايان جدال


یادداشت |

محمد نادري ملکشاه

 

ما فرزندان آدم، آنگاه که زبان به سخن مي‌گشاييم، گوهري را به نمايش مي‌گذاريم که در صدفِ جان همه ما نهفته است. مگذاريم اين گوهرِ بي همتا، به زهر آلوده شود و به جاي شهد، جرعه‌ي درد و جفا ريزد.

بدزباني، تيغي برّان است که نخست بر جان گوينده فرود مي‌آيد و قداست درونش را مي‌آزارد، سپس بر پيکر جامعه زخم ميزند و رشته‌هاي الفت را از هم مي‌گسلد. آنکه با زبانِ تيز و نابخردانه، حريم ديگران را مي‌شکند، پيش از آنکه دشمني برانگيزد، خويشتنِ خويش را خوار و خفيف ساخته است.

پس حرمت نگهدارِ هم‌کيش و هم‌نوع خويش باشيم. در ميان‌گذرِ اين جهان پهناور، آنچه ما را به يکديگر پيوند مي‌زند، هم زبان، دين و آيينِ مشترک و بنيان‌هاي هويتي و... است و هم اصل اخلاق که والاترين عهد و پيمان انسانيت است. مگذاريم تعصبِ کور، چشمان بصيرت‌مان را ببندد و گوش‌هاي شنواي‌مان را کر کند.

تعصب، ديواري بلند است که آفتاب حقيقت را به درون خانه‌ي عقل راه نمي‌دهد.

عقل را آزاد گذاريم تا چون پرندهاي هوشمند، به‌سوي روشناييِ حقيقت و واقعيت پرواز کند. آنگاه که خِرد از بندِ پيشداوري‌ها رها شود، در مي‌يابيم که «زيباانديشي» تنها در انديشه‌هاي فرا نيست، بلکه در کردار و گفتار و رفتار نيز بايد هويدا باشد.

همراه و همگام بودن با افکار عمومي، نه به معناي دنباله‌روي کورکورانه، بلکه به معناي درکِ زمانه و مهرورزي با جامعه‌اي است که در آن نفس مي‌کشيم. هنگامي که گفتار و رفتار ما، زاينده‌ي زيبايي، احترام و آرامش باشد، من و تو نه تنها انديشه‌اي زيبا، که نمادِ زيباييِ انساني شده‌ايم.

پس بياييم و زبان را به ارمغان آورنده‌ي مهر کنيم، عقل را به مدارِ حقيقت رهنمون سازيم و در سايه‌سارِ احترام متقابل، جهاني بنياد نهيم که در آن، هر نفس، ترنمي از زيبايي و هر کلام، گلي از ادب و معرفت باشد.

شاعر خوشنام ما مولانا چه زيبا سرود:

يقظه آمد نوم حيواني نماند

انعکاس حس خود از لوح خواند

بله وقتي بيداري حقيقي و معنوي به سراغ انساني آمد، هرگونه خواب و غفلتِ مربوط به وجود مادي و حيواني‌اش از بين مي‌رود. آنگاه آن شخص، بازتاب و تصويرِ احساس و وجودِ حقيقي خود را در صفحه دل و جانش مشاهده و درک خواهد کرد.

شاعر خوش ذوق ديگر ما ملک‌الشعرا بهار هم چنين سرود:

درست گوي و به هنگام گوي و نيکوگوي

که سخت مشکل کاربست کار گفت و شنود

آدمي بايد همواره سخن راست بگويد،در زمان مناسب و به شکلي نيکو و پسنديده بيان کند، زيرا عمل کردن به آنچه مي‌گوييم و آنچه مي‌شنويم، کاري بسيار سخت و دشوار است.

بازم از شاعر عارف خوش سخن ما مولانا:

اي برادر تو همان انديشه‌اي

ما بقي تو استخوان و ريشه‌اي

چه نيکو گفت؛ اي انسان، حقيقت وجود تو و آنچه که تو را مي‌سازد، همان فکر و انديشه‌ات است. آنچه که از تو به عنوان بدن مادي باقي مانده، فقط تعدادي استخوان و يک مشت گوشت و پوست است.

و اما آخر

از زبان سعدي خوش‌بيان و خوش‌الهام

به امثال خودم

لاابالي چه کند دفتر دانايي را؟

طاقتِ وعظ نباشد سر سودايي را.

همه ما مدعي برخورداري از فضايلي چون انسانيت، اخلاق، ديانت، گذشت، صداقت، بردباري، مهرباني، تقوا، صبر، رواداري، علم، فروتني، انصاف، ادب، عدالت‌خواهي، انعطاف‌پذيري و تحمل هستيم؛ اما متاسفانه برخي از ما در بزنگاه عمل، رفتار و کردارمان آکنده از خشم، خشونت، تعصب، کينه، خصومت، نژادپرستي، بدگويي، بي‌ادبي، بداخلافي، خودخواهي و ده‌ها آلودگي ديگر مي‌شود.

در صورتي که گفت‌وگو ارتباطي اخلاقي، انساني و عقلاني است که با تقوا، پارسايي و معنويت پيوند خورده است. در اين فرآيند، طرفين با هدف اصلاح يکديگر، براي انديشيدن و فهميدن بهتر همکاري مي‌کنند و با حمايت متقابل، به درکي ژرف از موضوعات دست مي‌يابند.

در مقابل، «جدال» با ايجاد اصطکاک، به بازتوليد آلودگي‌هايي چون خشم و عصبانيت مي‌پردازد و با خراشيدن روح منطق، فکر، انسانيت و اخلاق، تقوا را در آتش کينه مي‌سوزاند، تا جايي که اثري از حق، عدالت و عقلانيت بر جاي نمي‌ماند.

اميدواريم همگي از راه گفت‌وگو، تعادل و همدلي را در جامعه بپرورانيم تا نام ايران و ايرانيان - که در دل تاريخ، پاسدار اصول اخلاقي و اجتماعي بوده‌اند- براي هميشه سرفراز بماند.

 

دانش آموخته علوم سياسي