از حقِ مسکن تا حقِ زندگي بازخواني مسئوليت حرفه اي و اجتماعي معماران در ساختن فضاهايي براي زيستن


یادداشت |

حميدرضا رزمي

 

در سال ‌هاي اخير، مفهوم «حقِ مسکن» بيش از هر زمان ديگري در فضاي عمومي و حرفه ‌اي ايران مطرح شده است. اما آنچه در ميدان عمل مشاهده مي ‌شود، روايت متفاوتي است. هنوز هم نگاه غالب به مسکن، نگاهي کالبدي، کمي و پروژه‌ محور است. آنچه غايب مانده، درک «کيفيت زيست انساني» در بستر سکونت است. در عصري که بحران‌ هاي اجتماعي، اقتصادي و زيست ‌محيطي بر کيفيت زندگي شهري سايه افکنده، مسکن بايد فراتر از کالبد و متراژ، به‌ عنوان بستري براي زيست انساني، تجربه اجتماعي و آرامش رواني بازتعريف شود. خانه نه فقط مأمن بدن، بلکه مأواي روح و روابط انساني است. با وجود همه اين ‌ها، واقعيت جامعه امروز روايت متفاوتي ارائه مي ‌دهد. مسکن به جاي آن‌ که حق طبيعي هر شهروند باشد، به کالايي لوکس و سرمايه‌ اي بدل شده که شاخصي از منزلت اقتصادي است، نه کرامت انساني. با اين حال در چنين شرايطي، «حقِ مسکن» در سطحي صوري باقي مانده و به جاي آن‌ که معياري براي عدالت فضايي باشد، به نشانه ‌اي از نابرابري ساختاري تبديل شده است. نسل جوان با روياي خانه ‌دار شدن وداع کرده و شهرها به بازارهايي براي مبادله ‌ي متراژ، نه تعامل اجتماعي بدل شده ‌اند. با وجود اين داشتن سقف و ديوار، حق زيستن را تضمين نمي ‌کند؛ زندگي واقعي فراتر از اين است. هنگامي که سياست‌ گذاري ‌هاي کلان و پروژه ‌هاي ملي مسکن بدون توجه به مؤلفه ‌هاي فرهنگي، اجتماعي و روان ‌شناختي طراحي مي ‌شوند، آنچه ساخته مي ‌شود، صرفاً سازه ‌هايي است براي بقا، نه فضاهايي براي زندگي. خانه ‌هايي از اين دست انسان را به سکوت، انزوا و گسست از جمع سوق مي ‌دهند و مفهوم «محله» را به خاطره‌ اي دور بدل مي ‌سازند. پژوهش ‌هاي روان ‌شناسي محيطي و مطالعات طراحي انسان‌ محور، سال ‌هاست بر رابطه ‌ي ميان کيفيت کالبدي فضا و کيفيت رواني زيست تأکيد دارند. طراحي سازمان‌ يافته ‌ي فضا، نور طبيعي، تهويه‌ ي مناسب، وجود فضاهاي مشترک، مقياس انساني و نشانه ‌هاي هويتي در محيط، تأثيري مستقيم بر سلامت روان، حس تعلق، تعاملات همسايگي و حتي رشد شناختي کودکان دارد. از سوي ديگر، فقدان اين مؤلفه‌ ها، فضا را به محيطي بي ‌روح و جدا افتاده از تعاملات اجتماعي بدل مي ‌کند. پرسش بنيادين اين است: چند واحد مسکوني ساخته شده و چند زندگي واقعي در آن جريان يافته است، آيا تعداد ساختمان ‌ها با کيفيت زيست انساني هم ‌تراز است؟ بررسي ‌هاي ميداني و تحليلي نشان مي ‌دهد که بسياري از پروژه‌ هاي مسکن مهر و طرح ‌هاي مشابه، با وجود رسيدن به شاخص ‌هاي کمي، اين پروژه ‌ها از کيفيت زيست انساني تهي‌ اند. در اين فضاها، حس تعلق تضعيف شده، روابط همسايگي از ميان رفته و سرمايه اجتماعي به حداقل رسيده است. ما سال‌ هاست ميان «خانه ‌سازي» و «زيست ‌سازي» تفاوتي قائل نشده ‌ايم و ناديده گرفته شده است. خانه ‌سازي به معني پر کردن زمين با واحد هاي مسکوني است، زيست ‌سازي خلق محيطي است که تجربه انساني و تعامل اجتماعي در آن ممکن باشد و زندگي در آن جريان يابد. در غياب نگاه سيستمي، شهر به کالبدي بي ‌روح و آسيب‌ زا تبديل مي‌ شود که در آن، انسان فراموش ‌شده ‌ترين عنصر طراحي است. در چنين شرايطي، اهميت و مسئوليت حرفه ‌اي معماران بيش از هر زمان ديگري برجسته است. آنان صرفاً طراح بنا نيستند، بلکه پاسداران کيفيت زيست انساني ‌اند. تصميمات طراحي از مقياس جزئي ‌ترين چيدمان فضا تا انتخاب مصالح، از نحوه‌ ي شکل ‌گيري فضاهاي اشتراکي تا ميزان نور و تهويه، همگي در شکل‌ دهي به تجربه زيستن نقش دارند. هر تصميم بي‌ توجه به جايگاه انسان و کرامت انساني، مي‌ تواند به افسردگي شهري، فرسايش روابط اجتماعي و زوال هويت جمعي بينجامد. بهرام شيردل، معمار و مؤلف برجسته کشورمان، در انديشه ‌اي ژرف مي‌ گويد: «فکر من در معماري و شهرسازي، قابل ‌انعطاف کردن فضاهاست، به گونه ‌اي که پاسخگوي تفاوت ‌هاي بي ‌شماري باشد.» اين سخن، امروز بيش از هر زمان ديگري در حوزه مسکن معنا مي ‌يابد. در شرايطي که طرح‌ هاي ملي و انبوه ‌سازي‌ هاي شهري، اغلب با الگوهاي تکراري و بي ‌اعتنا به تفاوت ‌هاي فرهنگي و اجتماعي ساخته مي ‌شوند، انعطاف ‌پذيري فضاها نه يک گزينه، بلکه ضرورتي براي تحقق حقِ زندگي در مسکن است. مسکن نبايد نسخه ‌اي يکسان براي همه ‌ي زيست ‌ها باشد؛ بايد توانايي پاسخ‌ گويي به تنوع سبک ‌هاي زندگي، روابط خانوادگي، باورهاي فرهنگي و نيازهاي رواني انسان ‌ها را داشته باشد. از همين‌ رو، شايد زمان آن رسيده است که ما نيز «منشور ايراني مسکن» خود را بازنويسي کنيم؛ منشوري که از دل جامعه برآيد و در آن، اصول معماري، روان ‌شناسي محيطي و عدالت فضايي در هم تنيده شوند. چنانچه طراحي و ساخت مسکن  تنها مبتني بر کميت، سرعت و سود اقتصادي باشد و بدون شناخت از فرهنگ، روابط و نيازهاي انساني انجام شود، آنچه ساخته مي‌شود پناهگاه است، نه خانه و مکاني براي اقامت، نه براي زيستن. آن بنا سرد، بي ‌جان و توليدکننده اضطراب، انزوا و گسست اجتماعي خواهد بود. اين مسئله ديگر صرفاً چالشي فني يا اقتصادي نيست؛ بلکه بحراني فرهنگي، اجتماعي و اخلاقي است که پيامدهاي آن در رفتار، سلامت روان و سرمايه اجتماعي شهروندان مشهود است. هنگامي که هويت بومي يک منطقه قرباني ظواهر نمايشي مي ‌شود يا روح هم ‌زيستي و صميميت در اثر تقليد از الگوهاي بي ‌ريشه از ميان مي ‌رود، معماري از رسالت اصلي خود فاصله مي ‌گيرد. رسالت معمار، در چنين بستري، فقط ساختن واحد هاي مسکوني نيست؛ بلکه خلق فضاهايي براي زيستن، ارتباط، و تجربه انساني است. فضاهايي که در آن، انسان دوباره به مرکز معنا بازگردد. معماري در ذات خود هنري اخلاق ‌محور است و بناهايي که بدون لحاظ عدالت فضايي و نيازهاي رواني و اجتماعي ساخته شوند، ميراثي خيانت ‌آميز براي نسل ‌هاي آينده ‌اند. تا زماني که معماري از بازتاب زندگي انساني به توليد کالاي ساختماني تنزل يابد، از عدالت فضايي و آرامش رواني فاصله ‌اي خطرناک خواهيم داشت. اينک زمان آن رسيده که معماران، طراحان شهري و مديران کلان، از سطح «ساخت ‌و ساز» به سطح «زيست‌ سازي» ارتقا يابند. حق زيستن واقعي در مسکن تنها در پرتو همکاري و هم‌ آفريني ميان معماران، سياست ‌گذاران و مردم تحقق مي يابد. فرآيندي که عدالت فضايي، تاب ‌آوري، تحليل رواني و اقليم‌ گرايي در آن درهم تنيده باشد. براي ملموس ‌تر شدن اين معنا، مي ‌توان به يک روايت عبرت ‌آموز اشاره داشت: روزي معمار از پنجره ساختماني به بيرون چشم دوخت و ديد ساکنان پشت ديوارها در سکوت تنها نشسته ‌اند، هر ساختمان، مجموعه ‌اي از واحد هاي مسکوني را در خود جاي داده بود، اما هيچ تعامل اجتماعي ‌ايي در آن ‌ها جريان نداشت. ساختمان‌ ها تنها مأوا بودند، نه مأمن واقعي. معمار به شاگردش گفت: «خانه اگر تنها سقف و ديوار باشد و سکوت و تنهايي بياورد، خانه نيست؛ مأواست». شاگرد پرسيد: «پس خانه واقعي چيست؟» استاد لبخندي زد و پاسخ داد: «خانه جايي است که صداي زندگي در آن طنين ‌انداز شود، همسايگان يکديگر را بشناسند، کودکان در خيابان‌ ها و فضاهاي مشترک بازي کنند و هر فضا فرصتي براي تجربه انساني، تعامل اجتماعي و تعلق به مکان باشد. مسئوليت ما فقط ساختن بنا نيست، مسئوليت ما ساختن زندگي است» و اين همان جايي است که معماري، از حرفه به رسالت بدل مي ‌شود.

 

طراح معمار و مدرس دانشگاه