اراده و مرگ اراده


یادداشت |

 محمود شفيعي 

 

انسان تنها آفريده جهان هستي است که قبل از انجام عمل در سطح فردي و اجتماعي، از آگاهي به عملي که بناست انجام دهد، برخوردار است و هر عملي را بعد از توجيه کافي و يافتن دليل يا دليل هاي عقل پسند، انجام مي دهد. البته دست يازيدن به عمل آگاهانه به معناي فقدان رفتارهاي ناخودآگاه در انسان نيست. همچنين توجيه و آگاهي از عمل، به معناي فقدان انگيزه هاي غيرعقلاني براي عملي که از سوي انسان صورت مي گيرد نيست. با اين حال، تاکيد بر اين است که دست کم بخشي از عوامل سازنده عمل انسان، استناد به آگاهي از چند و چون عمل و توجيه کافي براي انجام آن، مي باشد. بدون وجود آگاهي و توجيهات عقلاني، عمل انساني تحقق يافتني نيست. عوامل دخيل ديگر (تمايلات غريزي، ناخودآگاه، رسومات، عادت هاي فردي، و ديگر محرک هاي دروني و بيروني) نيست که يک عمل را به عمل انساني تبديل مي کند؛ بلکه وجود آگاهي و توجيه عقلاني است که سازنده عمل انساني است.

پس در پسِ عوامل لازم براي وقوع يک عمل از انسان، تنها آگاهي و توجيه عقلاني است که دو شرط کافي براي تحقق عمل انساني به شمار مي رود. اين دو شرط، مقوم اراده در انسان هستند و با عوامل ديگر، تفاوت ذاتي دارند.

بعد از پيدايش مکتب پوزيتويستي در عصر جديد، انديشمندان اجتماعي، به ويژه جامعه شناسان، کوشيده اند، همه کارهايي که در جوامع بشري از انسان سر مي زند، آن کارها را با روش تجربي تبيين کنند.

 در اين رويکرد کارهايي که از انسان سر مي زند، همچون فعل و انفعالاتي است که در جهان طبيعت رخ مي دهد. البته، به طور منطقي، انديشمندان طبيعي پديده هاي طبيعت را با روش تجربي مطالعه مي کنند.

 در اين رويکرد طبيعت گرايانه به عرصه زندگي فردي و اجتماعي انسان، انديشمند علوم انساني و اجتماعي، عمل انسان را همچون فعل و انفعالات طبيعي تبيين مي کند و از اين رو، چيزي که در انسان "اراده" مي ناميم، به اجزاي مادي در وجود انسان تقليل مي يابد و به آن، همچون مطالعه طبيعت، به شکل تجربي نگريسته مي شود. با اين نگرش، در واقع، اراده در انسان مضمحل مي گردد.

وقتي روش تجربي تنها روش معتبر براي کسب معرفت در نظر گرفته مي شود، و اين روش در عرصه علوم انساني و اجتماعي نيز به کار گرفته مي شود، ديگر فرصتي براي جولانگاه اراده آزاد انساني باقي نمي ماند. در اين صورت، چگونه مي توان کار انساني را از کار غير انساني تشخيص داد؟!!

انسان عصر جديد مدعي بود که انسان را از انواع سلطه هاي بيروني رها ساخته است. آنها با تحولاتي که رقم زدند، باور کردند که نه کليسا و نه پادشاهان، ديگر نمي توانند انسان را به اطاعت کورکورانه وادارند.

انسان جديد برده داري را خلاف شان بشر دانست و برده داري را نيز لغو کرد. همچنين انسان مدرن ادعا کرد که تنها مرجع داوري در جامعه انساني عقل خودبنياد بشر خواهد بود و بعد از اين فال گيران، رمال ها، ساحران، دعانويسان، جن گيران، و ديگر مدعيان جامعه سنتي بساط سلطه خود بر جامعه انساني را براي هميشه بر خواهند چيد. البته نمي توان انکار کرد که اين تحولات، دستاوردهاي بزرگي براي جامعه جديد بود. اما پاشنه آشيل جامعه جديد انکار جهان استعلايي، فرامادي و عوالم غيبي است. با انکار اين ساحت وجودي از عرصه زندگي فردي و اجتماعي، اتوماتيک، اراده انسان نيز به امري مادي تبديل مي گردد.

با تبديل اراده به امري مادي، گويي که اراده به زنداني ابدي و بلکه بدتر از آن به مرگي خود خواسته، همچون خود کشي، گرفتار مي آيد؛ چرا که با اعتبار مطلق دادن به امر تجربي مادي، اکسير اراده در انسان به امري موهوم تبديل مي گردد و رهايي انساني به سد و بن بست خودساخته برمي خورد.

 

نتيجه:

تنها راه حراست از جوهر انساني، يعني حفظ اراده آزاد در انسان، با کنار گذاشتن تقليل وجود انساني به امر مادي، امکان پذير است. به عبارت ديگر اگر انسان خود را موجودي آزاد و صاحب اراده در مي يابد، به ناچار، بايد به اين نتيجه دست يابد که جوهر اراده امري فرامادي است. به مجرد انکار امر فرامادي انسان جوهر اصيل خود را نيز نفي خواهد کرد. برگشت به انسان بدون تصديق جهان غيرمادي استعلايي، آب در هاون کوبيدن است.

               

استاد علوم سياسي دانشگاه