گزارشي از يک هم انديشي چند فرهنگي يا تک فرهنگي
گزارش |
مهران موذني- نهمين نشست از سلسلهنشستهاي همانديشي مجازي صلحانديشي در طبرستان تحت عنوان «چندفرهنگيگرايي در ايران و مساله گلستان» برگزار شد. دکتر حسين نورينيا به عنوان سخنران اين جلسه اينترنتي به بررسي پيشينه و خاستگاه چندفرهنگگرايي پرداخت و ضمن بررسي فرهنگي، اجتماعي و تاريخي جامعه ايران، نقدهايي جدي به نظريهپردازان و حاميان اين نظريه در ايران وارد کرد. در ادامه نيز، جمعي از اساتيد و پژوهشگران علوم اجتماعي به گفتوگو در همين باره پرداختند.
.چندفرهنگگرايي با ايران سازگار نيست
دکتر حسين نورينيا، عضو هيئت علمي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات اجتماعي به عنوان سخنران نشست، زمينه تاريخي شکلگيري نظريه چندفرهنگگرايي و پيشينه تاريخي و اجتماعي ايران را به عنوان دو مقوله مجزا زير ذرهبين برد و گفت: چندفرهنگگرايي بهعنوان رويکردي اجتماعي و فرهنگي برآمده از جوامع مهاجرپذيري است که گروههاي انساني داراي فرهنگ مشترک و فاقد اشتراکات فرهنگي آن را شکل دادهاند. وقتي از جوامع چندفرهنگي سخن به ميان ميآيد، منظور جوامع ناهمگن است. به همين خاطر اين نظريات در کشورهايي رشد کردند که افرادي با تنوع فرهنگي، هويتهاي گوناگون و سوابق تاريخي و مناسبات اجتماعي متفاوت کنار يکديگر نشستند. احساس غريبگي، عدم برخورداري از جايگاه و موقعيت شهروندي تا هنگام پذيرش رسمي، قرارگيري در بسترهاي بازتوليدکننده انواع تبعيض مبتني بر تفاوتهاي فرهنگي، نابرابريهاي اجتماعي بين مهاجران و ساکنان اصلي، تفاوت و حتي تعارض فرهنگي ناشي از مهاجرتها، شکلگيري شکافهاي اجتماعي ناشي از تفاوتهاي فرهنگي و اجتماعي، احساس حضور غريبهها و تصرف فضاهاي عمومي از سوي آنها، احساس برتري ساکنين پيشين نسبت به مهاجرها و در نتيجه بروز شکاف بسيار بين خود و ديگري از جمله مواردي هستند که در اين جوامع به چشم ميآيند.
به همين جهت، بيتفاوتي به تفاوتهايي که عمدتاً ناشي از مهاجرت هستند، ميتواند مسائل حادي را براي اين کشورها به همراه داشته باشد. ايجاد فضاي مناسب براي پذيرش تنوع فرهنگي و ترويجرواداري، احترام به فرهنگها و زبانهاي متفاوت و حقوق اقليتها، مبارزه با نابرابريهاي اجتماعي ناشي از تفاوتهاي فرهنگي و اجتماعي و ايجاد بسترهاي مناسب براي مشارکت اجتماعي تمامي گروههاي فرهنگي و در نهايت مديريت اين تنوع به ارائه نظريات چندفرهنگگرايي انجاميد. ويل کيمليکا يکي از نظريهپردازان اين حوزه است که تلاش ميکند دو امر به ظاهر متعارض را با هم سازگار کند: يکي آزادي و برابري فردي در سنت ليبرال و ديگري حقوق جمعي اقليتهاي فرهنگي جهت حفظ هويتشان. از همين رو، او ابتدا اقليتها را از يکديگر تفکيک ميکند. گروه اول در دستهبندي او اقليتهاي ملي هستند که فراتر از برابريهاي فردي، از حق خودگرداني فرهنگي و سياسي برخوردارند. ديگري اقليتهاي قومي مهاجر هستند که از حق و حقوق سازگاري فرهنگي برخوردارند. اين امر به ايجاد فضايي براي حفظ هويت فرهنگي اين اقليتها در چارچوب جامعه ليبرال مقصد ميانجامد. توجه داشته باشيد که چندفرهنگگرايي مختص جوامع ليبرال است. در حالي که ما در ايران هنوز چنين جامعهاي نداريم. ويل کيمليکا براي حفظ تعادل ميان آزادي فردي و هويت جمعي به دو نوع محدوديت اشاره ميکند: يکي محدوديت برونگروهي به معناي اقداماتي براي جلوگيري از سلطه اکثريت بر اقليت و ديگري محدوديت درونگروهي به معناي کنترل قواعدي درون گروههاي قومي که آزاديهاي فردي مورد قبول دولت ليبرال را محدود نکند. بحث وي به نظريه عدالت توزيعي استوار شده که ميگويد: همانطور که عدالت ايجاب ميکند ساختار اجتماعي براي برابري فرصتها تنظيم شود، در جوامع چندفرهنگي نيز بايد شرايط فرهنگي برابر فراهم شود. در غير اين صورت، اعضاي اقليتها از دسترسي به فرصتهاي مناسب و برابر محروم ميشوند. چارلز تيلور نيز از نظريهپردازان اين قبيل نظريات است که از منظر فلسفه هرمنوتيک و اگزيستانسياليسم تلاش ميکند به اين پرسش پاسخ دهد که چگونه ميتوان نياز انسان به رسميتشناسي را در سياست را لحاظ کرد. در نظريه چندفرهنگگرايي اصل بر وجود ديگراني است که به لحاظ فرهنگي و اجتماعي نسبتي با يکديگر ندارند. بلکه به لحاظ تاريخي، فرهنگي و اجتماعي غريبه هستند که به انتخاب يا به اجبار، کنار يکديگر قرار گرفتهاند. مبناي چندفرهنگگرايي تأکيد بر وجود تمايزات و تفاوتهاي ريشهاي و به رسميت شناختن آنهاست. چرا که اين تفاوتها و تمايزات ميتوانند مبناي منازعه و دشمني قرار گيرند. افرادي که وضعيت ايران و استانهاي آن را با نظريه چندفرهنگگرايي تحليل ميکنند، به سراغ همين موضوع ميروند. متأسفانه بهرغم وجود چنين مبنايي در لايههاي نظريه چندفرهنگگرايي، از اين نظريه در مباحث، مطالعات و پژوهشهاي مرتبط با ايران استفاده ميشود. استفادهکنندگان از اين نظريه بدون فهم مناسبات فرهنگي و اجتماعي ايرانيان در تلاش هستند تا تنوع اقوام و ساکنين ايرانزمين را بر حسب تمايزات و تفاوتهايشان صورتبندي کنند. اما اينجا چندين پرسش جدي مطرح ميشود. آيا ايران دولت-ملتي است که از کنار هم نشستن مهاجران ناهمگن شکل گرفته است؟ کدام مهاجران ناهمگن با فرهنگها و آداب متفاوت از سرزمينهاي گوناگون به ايران آمدهاند؟ پاسخي براي اين پرسش وجود ندارد. آيا اقوام نقاط مختلف ايران غريبههايي از بومهاي متفاوت و با مرزبنديهاي مشخص هستند؟ پرسش دوم: آيا ميتوانيم چنين مرزبنديهاي مشخص و تعريفشدهاي بين بلوچها، سيستانيها، گرگانيها و ترکمنها معين کنيم؟ چنين کاري امکان ندارد. البته اين به معناي فقدان تفاوتي نيست. پرسش سوم: آيا تيرهها و ساکنين نقاط مختلف ايران داراي سوابق تاريخي و مناسبات اجتماعي و اسطورهاي متفاوت و متمايز هستند؟ آيا رستم و جمشيد اسطورههاي بخش خاصي از ايران هستند؟ آيا مغولها تنها به يک نقطه ايران حمله کردند؟ پرسش چهارم: آيا نابرابريهاي اجتماعي در ايران ناشي از تفاوتهاي قومي و فرهنگهاي گوناگون و متفاوتي است که در اين سرزمين وجود دارد؟ پرسش پنجم: آيا در ايران چيزي تحت عنوان اقليتهاي فرهنگي- آنگونه که در غرب گفته ميشود - وجود دارد که بخواهيم براي احقاق حقوق آنها ضمن حفظ هويتشان تأکيد کنيم؟ البته اين به هيچ عنوان به معناي نفي حفظ هويت محلي نيست. بلکه نقدي به نگاه چندفرهنگگرايانه به جامعه ايران است. پرسش ششم: آيا اقوام و ساکنين ايران به لحاظ فرهنگي در طول تاريخ در تضاد و تعارض با يکديگر بودهاند و اين تضادها به سرکوب فرهنگي برخي از آنان ختم شده است؟ پرسش هفتم: آيا در ايران با يک اکثريت فرهنگي وابسته به دولت-ملت مواجه هستيم که نياز به حفاظت از اقليتها داشته باشيم؟ پاسخ منفي به اين پرسشها بسيار سهلتر است. چندفرهنگگرايان با تأکيد بر تنوع قومي، بدون توجه به اينکه تمامي ايرانيان در نظام قومي جاي نميگيرند، به وجود فرهنگهاي گوناگون اشاره ميکنند و با اشاره به شکافها و گسلهاي قومي به دنبال راهحلهايي براي رسيدن به وحدت در عين کثرت هستند. آنها بدون اينکه توجه کنند که حفظ وحدت در کثرت در ايران ريشه فکري عميقي دارد، صرفاً با تأکيد بر تمايزات قومي بر لزوم وحدت آنان بر اساس ترويج زندگي مسالمتآميز، احقاق حقوق قومي و رواداري فرهنگي از طريق گسترش جامعه مدني تأکيد ميکنند. در نگاه اين افراد، ما مجموعههاي متمايز فرهنگي و اقوام متفاوتي با مرزبنديهاي دقيق اجتماعي، فرهنگي، زادگاهي و سياسي هستيم که آشتي دادنمان با يکديگر نيازمند فرايندهاي روادارانه و همزيستي مسالمتآميز است. قائلان به اين نظريه، اقوام و ساکنين نقاط مختلف ايران را بر اساس تفاوتها و تمايزاتشان دستهبندي ميکنند که با کنار هم قرار گرفتنشان، يک کل واحد شکل ميگيرد. اين نگاهي نادرست به ايران است که وابسته به فهمي ترجمهاي مبتني بر عينک نظريات غربي شکل گرفته است. نظريه وحدت در کثرت يک نظريه ايراني با قدمتي هزارساله است. نظريه وحدت وجود حکمت متعاليه نظريه وحدت وجود را به اوج خودش ميرساند. اما از اين رو که با مطالعه نظريات غربي از فهم سنتي تاريخيمان فاصله گرفتهايم، فهممان از وحدت در کثرت نيز مکانيکي شده است. نقد من به چندفرهنگگرايي در فهم مناسبات اجتماعي و فرهنگي ايرانيان از زاويه همين نظريه وحدت وجودي است. در واقع، در پاسخ به پرسشهايي که مطرح شد، نقطه اتکاي فلسفي من حکمت متعاليه ملاصدرا است. در ابتدا اشاره کنم که نظريه وحدت وجود در ايران سابقهاي طولاني دارد و نميتوان گفت که از سوي فردي خاص مطرح شده است. در حکمت متعاليه با الگوي عمومي معقولسازي مشهودات عرفاني، به وحدت وجود سبقهاي عرفاني بخشيده شده و وحدت تشکيکي به وحدت تشخيصي وجود رسيده است. حاصل شدن چنين نظريهاي بيارتباط با مناسبات اجتماعي، فرهنگي و سياسي ايران نبوده است. ملاصدرا به اصالت وجود معتقد است و ماهيت را امري اعتباري ميداند. همچنين با تکيه بر اصل اشتراک معنوي، تشکيک در ماهيت را رد کرده و تشکيک در وجود را اثبات ميکند. وي ميگويد: حقيقت وجود در عين حال که داراي سنخي واحد است، درجات و مراتب مختلفي دارد که به آن نظريه وحدت تشکيکي وجود اطلاق ميشود. وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت از همين نظريه تشکيکي بيرون ميآيد. ملاصدرا ميگويد مابهالاختلاف عين مابهالاشتراک است و بالعکس. اين جمله بسيار مهم است. پس از ملاصدرا اين سنت تداوم پيدا کرد که بگويند ماهيات متکثر از وجودات غيرمتباين صادر ميشوند. اينجا وجود متباين وجود ندارد. وي ميگويد امر وجودي چه واجب و چه ممکن نه متباين، بلکه متفاوت هستند و اين تفاوت ماهيات سبب تکثر ميشود. در نگاه او، موجودِ ممکن عينالربط به واجبالوجود بالذات و شاني از شئون اوست. به همين جهت، نتيجه ميگيرد که وجود مستقل يکي است و ساير وجودها شئوني از او هستند و استقلالي از خود ندارند. اگر واجبالوجود را حذف کنيم، ساير وجودها امکان ندارد که هويت مستقلي داشته باشند و پايدار بمانند. اما با حذف وجودهاي ممکن، واجبالوجود در شئوني ديگر ظهور پيدا ميکند. نزد ملاصدرا وجود در عين تشخيص و تشخص ذاتياش داراي مراتب مختلف ميشود. اما اين به معناي کثرت محض نيست. بلکه از سنخ کثرت سازگار با وحدت و وحدت سازگار با کثرت است. عرفا وجود را واحد شخصي ميدانستند که با وجود ذاتي ازلي همراه است و رو به ابديت ميرود. ملاصدرا با تکيه بر اين پيشينه بلند تاريخي و با در نظر داشتن مبحث علت و معلول، بر آن ميشود که معلول فاقد ذات است و متصف به امکان نخواهد بود. از اين جهت تنها شان براي آن باقي ميماند. ملاصدرا کثرت در عالم را بالعرض و شاني از واحد حقيقي ميداند. از همين رو، کثرت تنها اصل خودش را نشان ميدهد و نه واحدهاي حقيقي و مستقل ديگري را. به اين نکته توجه کنيم که وحدت در وحدت وجود صفتي نيست که بر واحد عارض شود. بلکه عين واحد است و تنها يک جلوه وجودي دارد و آن وجود منبسط است. کثرات نمودهاي بود و وجود هستند. از اين رو، مراتب وجود به معناي سلسلهمراتب وجود نيست. بلکه به معناي انواع تجلي و شئون و ظهورهاي وجود است. از اين جهت، به قول علامه طباطبايي وحدت وجود به ما هو وجود از سنخ وحدت عددي نيست. يعني با کثرت منافاتي ندارد. دکتر منوچهر آشتياني که استاد خود من نيز بود، در درس جامعهشناسي معرفت از قول سيد جلالالدين آشتياني بيان کرده بود که وحدت وجودي ملاصدرا پاسخي است به ساختار جديد سياسي و نظام اجتماعيفرهنگي ايران در دوران صفويه و رسيدن به وحدت سرزميني پس از تشکيک يک دوره طولاني تا بگويد يک کل واحد به اسم ايران وجود دارد. ايران يک کل متکثر است و اين تکثر وجودهاي مستقلي نيستند. ايلات و طوايف جلوهها و مظاهري از وجود يگانه متکثر و کثير يگانهاي به نام ايران هستند. فرهنگ ايراني يک کل واحد است که رفتهرفته در طول قرون مختلف تعينات گوناگون به خود گرفته و کثرات مختلفي از او (کرد، لر، آذري، مازني، لک، گيلک و...) زاده شده است. اين کثرات تمام معاني و ويژگيهاي آن کل فرهنگي که ايران نام دارد را دارا هستند. به همين خاطر، نميتوان در استان گلستان بين ترکمن، بلوچ، گرگاني، مازني، شاهرودي و سيستاني تمايز قائل شد. مايزات آنها نه وجودي، بلکه ما هوي هستند. اين تمايزات مرزبنديهاي عميقي ايجاد نميکنند. تمام اين گروهها ايراني هستند. اما چنين چيزي در کشوري مثل کانادا صدق نميکند. چرا که برخي ايرانيتبار، مکزيکيتبار، پاکستانيتبار، چينيتبار، فرانسويتبار و... هستند. نظريه چندفرهنگگرايي اين تبارها را کنار يکديگر مينشاند. هنگامي که تنوعات خردهفرهنگي و پارهفرهنگي در ايران را بهعنوان فرهنگها مطرح ميکنيم، بايد بتوانيم مرزهاي دقيقي بين آنها بکشيم که در اين امر ناتوان هستيم. چرا که زادبوم مشترک همه آنها ايران است..
تفاوتها را ناديده نگيريم
دکتر پرنيا رضيپور، عضو پيوسته انجمن جامعهشناسي ايران با انتقاد از آنچه که «ناديده گرفتن تفاوتهاي فرهنگي» ناميد، عنوان کرد: سخنان دکتري نورينيا عليرغم اينکه وحدتبخش هستند، برخي ابهامات را نيز شامل ميشوند. آيا همين نگاه تکفرهنگي يک افراط نيست؟ آن هم در عصر پسامدرن که جاي دارد تمام تفاوتها را بپذيريم. رسيدن به صلح به معناي درک تفاوتها و نه حذف آنهاست. نميتوان صورت مسئله را براي حل مسئله پاک کرد. با در نظر نگرفتن تفاوتهاي فرهنگي، بخشي از واقعيتهاي اجتماعي کنار گذاشته ميشود. اين کار نه تنها التهاب اجتماعي را کاهش نميدهد، بلکه خودش مسئلهساز است. در واقع تفاوتها با کلمات ديگري پنهان ميشوند. ابهام ديگري نيز وجود دارد. در گلستان اقوام مختلفي وجود دارند. دکتر نورينيا معتقدند واژه چندفرهنگي در معناي multiculture از کشورهايي مثل کانادا آمده است. اما آيا منشأ يک کلمه الزاماً نفي همان کلمه است و کاربرد آن را محدود ميکند؟ آيا اگر در علم پزشکي روشهاي نويني ارائه شود، ما بايد به روشهاي سنتي خودمان بسنده کنيم؟ کامپيوتر، برق، اينترنت و حتي علومي مثل معرفتشناسي، جامعهشناسي و... از غرب آمدهاند. آيا بايد اينها را نفي کنيم؟ من يک تناقض ميبينم. ايشان از طرفي ميفرمايند که ما بايد کلماتي مثل multiculture را رد کنيم. در حالي که از کلماتي مثل subculture را که از غرب آمدهاند استفاده ميکنند. مهمترين نکتهاي که بايد درباره قوميتها و فرهنگها در نظر بگيريم، احساس تعلق و همبستگي اعضاي يک گروه است. ما به عنوان پژوهشگر بايد از اعضاي اين گروهها بپرسيم که خودشان را در يک فرهنگ مادر متمايز ميدانند يا خير. همچنين بايد با ديدن تفاوتها به يک فهم مشترک برسيم.
جوامع بشري در ذات ناهمگناند
دکتر کيقباد يزداني، نويسنده و پژوهشگر در ادامه با پرداختن به شرايط فرهنگي ايران، به تفاوتهاي فرهنگي اقوام و پويايي فرهنگي جامعه ايران پرداخت و اظهار داشت: در فرمايشات دکتر نورينيا، عبارت «گرايي» در لغت «چندفرهنگگرايي» به اين معناست که عدهاي تمايل دارند جامعهاي که چندفرهنگي نيست را چندفرهنگي ببينند. در حالي که صحبت نه بر سر گرايش به چندفرهنگي، بلکه از وجود عيني فرهنگهاي متفاوت يا به قول ايشان، خردهفرهنگهاست. وجود آنها سبب بروز چنين ديدگاهي ميشود. اصطلاح همگن و ناهمگن نيز در سخنان ايشان مبهم است. ما حتي براي يک خانواده 4نفره هم نميتوانيم از واژه همگن استفاده کنيم. چه برسد به جامعهاي چندهزارساله که شاهد جابهجايي اقوام بوده است. اين را هم در نظر بگيريم که ذات جوامع بشري ناهمگن است. البته ناهمگني نه به معناي تعارض، بلکه به معناي تنوع است. اي نکته را هم فراموش نکنيم که توليد اين مفاهيم در غرب سبب نشده که تنها در غرب کاربرد داشته باشند. ما از بسياري از اختراعات و اکتشافات غربيها استفاده کردهايم. نميتوان به اعتبار چنين استدلالي اين مفهوم را کنار گذاشت. بلکه ميتوان روي آن بحث کرد. همچنين دکتر نورينيا اين مسئله را مطرح کردند که آيا ايران يک دولت-ملت متشکل از اقوام مختلف است؟ من به صراحت ميگويم که بله. با نگاه به تاريخ چندهزارساله ايران، ميتوانيم به اين موضوع پي ببريم. آيا شما گمان ميکنيم که جامعه ما از 3 هزار سال پيش به همين شکل بوده است؟ يا اقوام مختلفي آمدند و رفتند؟ بايد لشکرکشيهاي امپراتوريهاي ايراني را هم در اين قضاوت لحاظ کنيم. کشورها و ملتهاي ديگري در طول تاريخ وجود داشتند که به اجبار کنار يکديگر قرار گرفتند. البته در طول هزاران سال اشتراکاتي پيدا کردند. اما اينگونه برداشت نکنيم که تفاوتهاي فرهنگي، زباني و مذهبي بين اين گروهها وجود ندارد. همچنين نبايد مليت و فرهنگ را خلط کنيم. اينها دو مفهوم متفاوت هستند که در مواردي ارتباط دارند. در نهايت بايد بگويم که من نيز معتقدم در ايران با يک فرهنگ غالب روبهرو هستيم. نگاه من به اين موضوع مثبت و منفي نيست. من اعتقاد دارم فرهنگ، رسانهها و نظام آموزشي ما بر زبان فارسي استوار هستند. در حالي که خردهفرهنگها و اقوام بازتابي در رسانهها و نظام آموزشي ندارند. البته من شخصاً به ايران يکپارچه معتقدم. يکپارچگي در کثرت به وجود ميآيد و نه در وحدت اجباري.
علوم اجتماعي روشمند است
محمد منصورنژاد، عضو هيئتمديره و مسئول کميته دينپژوهي انجمن علمي مطالعات صلح ايران با تأکيد بر روشمندي در مطالعه و نظريهپردازي در عرصه علوم اجتماعي گفت: نفي بحث چندفرهنگگرايي در صحبتهاي دکتر نورينيا دقيق و سنجيده صورت گرفت. اما نظريهپردازيهاي ايشان مغالطه اندر مغالطه بود. البته خوب است که ايشان نظريهشان را مکتوب کنند تا بهتر نقد شود. اما يکي از نقدهاي وارده به صحبتهاي ايشان اين است که در علوم اجتماعي روش تحقيق مشخص است و بايد بر اساس آزمون، مشاهده، پرسشنامه، کار ميداني و استقرا پيش برويم. ايشان بحثي فلسفي مطرح کردند تا يک پرسش جامعهشناختي را پاسخ دهند. ايشان به جاي استقرا، به صورت قياسي وارد بحث شدند. صحبتهاي ملاصدرا اصلاً براي تبيين جامعه نبوده است. بلکه به سلوک فردي اختصاص دارد. عمدهترين اشکالي که به ملاصدرا وارد شده، اين است که نگاهي اجتماعي نداشته است. اين را هم در نظر بگيريم که نگاه ملاصدرا نه فقط درباره ايرانيان، بلکه درباره تمام بشر است.
جنبههاي ديگر چندفرهنگگرايي
دکتر خسرو قبادي، رياست اسبق پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات اجتماعي با ارائه تعريفي متفاوت از نظريه چندفرهنگگرايي و عنوان کرد: به گمان من يک قياس ناروا بين يک موضوع اجتماعي و يک بحث فلسفي صورت گرفت. مگر پشت تمام دولتهاي ملي نظريه ملاصدرا بوده است؟ از اين موضوع که بگذريم، فرهنگ ايران در طول زمان دستخوش تغييرات شده است. پس منظورمان از فرهنگ ثابت ايران چيست؟ با هجوم يونانيان، مغولان و ورود مدرنيته تغييرات بسيار زيادي حاصل شد. ديگر اينکه چندفرهنگي مسائل ديگري نيز دارد. چندفرهنگي در فلسفه علم نيز مطرح است. در اين حوزه پرسکتيويسم در مقابل پوزتيويسم مطرح شد و عنوان کرد که هرکس از منظري به شناخت ميرسد. از دل پرسپکتيويسم نيز چندفرهنگي به وجود آمد. برايان في در کتاب فلسفه امروزين علوم اجتماعي با نگاه چندفرهنگي عنوان ميکند که چندفرهنگي به دنبال انسجام فرهنگ است.
چندصدايي يک ظرفيت است
دکتر نوروز نيمروزي، رئيس گروه علوم اجتماعي دانشگاه گلستان با مثبت قلمداد کردن چندصدايي در استان گلستان گفت: شايد تعميم يک بحث فلسفي به مباحث اجتماعي يک قياس معالفارق باشد. ما بايد به واقعيتهاي جامعه توجه داشته باشيم. اين وحدت وجود در عمل چقدر اجرا ميشود؟ آيا همه اقوام هنگام تصميمگيري يکسان ديده ميشوند؟ اگرچه که خاستگاه نوعي از چندفرهنگگرايي در کانادا بوده است، اما نميتوان کتمان کرد که چنين چيزي درباره همه انسانها مصداق ندارد. نظرياتي که بر اساس تجربيات افراد در جوامع مختلف حاصل ميشوند، اين قابليت را دارند که در جوامع ديگري نيز ضمن بوميسازي اجرا شود. تنوع فرهنگي در استان گلستان انکارنشدني است. در عين وجود اشتراکات بين اين اقوام، تفاوتها و اختلافاتي نيز وجود دارد. به طور مثال، در نگاه و مواجهه اقوام متناسب با پيشزمينههاي فرهنگيشان به تفکر مدرن. شايسته است که با پذيرفتن اين تفاوتها، اين دغدغه را داشته باشيم که به سوي نوعي ناسيوناليسم قومي حرکت نکنيم تا به تفرقهافکني ختم نشود. اگرچه که چنين خطري وجود دارد، اما اين دليل نميشود که ما چندفرهنگي را ناديده بگيريم. چرا که چندصدايي در استان گلستان يک ظرفيت براي توانمندسازي است.