فرصتسوزي
پیام شهروندان |
مشتي صفرعلي هممحلهاي شيرين سخن و مهربان ما، آدم با معرفت يا به قول خودش با مرام است. با اينکه مکه رفته و حاجي شده است، اما همه او را مشتيصفرعلي مينامند و گلهاي هم از اين بابت ندارد. اگرچه از سواد درست و حسابي بيبهره است و به زحمت ميتواند کلمات ساده را بخواند و فقط اسمش را با هزار مرارت و زحمت ياد گرفته است که بنويسد، اما تا دلت بخواهد در سخنراني استاد است و در هر زمينهاي ساعتها ميتواند حرف بزند، از تحليلهاي سياسي و اقتصادي گرفته تا برخي پيشبينيهاي عجيب و غريب که گهگاه درست درميآيد. اين پيرمرد مهربان عصرها يکي دو سه ساعت جلوي در خانهاش روي يک چارپايهي چوبي مينشيند و گذر روندهگان و آيندهگان را تماشا ميکند. گاهگاهي در مسير پيادهرويهاي عصرانه او را ميبينم و با هم خوش و بش و سلام و عليکي ميکنيم و اگر به موضوع تازهاي بر بخورد، دقايقي با من همسخن ميشود و درددل ميکند. يک روز وقتي از کنارش رد شدم او را بسيار گرفته و ناراحت ديدم. پرسيدم: مشتي چي شده؟ چرا اينقدر پکري؟ کشتيهات غرق شده؟ نگاهي کرد و گفت: ايکاش کشتيهام غرق شده بود.
- پس چي شده؟
از روي چارپايهاش برخاست و گفت: يکي دو دقيقه فرصت داري؟
- بگو يکي دو ساعت. در خدمتيم.
دستم را گرفت و با هم پا به حياط خانهاش گذاشتيم. حياطي بود مرتب و پاکيزه با دو باغچهي کوچک پر از گل و گياه. به گوشهاي از باغچه اشاره کرد و گفت: اون گلو ميبيني؟ ميبيني چهطوري خشک شده و آتيش به دلم زده؟ يه رُز زرد پُرپَر قشنگ بود. ميبيني به چه روزي افتاده؟ خشکِ خشک شده. حالا چيکار کنم؟
- چرا اينطوري شد؟ چهکارش کردي؟
- هيچي به خدا. جاش مناسب نبود. با بيل درش آوردم تا اينجا بکارمش تا وقتي گل ميده از پنجرهي اتاقم ببينمش.
- حالا؟ تو وسط گرماي تابستون؟ مگه صد دفعه بهت نگفتم اگه چيزي رو خواستي جابهجا کني، فقط زمستون يعني وقتي که گياه خوابه. تو تمام زمستون فرصت داشتي و هيچ کاري نکردي و نکردي، حالا که وقتش گذشته و موقع اين کارا نيست، براي خودت بيل برداشتي و گل جابهجا کردي؟ اونم وسط گرماي تابستون؟ تو تمام زمستون فرصت داشتي و نکردي. ميدوني به اين کار چي ميگن؟ بهش ميگن فرصتسوزي.
- فرصتسوزي؟ يعني چي؟ مگه فرصت هيزمه که بسوزونيش؟
- فرصتسوزي يعني کاري رو در فرصت مناسب و موقع و زمان درست آن انجام ندي و دست روي دست بذاري و بهانه بياري و امروز و فردا کني و وقتي که زمانش گذشت و موقعيت نامناسب بود، انجامش بدي. البته که ضرر ميکني و مهار کار از دستت در ميره و چيزي گيرت نميآد.
مشتي صفرعلي با لبخند شيريني نگاهم کرد و گفت: حالا فهميدم چي ميگي. يعني به اين ترتيب مثلاً جنگ ايران و عراق که ميتونست بهخوبي در همون يکي دو سال اول، مثلاً بعد از آزادي خرمشهر، تموم بشه خيلي درست و بهموقع بود، درسته؟ حتا من يادمه روزهاي چهارم يا پنجم شروع جنگ بود که ياسر عرفات سفر مسکو رو نيمهکاره رها کرد و به تهران آمد و گفت: يعني چه که دو ملت مسلمان با هم بجنگند؟ من پرداخت تمام خسارتهاي اين چند روزه رو با اشتراک و همکاري کشورهاي عربي به شما تضمين ميدم شما آتشبس رو بپذيريد، اما نپذيرفتند و ادامه دادند و شد آنچه که نبايد ميشد و همه به چشم ديديم.
حالا ديگه سر زخم کهنهي بالا رفتن از ديوار سفارت آمريکا و گروگانگيري رو باز نميکنم که تا همين امروز داريم خسارتش رو ميپردازيم. همين آخرين موردش رو بگم. ماجراي برجام رو ميگم. همون سالي که ظريف با آمريکاييها قرارداد بست و پنج کشور ديگه هم که عضو برجام بودن تأييد کردند و برجام برقرار شد، خيلي از کشورهاي اروپايي براي سرمايهگذاري آمده بودند. فيات از ايتاليا آمد، توتال از فرانسه و زيمنس از آلمان و از انگليس و کشورهاي ديگه هم آمده بودند و همهچي داشت درست ميشد. خب حضور همين شرکتها خود مانع بزرگي براي مخالفت و ترکتازيِ ترامپ ميشد. اينم يه جور فرصتسوزي بود ديگه؟ نبود؟ حالا که انواع و اقسام تحريمها رو برقرار کردند، حالا که نفت ايران قاچاقي و با تخفيفهاي کمرشکن فروخته ميشه، حالا که نميتونن مبادلات بانکي با دنيا داشته باشند و پول صادراتشان در کشورهاي مختلف بلوکه شده است و حالا که جنگ به ما تحميل شده، تازه آقايان ياد برجام افتادند و ميخوان زندهش کنند. مگه ميشه؟ همهي فرصتهاي مناسب از دست رفت. حالا ديگه فايدهاي نداره. اينجوريه که حالا نه برق داريم نه آب و نه گاز و نه خيلي چيزهاي ديگه. حالا ديگه ما هم بايد غريبانه سر در چاه کنيم و با چاه درددل کنيم.
سر درددلهاي مشتي صفرعلي تازه باز شده بود. ديدم بهرغم ظاهر ساده و روستايياش چه تحليلگر قابلي هست. در برابر استدلالهاي او حرفي براي گفتن نداشتم. فقط سرم را به نشانهي تأسف تکان ميدادم و فکر ميکردم. همين موقع نوهام دوان دوان از راه رسيد و گفت: آقاجون کارت دارن. مشتي صفرعلي هنوز حرفهاي ناگفته بسيار داشت و تازه يک گوش مفت و مجاني گير آورده بود، اما ناچار بودم او را به حال خود رهايش کنم.