به بهانه هفته ملي سلامت بانوان (24 تا 30مهر) از دل رنگها؛ روايت زناني که دوباره خودشان را ميان رنگها پيدا کردند
روانشناسی |
مريم تفکر
بوي رنگ روغن و صداي پس زمينه موسيقي در هواي کلاس پيچيده است. نور از لاي پردهها ميتابد و روي بومها ميرقصد. مادران يکييکي کنار هم مينشينند، هرکدام با دنيايي از خستگي و خيال. بعضي لبخند ميزنند، بعضي سکوت را نقاشي ميکنند. مربي آرام ميگويد:
«امروز قرار نيست فقط بوم را رنگ کنيم؛ قرار است لحظهاي از خودمان را هم رنگ بزنيم.»
مينا،معلم دبستاني که سالهاست ميان کلاس و خانه دويده، به بوم خيره ميشود و آرام ميگويد:
«دلم ميخواهد مثل همين رنگ آبي باشم... رها، بيمرز، بيوظيفه. فقط جاري شوم.»
چند نفر لبخند ميزنند، اما لبخندشان شبيه بغض است. خستگيشان در هوا پخش ميشود، درست مثل بوي رنگ -تند، صادق، و آشنا.
مربي ماژيک را برميدارد و روي تخته مينويسد:«خودمراقبتي يعني يادم بماند من هم سزاوار مهربانيام».
بعد رو به جمع ميگويد:«گاهي کافيست چند دقيقه در روز، فقط براي خودتان باشيد. بيقضاوت، بيوظيفه. نفس بکشيد، قدم بزنيد، يا حتي فقط ساکت بمانيد. همين سکوت هم ميتواند مراقبت باشد».
يکي از مادران، زني جوان با دستان رنگي، آرام ميگويد:«چطور مراقب خودم باشم وقتي شبها با اضطراب ميخوابم و صبح با ترديد بيدار ميشوم؟»
مربي به او نگاه ميکند، چشمانش مهربان است:«اضطراب، مثل رنگ قرمز است... اگر زيادش کنيم، همهي تصوير را ميسوزاند، اما اگر ياد بگيريم هدايتش کنيم، ميشود گرماي نقاشي. احساساتت را قضاوت نکن، فقط بشناسشان.»
بومها کمکم جان ميگيرند.
يکي آسمانِ آبي ميکشد، ديگري ساحلي آرام، و مينا... مادري را نقاشي ميکند که در آغوش خودش نشسته است.
اشک در چشمانش جمع ميشود، اما لبخند هم هست
- لبخندي از جنس رهايي.
کلاس که تمام ميشود، زنها نميخواهند بروند.
صداي خندههايشان با بوي رنگ قاطي شده، مثل نسيمي از اميد در هواي اتاق. هيچکس ناگهان درمان نشده، اما چيزي در نگاهشان تغيير کرده،نوري از آرامش،از درک دوبارهي خود.
شايد تابآوري يعني همين؛
قدرت برخاستن بعد از فروپاشي،
هنر رنگزدن بر درد،
و ايمان به اينکه حتي دلهاي ترکخورده هم ميتوانند زيبا باشند.
زنها ميخندند.
و رنگها، نرم و بيصدا، روي بوم جاري ميشوند...
مثل زندگي که هنوز ادامه دارد.
در هياهوي نقشها، گاهي زنان فراموش ميکنند خودشان نيز انسانياند که حق دارند خسته شوند، سکوت کنند، يا دوباره شروع کنند. اين داستان، نه درباره نقاشي، که درباره «زندگي» است؛ درباره زناني که ياد گرفتهاند مراقبت از ديگران از خودِ آنان آغاز ميشود.
روانشناس، مشاور و نقاش