ادبیات


ادبیات |

اشاره

گفتوگوي پيشرو ميان دو شاعر با نام مشترک، سيده محدثه حسيني و محدثه عوضپور، شکل گرفته است؛ از اين دو شاعر خوب گلستاني خواستيم با يکديگر گفتوگو کنند و حاصل همين شد که ميخوانيد؛ گفتوگويي صميمي و انديشمندانه دربارهي شعر، تجربهي زيستهي زنانه، و تأملات فلسفي در باب هستي. اين مصاحبه نهتنها بازتابي از دغدغههاي شعري و انساني اين دو شاعر است، بلکه نشاندهندهي همصدايي دو زن شاعر از دل خانوادههايي زنانه و فرهنگيست؛ دو تکخوان از يک گروه کُر که با واژهها، جهان را بازخواني ميکنند.

 

در گفتوگو با محدثه حسيني

 

محدثه عوضپور:

شعر، ستارهايست که در آسمان شبم

 دنبالش ميگشتم

محدثه عوضپورِ مهندسِ روانشناسِ شاعر را براي ما معرفي ميکني؟

اول لازم است بگويم؛ ممنونم از شعر که من را با آقاي جليلي آشنا کرد، و ممنونم از آقاي جليلي که محدثه‌ها را با هم. 

وقتي بعد از پيشنهاد ايشان براي اين مصاحبه، به دنبال اطلاعاتي از شما، مصاحبه‌هاي قبلي‌تان را در اينترنت جست‌وجو کردم، اين آشنايي مبارک‌تر شد. مبارک از اين نظر که با خواندن آنچه از خود گفته بوديد، با خودم گفتم: چه جالب! 

چقدر تفاهم داريم. هر دو زنيم و از محيط خانوادگي کاملاً زنانه مي‌آييم؛ چون من هم اولين دختر يک خانواده با پنج فرزند دختر هستم و مثل شما دو فرزند دختر دارم. خب! من محدثه عوض‌پور هستم. متولد 1365 با اصالتي کرماني که سال‌هايي در سيستان و بلوچستان و مازندران بودم و حالا هم در گلستان زندگي مي‌کنم. مسير شغلي من تلفيقي از علاقه به سيستم‌هاي دقيق و درک عميق انسان است. ابتدا، در سال 1387 مدرک مهندسي مکانيک هواپيما را از دانشگاه صنعت هوانوردي بندرعباس گرفتم و بخشي از مسير حرفه‌اي اوليه‌ام را به عنوان مکانيک در بخش‌هاي فني شرکت‌هايي مانند آريا و يک مرکز آموزش خلباني در ساري طي کردم. آن دوران براي من تجربه ارزشمندي در مواجهه با مسئوليت‌پذيري در حوزه فني بود.

به دليل تغيير شرايط زندگي، مسير شغلي‌ام به سمت روانشناسي تغيير کرد. پس از کسب مدرک کارشناسي و سپس کارشناسي ارشد روانشناسي در سال 1396، فعاليت اصلي خود را به حوزه درمانگري و مهارت‌آموزي  اختصاص دادم و تا به امروز در اين زمينه فعال هستم.

نکته جالب در مسير من اين است که علاقه اوليه به حوزه هوانوردي را کاملاً کنار نگذاشته‌ام و در کنار کار درمان که بخشي از آن در دانشگاه گلستان است به تدريس در رشته هوانوردي در مدرسه پرواز گرگان نيز مشغولم و در کنار اينها ويراستاري هم مي‌کنم.

 

از چه زماني شعر گفتن را شروع کرديد و چه چيزي شما را به دنياي شعر کشاند؟ 

حدود دو سال و نيم است که شعر مي‌نويسم. پيش‌تر در دوران دبيرستان و راهنمايي دل‌نوشته‌هايي داشتم که از وزن و قافيه درست محروم بودند و بيشتر براي دوستان نزديکم مي‌خواندم. 

 

اولين تجربهي شاعرانگيتان را به ياد داريد؟ 

اولين شعري که نوشتم را به‌خاطر ندارم، اما اولين شعري که در جمع انجمن خواندم، براي «جاده جندق» بود؛ شعري که غم غربت و دوري از خانواده مرا وادار به نوشتنش کرد. با وجود ضعف‌هاي فني، تشويق انجمن دوشنبه‌هاي شعر گرگان باعث شد ادامه دهم و بفهمم شعر همان ستاره‌اي‌ست که در آسمان شبم دنبالش مي‌گشتم.

 

سبک شعريتان را چگونه تعريف ميکنيد؟ 

در حال جست‌وجو هستم تا سبک نزديک‌تري به خودم بيابم. اما به شعر موزون علاقه بيشتري دارم و بيشتر شعرهايم در قالب کلاسيک‌اند. در نقد شعرهايم به نوعي گروتسک اشاره مي‌کنند، در بعضي ديگر هم اگزيستانسياليسم را پررنگ مي‌بينند و داشتن روايت و گاه حتي قصه را ويژگي آنها مي‌دانند و در سه شعر فوتبالي هم که نوشتم درباره سه چهره نامدار مستطيل سبز؛ روبرتو باجو، پله و زين‌الدين زيدان، زندگي‌نامه فشرده با خرده‌روايت‌هاي مرتبط با هر کدام از آنها، پس معلوم مي‌شود خط روايت در شعرهايم پررنگ است و البته توجه به زبان هم. کارهاي من به جز آن شعرهاي فوتبالي که بنا دارم با افزودن به آن به‌صورت يک مجموعه در بياورم، باقي متنوع‌اند و هر کدام دنياي خودشان را دارند و مشخصه اغلب آن داشتن «گفتمان» است. تمام سعيم اين است که از نوشتن «کار» به قول رولان بارت به به نوشتن «اثر» برسم. مثل فيلمسازي که هر يکي دو سال يک فيلم مي‌سازد و تمام تلاشش و ايده‌ها و حرف‌هايش را روي آن مي‌گذارد، من هم سعيم اين است که سالي 5،6 تا شعر بنويسم و درست و حسابي روي آن کار کنم. و اينکه چقدر موفق بودم، ديگران بايد بگويند نه من عطار!

 

مضامين انساني و احساسي در شعر شما از کجا ميآيند؟ 

هر دو؛ هم تجربه‌هاي شخصي و هم نگاه اجتماعي‌ام به جهان است.

 

کدام شاعر يا جريان ادبي بيشترين تأثير را بر شما گذاشته است؟ 

حافظ، سعدي، خواجه عبدالله انصاري، بابا طاهر، شهريار، پروين اعتصامي، فروغ فرخزاد، نيما، سهراب، اخوان، سيدمهدي موسوي و عليرضا آذر و ...  اولين مواجهه‌ها با شعر از طريق پدرم بود که با خواندن اشعار بزرگان، احساساتش را بيان مي‌کرد و مرا به شنيدن و فهميدن آن‌ها مشتاق مي‌ساخت.

 

شعر براي شما بيشتر «بيان احساس» است يا «کشف معنا»؟ 

شعر برايم محل تفکر درباره‌ي خودم است. گاهي بعد از نوشتن يک شعر، به اشتباهاتم پي مي‌برم و نگاه تازه‌اي پيدا مي‌کنم.

 

در فضاي امروز ادبيات ايران، شعر چه جايگاهي دارد؟ 

شعر همچون سيب سرخي بر شاخه نشسته است؛ زيبا و مفيد. اما اينکه جامعه چقدر به چشيدن آن راغب است، نيازمند پژوهش و آمار دقيق است.

 

مسير شعري خود را در چند واژه خلاصه کنيد. 

جست‌وجو.

 

تجربههاي شما در انتشار يا اجراي شعر؟ 

هنوز به مرحله چاپ کتاب نرسيده‌ام، اما پاي ثابت «دوشنبه‌هاي شعر گرگان» هستم و بيشتر دوست دارم شعر خوب بشنوم.

 

شعر براي شما راهي براي فهم هستي است؟ 

بله، شعر برايم محلي‌ست براي گفت‌وگوي دروني با خودم و تأمل درباره‌ي هستي، انسان و آفرينش.

 

موافقيد درباره چند شعر شما صحبت کنيم؟

حتما باعث خوشحالي من است.

 

در شعر   «عکس گرفتن از ماه»، با زباني طنزآلود و استعاري، به نقد نگاه سطحي و رسانهاي به زن پرداختهايد. اين شعر هم عاشقانه است، هم اجتماعي. چطور به اين ترکيب رسيديد؟

براي من، زن بودن هميشه با ديده شدن گره خورده؛ اما نه آن ديده شدني که دوربين‌ها ثبت مي‌کنند. «عکس گرفتن از ماه» اعتراض به همين تصويرسازي‌هاي تحريف‌شده است. مي‌خواستم بگويم: زن، از نزديک شايد «بدعکس» باشد، اما از دور، ماه است- اگر با عشق نگاهش کني. درباره اين شعر، نقد مفصلي آقاي جليلي نوشته و در گلشن مهر و بعد از آن هم در ماهنامه عصر روشن منتشر شده.

 

در «اسب من» با تصوير يک اسب دروني، به نوعي از ميل، رهايي و حتي اختلال رواني اشاره کردهايد. اين اسب، گاهي عاشق است، گاهي سرکش. آيا اين شعر را ميتوان نوعي خودنگاري روانشناختي دانست؟

کاملاً. «اسب من» تجسمي‌ست از آن بخش دروني که نمي‌خواهد رام شود. گاهي ميل، گاهي اضطراب، گاهي خلاقيت. اسب، همان نيرويي‌ست که هم مي‌خواهد برود، هم مي‌خواهد بماند. و من فقط تماشاگر اين دوگانگي‌ام.

 

در «گل مصنوعي» با زباني استعاري، به نقد عشقهاي ساختگي و روابط سطحي پرداختهايد. آيا اين شعر واکنشيست به تجربهاي شخصي يا نگاهي اجتماعي؟

بيشتر نگاهي‌ست به فضاي امروز؛ جايي که گل مصنوعي، جاي گل واقعي را گرفته. عشق‌هايي که فقط ظاهر دارند، اما ريشه ندارند. اين شعر، گفت‌وگويي‌ست ميان من و درختي که ديگر نمي‌داند عاشق شود يا هرس شود.

 

شعر بلند «وقتي روانشناسي و...» انگار مونولوگ دروني يک زن درگير با خودش است. از عشق تا اختلال، از طنز تا تراژدي. اين شعر را چطور نوشتيد؟

اين شعر، حاصل يک شب بي‌خوابي‌ست. وقتي روان‌شناسي خوانده باشي، و زن باشي، و شاعر باشي، گاهي نمي‌داني کدام صداي درونت را بايد جدي بگيري. اين شعر، گفت‌وگوي من با همه‌ي آن صداهاست.

 

و در «عصر حجر»، با لحني عاشقانه و طنز، به آرزوي بازگشت به سادگي اشاره کردهايد.

آيا اين شعر، نوعي پناه بردن به خيال است؟

بله، خيالِ غاري که در آن عشق، بي‌واژه و بي‌قضاوت باشد. جايي که آدم‌ها هنوز ياد نگرفته‌اند با کلمات، همديگر را زخمي کنند.

 

از عصر حَجَر به دنياي معاصر بياييم. به نظر شما بشر به کدام سو ميرود؟ 

بشر هميشه ميان مرگ و زندگي در تلاطم است؛ در ساحل زندگي نشسته و به درياي مرگ خيره مي‌شود. اميد آن است که با يادگيري شنا، بتواند از اين دريا لذت ببرد و در آن بماند.

 

آيا شعر ميتواند در سرنوشت بشر سهمي داشته باشد؟ 

اميدوارم چنين باشد. شعر مي‌تواند مسير آگاهي و ايمان انسان را دگرگون کند.

 

شعر زنان امروز چه ويژگيهايي دارد؟ 

شعر براي زن امروز ابتدا راهي براي نجات بود؛ بيان درد و احساسات، ضرورتي براي بقاي روان. زن امروز با قدرت قلم، جامعه را بهتر مي‌بيند و نقد مي‌کند. شعر زنان از تخليه هيجاني صرف، به خلق زبان جديد رسيده است.

 

فضاي مجازي چه تأثيري بر شعر داشته است؟ 

دسترسي به شعر و شاعران را آسان کرده، اما آسيب‌هايي هم داشته که با ارتقاي فرهنگ و سواد قابل ترميم‌اند.

 

با عنوان سخن پاياني؛ اگر بخواهيد پيامي براي مخاطبان شعرتان بگذاريد، چه ميگوييد؟ 

شعرهاي من دعوتي‌ست به مکث؛ به ايستادن ميان هياهو و شنيدن صداي درون. اگر واژه‌اي از من، روزي در دل کسي جوانه بزند، همان کافي‌ست. من با شعر، خودم را مي‌فهمم و اميدوارم مخاطبم نيز، در آينه‌ي آن، تکه‌اي از خودش را بازشناسد.

شعري از محدثه عوضپور

به انتخاب خودش:

عصرِ حَجَر

بيا با هم بريم عصرِ حَجَر با 

يه ماشينِ زمان و برنگرديم 

من و تو صاحبِ يه غارِ کوچيک 

بشيم از اين جهان و برنگرديم 

به تاريخي که انسان لال بوده 

فقط لب بوده و لب بوده و لب 

دويده عشق رو بي‌هيچ حرفي 

مثِ اسبايِ وحشي صبح تا شب 

به تاريخي که انسان خلق مي‌کرد 

خدايِ مهربوني از دلِ سنگ 

خدايِ هرکسي مالِ خودش بود 

بدونِ ترس يا تهديد يا جنگ 

بريم عصرِ حَجَر، جايي که وقتي 

نبودم هم‌قدم با روزگارت 

يه قلوه‌سنگ بندازي به سمتم 

به‌جا حرفايِ تند و طعنه‌دارت 

اصن ول کن بيا با عاجِ ماموت 

برايِ غارمون يه در بسازيم 

يه تختِ سنگي و محکم يه گوشه 

واسه خوابايِ راحت‌تر بسازيم 

تو مي‌ري صب تا شب با تيرکمونت 

منو با رفتنت هي حرص مي‌دي 

تمومِ زندگيت جنگ و شکاره 

هميشه بويِ گرگ و خرس مي‌دي 

منم برگشتم از يه دشتِ سوسن 

پَرِ قرقاول آويزون به گوشم 

مي‌خوام که يه گلِ بابونه باشم 

برات برگايِ نازک‌تر بپوشم 

خزيده انتظارت دورِ بغضم 

شبيهِ جفت‌گيريِ دوتا مار 

برايِ اينکه دردم رو بفهمي 

کشيدم زخمِ آهويي رو ديوار 

يه آهو که دوتا چشمِ سياهش 

به عاجِ محکمِ ماموت خيره‌س 

چنان خون جاريه از جايِ زخمش 

که تختِ خاليِ ما يه جزيره‌س 

تو برمي‌گردي و موجِ عرق باز 

گرفته خشکيِ موهاتو از من 

به کوهِ گل تو دستات خيره مي‌شم 

که پنهون کرده بازوهاتو از من

در گفتوگو با محدثه عوض پور

 

سيده محدثه حسيني:

شعر، پناهيست براي رنج و مسئوليتيست

براي معنا

 

 

براي آغاز خودتان را معرفي کنيد!

من، سيده محدثه حسيني هستم؛ متولد 16 مهر 1361 و ساکن مينودشت. تحصيلاتم در رشته‌ي ادبيات فارسي تا مقطع دکتري ادامه پيدا کرده و از سال 1385، بعد از گرفتن ليسانس، وارد کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان شدم. هفده سال در کانون کار کردم؛ سال‌هايي که برايم سرشار از تجربه‌هاي زيبا، انساني و خلاقانه بود. 

در سال 1402، مسيرم به   آموزش‌وپرورش رسيد و حالا به‌عنوان دبير ادبيات، تجربه‌ي پرورش و کشف استعدادهاي ادبي و هنري را به فضاي مدرسه آورده‌ام. دقايق اکنونم را بي‌اغراق، بي‌نظير و عالي مي‌دانم؛ چون حس مي‌کنم در جاي درستي ايستاده‌ام. از سال 1391، هم‌زمان با ادامه‌ي تحصيل در مقاطع ارشد و دکتري، تدريس در دانشگاه جامع گنبد کاووس را آغاز کردم و تا امروز با اين مجموعه همکاري دارم. «ريل‌هاي کاغذي»، «بن‌بست يعني آسمان»، «مثل چاي صبحانه» و «غم دنباله‌دار» چهار مجموعه‌اي هستند که از من منتشر شده است. براي من، آموزش، شعر و پژوهش سه ضلع يک مثلث‌اند که هرکدام به ديگري معنا مي‌بخشند.

 

خانم دکتر حسيني، چه  شد که بهطور جدي مسير شاعري را انتخاب کرديد؟ نقطهي عطف يا انگيزهاي که شما را به سمت خلق ادبي سوق داد، چه بود؟ 

راستش شعر براي من انتخاب نبود، اتفاق بود. از جايي آمد که کلمه در من قد کشيد و احساس، راهي جز واژه‌شدن نداشت. در نوجواني، وقتي براي نخستين‌بار فهميدم مي‌توان با چند واژه‌ي ساده جهان را دوباره ساخت، ديگر نتوانستم از اين مسير دل بکنم. شايد نقطه‌ي عطفش همان لحظه‌اي بود که دريافتم شعر مي‌تواند هم پناه باشد و هم مسئوليت؛ پناهي از رنج‌ها و مسئوليتي براي معنا بخشيدن به آن‌ها.

 

بهعنوان کسي که دکتر ادبيات فارسي هستيد، آيا تحصيلات آکادميک در نگاه شما به شعر يا در شيوهي سرودن و انتخاب مضامين تأثيري داشته است؟ 

تحصيل در رشته‌ي ادبيات براي من،

 

 

 

بيش از آن‌که افزودن بر دانسته‌ها باشد، گشودن چشم به ريشه‌ها بود. شناخت متون کهن، وزن و موسيقي زبان، و سير تحول معنا در شعر فارسي باعث شد شعر را نه فقط به‌عنوان احساس، بلکه به‌عنوان «فرآيند انديشيدن با واژه‌ها» درک کنم. مي‌توان گفت تحصيلاتم ذهنم را منظم‌تر کرد، اما دلِ شاعرانه‌ام همچنان همان‌جاست که از آغاز بود؛ در خلوتِ تأمل و شهود. مطالعه‌ي متون کلاسيک و نظريه‌هاي ادبي، زاويه‌ي ديدم را گسترش داد و زبانم را منسجم‌تر کرد.

 

در مورد شما گفته شده که بهشدت علاقهمند به تجربه در شعر هستيد و نگاههاي متفاوت به زندگي و اجتماع را وارد شعرتان کردهايد. اين تجربهگرايي در کدام قالبهاي شعري و با چه رويکردي در آثار شما نمود پيدا کرده است؟ 

براي من، شعر محدوده‌اي ثابت و بسته نيست؛ عرصه‌اي‌ست براي کشف و تجربه. هر تجربه‌ي زيسته -even اگرچه کوچک و روزمره باشد-مي‌تواند پنجره‌اي تازه به جهان واژه‌ها بگشايد. در شعر، از سنت نمي‌گريزم اما در آن توقف هم نمي‌کنم. تجربه‌گرايي براي من يعني عبور مداوم از عادت‌هاي زباني؛ يعني جسارت ديدن جهان از زاويه‌اي تازه. شاعر بايد جسارت تجربه داشته باشد تا شعرش زنده بماند.

 

دغدغههاي اصلي و مضاميني که بيشتر در شعرهاي شما تکرار ميشوند، چه هستند؟ 

دغدغه‌هاي شعري من عمدتاً حول محور انسان و تجربه‌هاي وجودي او شکل مي‌گيرند. در شعرهايم، عشق، فقدان، و تأمل در مفهوم بودن، بيشترين تکرار را دارند. همچنين، مسائل اجتماعي-به‌ويژه جايگاه زن و رنج‌هاي خاموش او در جامعه- از موضوعاتي هستند که به‌صورت ضمني در شعرهايم بازتاب مي‌يابند. تلاش مي‌کنم ميان عاطفه و انديشه تعادل برقرار کنم تا شعر، هم حس را منتقل کند و هم ذهن را به تأمل وادارد.

 

در مصاحبهاي از شما خواندم که شعرهايتان را به همسرتان تقديم کردهايد. نقش زندگي  شخصي، خانواده و تعهدات فردي در محتوا و حس شعرهاي شما چگونه است؟  

زندگي شخصي و خانواده براي من مانند زميني حاصلخيز است که شعر از آن مي‌رويد.  تقديم شعرهايم به همسرم نه صرفاً يک عمل عاشقانه، بلکه سپاسي‌ست از همراهي، صبر و فهم او که امکان تجربه‌ي شاعرانه را برايم فراهم مي‌کند. تعهدات فردي و زندگي مشترک، مرا به تأمل در روابط انساني، گذر زمان و مسئوليت نسبت به جهان وا مي‌دارد. شعر در چنين فضايي زاده مي‌شود؛ جايي که احساس شخصي و نگاه فلسفي به زندگي در هم تنيده‌اند.

 

شما به اين نکته اشاره کردهايد که زن در جامعه با چهارچوبها و تعهداتي مواجه است که گاه او را از استعدادهايش دور ميکند. به نظر شما چالشهاي يک زن شاعر امروز براي ديدهشدن و بيان دغدغههايش در جامعهي ادبي چيست؟

چالش‌هاي يک زن شاعر امروز دو جنبه دارد: اجتماعي و ادبي. از نظر اجتماعي، تعهدات خانوادگي،    انتظارات فرهنگي و محدوديت‌هاي روزمره گاه مانع تمرکز و استمرار در خلق آثار مي‌شوند. از نظر ادبي، هنوز برخي فضاها و فرصت‌ها در جامعه‌ي ادبي به‌طور برابر در دسترس نيست و زنان بايد تلاش مضاعف کنند تا ديده شوند و دغدغه‌هايشان شنيده شود. با اين حال، همين چالش‌ها مي‌توانند انگيزه‌اي براي شکل‌دادن به زبان و مضامين خاص زنانگي باشند و شعر را به فضايي قدرتمند براي بيان تجربه‌هاي فردي و اجتماعي تبديل کنند.

 

آيا معتقديد شعر زنانه داراي زبان يا جهانبيني خاص و مستقليست؟ اين ويژگيها در شعر شما چگونه نمايان ميشود؟ 

من معتقدم شعر زنانه بيش از آن‌که قالب يا سبک خاصي داشته باشد، از تجربه و جهان‌بيني زنانه شکل مي‌گيرد.   اين جهان‌بيني، حساسيت به جزئيات، توجه به روابط انساني، و نگاهي تأملي به زندگي و جامعه را در خود دارد. در آثار من، اين زبان با تمرکز بر جزئيات، تصويرسازي‌هاي ملموس، و ترکيب احساس و تفکر آشکار مي‌شود. مي‌توان گفت زبان شعر زنانه در آثارم، هم‌زمان بيان شخصي و وسيله‌اي براي بررسي تجربه‌هاي اجتماعي است.

 

بهعنوان  يک پژوهشگر و شاعر، جايگاه شعر معاصر فارسي را چگونه ارزيابي ميکنيد؟ کدام جريانهاي شعري امروز ايران را تأثيرگذارتر ميدانيد؟ 

به باور من، جريان‌هايي که توانسته‌اند از کليشه‌ها فاصله بگيرند و به تجربه‌ي فردي، انديشه و زبان نو دست پيدا کنند، تأثيرگذارتر بوده‌اند. شعر امروز بيش از هر زمان، به    «درک جهان از زاويه‌ي فردي» گرايش دارد؛ و اين همان جايي‌ست که شعر به تأمل و معنا بازمي‌گردد، نه صرفاً به بيان احساس. به نظر من، تأثيرگذارترين جريان‌ها آن‌هايي هستند که توانسته‌اند ميان احساس، انديشه و زبان تعادل برقرار کنند و صداي جامعه باشند.

 

واکنشها و نقدهاي مخاطبان و منتقدان چه تأثيري بر ادامهي مسير شاعري شما داشته و چقدر به آنها توجه ميکنيد؟ 

نقد و بازخورد مخاطبان براي من ارزشمند است، زيرا باعث مي‌شود شعر از دايره‌ي ذهن شاعر خارج شود و وارد گفت‌وگو با جامعه گردد. البته همواره ميان نقد سازنده و قضاوت سطحي تفاوت قائل‌ام. نقد علمي و دقيق مي‌تواند به رشد زبان و نگاه شاعر کمک کند، اما تکيه‌ي بيش از حد بر واکنش ديگران، خطر از دست رفتن صداي دروني را در پي دارد. در مجموع، من نقد را مي‌پذيرم و به آن مي‌انديشم، اما مسيرم را با حس و باور شخصي ادامه مي‌دهم. نقد را چراغ مي‌دانم، نه مسير؛ راه را هنوز بايد با درون خودم پيدا کنم.

موافقيد درباره چند غزل شما صحيت کنيم؟

بله؛ حتما جالب خواهد بود.

 

در يکي از غزل‌ها، عشق را «ملغمه‌ي درهم و پر سود و زيان‌تر» خوانده‌اي. اين بيت خيلي جسورانه ا‌ست:  «با اينهمه، اي عشق! جهان با تو قشنگ ست / اي ملغمه‌ي درهم و پر سود و زيان‌تر!» 

 

چرا عشق را اينطور متناقض تصوير کردهاي؟ 

چون عشق براي من هميشه هم آرامش بوده، هم آشوب. خواستم نشان بدهم که زيبايي‌اش در همين تضادهاست. عشق اگر فقط سود بود، سطحي مي‌شد. اگر فقط زيان بود، تلخ. اما وقتي هر دو را با هم دارد، مي‌شود چيزي شبيه زندگي.

در غزلي ديگر، گفته‌ايد: 

«آنچه مي‌سوزاند آنها را، گلستان من است» 

 

آيا سختيها را هميشه اينطور معنا کردهاي؟ 

بله. آتش براي من نماد آزمون است. هر بار که سوخته‌ام، چيزي درونم روشن‌تر شده. مثل ققنوس، مثل آهن در کوره، سوختن گاهي مقدمه‌ي شکفتن است. در يکي از غزل‌ها، صداي طغيان شنيده مي‌شود. اين بيت خيلي فلسفي‌ست:  «مرا که ثروتم از اين جهان نخواستن است / به پشت کردن بخشنده‌ها نترسانيد» 

 

آيا نخواستن را نوعي دارايي ميداني؟ 

کاملاً. نخواستن يعني آزادي. يعني رهايي از قيدهاي تحميل‌شده. ثروت من، همين بي‌نيازي‌ست. 

در غزلي ديگر، از صداقت بي‌نقاب حرف زده‌اي. اين بيت خيلي شخصي‌ست:  «پنهان نشدم زير نقابي همه‌ي عمر / اين خاصيت مردم تنهاي کوير است» 

 

آيا هميشه اينطور زيستهاي؟ 

تلاش کرده‌ام. ترجيح داده‌ام خودم باشم، حتي اگر تنها بمانم. تنهايي کوير، براي من شريف‌تر از نقاب‌هاي اجتماعي‌ست.

در يکي از غزل‌ها، عشق مثل نوري‌ست که بر هر چيز مي‌تابد. اين بيت خيلي لطيف است: 

«يک تکه سنگ بود که روزي شد آينه / زيبايي وجود تو را بس به خود گرفت»

 

 آيا واقعاً باور داري که عشق ميتواند پستي را به شکوه بدل کند؟ 

کاملاً. عشق، کيمياگري‌ست. حتي سنگ را آينه مي‌کند، حتي خاک را اطلس. زيبايي، گاهي فقط از نگاه عاشقانه مي‌جوشد.

در غزلي ديگر، هر بيت تعريفي‌ست از يک واژه‌ي آشنا. اين بيت خيلي تصويري‌ست:  «در تنگه‌ي آغوش تو جا مي‌شود دريا / اندازه‌ي يک خانه‌ي دلباز يعني اين!» 

 

چرا اينقدر با واژهها بازي کردهاي؟ 

چون زبان، خانه‌ي عشق است. دوست داشتم واژه‌ها را دوباره معنا کنم، با نگاهي که از دل تجربه‌ي عاشقانه آمده. عشق، جهان را بزرگ‌تر مي‌کند. حتي يک خانه‌ي کوچک، با عشق، مي‌شود دلبازترين جاي دنيا.

 

 

 

چه توصيهاي براي شاعران جواني داريد که در ابتداي راه هستند و ميخواهند نخستين مجموعه خود را منتشر کنند؟ 

زياد بخوانيد، زياد سکوت کنيد، و بگذاريد شعر در شما بماند تا پخته شود. جهان بيش از شعر خوب، به شاعر خوب-يعني انسان خوب-نياز دارد. روزي که شعرهايتان توانستند بدون توضيح از جانب شما حرف بزنند، بدانيد که زمان انتشارشان رسيده است. شعر زماني ماندگار مي‌شود که از صداقت و تجربه‌ي واقعي زاده شود، نه صرفاً از شوق ديده‌شدن.

 

در   پايان، اگر بخواهيد يک جملهي کوتاه بهعنوان تعريف شخصيتان از شعر بگوييد، آن جمله چيست؟ 

شعر براي من، راهي‌ست براي لمس جهان با انگشتان واژه؛ جايي که سکوت معنا پيدا مي‌کند و رنج، به زبان درمي‌آيد.

 

 

 

شعري از سيده محدثه حسيني

به انتخاب خودش:

يعني اين

لبخند داري بر لبت، آغاز يعني اين 

لبخند يعني راضي‌ام، ابراز يعني اين 

با ديدن حال خوشت خوش مي‌شود حالم 

وارونگي در لحظه‌اي... اعجاز يعني اين 

از چشم من مي‌خواني و مي‌خوانم از چشمت 

مي‌دانم و مي‌داني‌ام، همراز يعني اين 

وقتي زمين مثل قفس تنگ است، مي‌آيي 

دست مرا مي‌گيري و پرواز يعني اين 

هر وقت مي‌پرسم که دنيا باب ميلت هست؟ 

در پاسخم مي‌خندي و ايجاز يعني اين 

ديگر يقين دارم که در قلب تو جا دارم 

در کل دنيا معني احراز يعني اين 

گفتم وطن يعني کسي که دوستش داري 

گفتي وطن جان است، يک سرباز يعني اين 

آدم شکار چيست غير از چشم يک آدم؟ 

افسانه‌ي عشق به تيرانداز يعني اين 

در تنگه‌ي آغوش تو جا مي‌شود دريا 

اندازه‌ي يک خانه‌ي دلباز يعني اين 

ارديبهشت ديگري آورده اين خرداد 

عطر خوش شيراز در اهواز يعني اين