کودک و نوجوان
کودک و نوجوان |
آزاده حسيني
«بسيار سفر بايد، تا پخته شود خامي»
پنجشنبه، ششم آذر با گلشن مهري ها به بازديد دو کتابخانه و موزه عکاسخانه رفتيم. در اين شماره گزارش ديدار را از زبان بعضي بازديدکنندگان مي خوانيم. اگر شما هم دوست داريد مي توانيد در اردوي بعدي با ما همراه باشيد. تاکنون به موزه و کتابخانه هاي گنبد، بندرترکمن، گميشان و گنبد رفتيم. شايد بعدي کتابخانه شهر شما باشد.
مهرسانا کياني
ما به همراه معلمم به اردوي کتابخانه رفتيم و من چندتا از کتاب ها رو خوندم. من به همراه برادرم به اردو رفتيم. خيلي دلم ميخواست هانا هم همراه ما مي آمد. اگر او هم بود خيلي بيشتر خوش مي گذشت. بعد از ديدن کتابخانه به موزه عکاسخانه رفتيم. آنجا من خيلي چيزهاي قشنگي ديدم و ياد گرفتم. خيلي دوست دارم که باز هم به اين اردو بروم.
کتاب رويايي
نازنين زهرا خانقلي
با بچه ها به همراه خانم حسيني عزيز به اردو گرگان رفتيم. اولين جايي که رفتيم کتابخانه ميرفندرسکي و دومين جا مير داماد. تماشاي کتاب ها حس خيلي خوبي ميداد. حسي که از قبل تا حالا تجربه نکردم با اينکه کتابخانه هاي زيادي رفتيم، خيلي دوست دارم ماهي يا دو ماه يکبار به اين اردو برويم. براي اولين بار هم شده با دوست يا با خانواده و گروهي به کتابخانه برويد حس خوب و دل انگيزي را تجربه مي کنيد. جاي دوم موزه عکاسخانه گرگان: دوربين هاي خيلي زيادي آنجا وجود داشت: از کوچکترين تا بزرگترين دوربين؛ از قديمي ترين تا جديدترين. من کتاب هاي زيادي دارم اما دوست دارم کتاب هاي خيلي بيشتري داشته باشم حداقل به اندازه کمد ديواري بزرگ. اگه اين پنجشنبه به اردو نمي رفتم، تا بعد ظهر ميخوابيدم و بعد آماده ميشدم براي جشن تولد. باز هم خيلي تشکر ميکنم از خانم حسيني عزيز و آقاي مکتبي و خانم قرآني عزيز ممنون.
يک روز در ميان قفسه ها و لنزها
يسري شهواري
اول صبح، سوار ميني بوس شديم و دسته جمعي به سمت گرگان به راه افتاديم و سفر يک روزه ما آغاز شد. به کتابخانه ميرفندرسکي، واقع در پارک شهر در قسمت مرکزي شهر وارد شديم. بوي کتاب، همان عطر آشنايي بود که به محض ورود به مشام ميرسيد و ناخودآگاه ما را به دنيايي از سکوت و تفکر فرو ميبرد. پس از استقبال مسئول کتابخانه، بازديد ما از بخشهاي مختلف شروع شد: اول از سالن کتاب هاي مرجع بازديد کرديم. کتاب هاي مرجع که اساسا براي مراجعه دانشجويان و محققان و رفع سوال هايشان استفاده مي شوند. بعد وارد بخش کودکان و نوجوانان شديم. اين بخش، خيلي جالب بود. با دکورهاي جالب و هيجان انگيز. گنجينه واقعي سفر ما بود. هفت هزار کتاب ويژه کودکان و نوجوانان را در دل خود جاي داده بود. نقطه عطف کتابخانه بخش نابينايان بود. چشمانتان را چند دقيقه ببنديد؛ چه فکرهايي به ذهنتان مي آيند؟ چه تصوري از اطرافتان داريد؟ آيا اگر نمي ديديم باز هم سراغ کتاب خواني مي رفتيم؟ چقدر انگيزه و شور و اميد در دل اين قفسه ها جا خوش کرده بود. لحظه اي که کتاب هايشان را ديدم برايم لحظه جالب و حساسي بود. لمس هر صفحه کتاب لذت بخش بود. انگشتانمان روي قفسه کتاب ها مي لغزيد و هر موضوعي از کتاب ها را نشانه مي گرفت. در اين جا بود که فهميدم کتابخانه صرفاً يک محل انباشت کتاب نيست، بلکه مجموعه اي از تمام صداهاي خاموش بشريت است که منتظرند دوباره شنيده شوند. مقصد بعدي سفر به گذشته ها با ثبت لحظه ها بود، موزه دوربين ها: موزه تخصصي دوربين هاي عکاسي که در سال 1402 به همت آقاي طاهري ايجاد شده بود. اين موزه، تضاد دلنشيني با سکوت و آرامش کتابخانه داشت. با ورود به آن، ما با ويترين هايي مواجه شديم که سير تحول تکنولوژي عکاسي در ايران و حتي جهان را از ابتدا تا به امروز به نمايش مي گذاشتند دوربينهاي اوليه جعبه اي، اولين دوربين هاي چوبي بزرگ که شبيه به يک جعبه ساده بودند و فرايند عکاسي با آن ها، خاص و زمانبر بود. در فيلم هاي قديمي زياد ديده بودم، همه براي ثبت لحظه هاي خاص جمع مي شدند و عکاس کار سختي داشت. بايد از دريچه دوربين و اي بزرگ آن تصوير برعکسي از افراد مي ديد و بايد جوري تنظيم مي کرد که عکس مناسبي ثبت شود. يکي از دوربين ها که در محفظه هاي چوبي و شيشه اي بزرگي مجهز به رطوبت گير و هواکش نگهداري مي شدند، جزو اولين دوربين هاي عکاسي ساخته شده در جهان بود. دوربين بعدي دوربين شخصي مظفرالدين شاه قاجار بود و يکي ديگر از دوربين ها دوربيني بود که تا به حال هيچ فيلمي وارد آن نشده بود و اصلا تا به حال با آن عکاسي نشده بود. اين دوربين هاي آکاردئوني کلاسيک با طراحي منحصر به فرد، ما را به ياد فيلم هاي قديمي مي انداخت. دوربين هاي خيلي کوچکي در شيشه ها و ويترين ها ديده مي شد. حدسم درست بود. با توضيح راهنماي موزه مطمئن شدم که اين دوربين ها براي کاربرد جاسوسي در جنگ و موقعيت هاي مشابه استفاده مي شد. يکي ديگر از دوربين هاي جالب دوربيني بود که لنز بسيار بزرگي داشت و دسته و دنباله آن شبيه يک تفنگ بود. راهنما توضيح داد که اين دوربين ها براي شکارچيان روسي طراحي شده بود تا استفاده از آن حس تفنگ را براي شکارچيان به وجود بياورد. اين دوربين ها را به شکارچيان با تجربه مي دادند که با محيط زيست آشنا بودند، تا در عوض شکار و انقراض گونه هاي زيست محيطي لحظات حضور آنها در طبيعت ثبت شود. براي ما که با دوربينهاي ديجيتال و موبايلها بزرگ شديم، ديدن اين دوربين ها و توضيحات راهنما و مادران حاضر در جمع ما که از دوربين هاي قديمي صحبت مي کردند تجربه اي تازه و آموزشي بود. يکي ديگر از هيجان انگيزترين قسمت ها، نمايش فيلم با دستگاه آپارات بود. علاوه بر راهنماي موزه، که خود يک عکاس پيشکسوت بود، يکي از کارگردان هاي معروف استان هم در جمع ما حضور داشت و با اشتياق در مورد اهميت قاب بندي، نور و لحظه شکار شده صحبت ميکرد و تاکيد داشت که ابزار صرفا يک وسيله است، و آنچه عکس را ماندگار ميکند، چشمِ هنرمندِ پشت لنز است. و چقدر دوربين هاي قديمي به نگاه آدم ها به محيط دور و بر ارزش مي بخشيد.
امير محمد عرب
به همراه دوستم از موسسه کلاس زبانم به اردو رفتيم. اول به کتابخانه رفتيم. کتابدار براي ما تمامي بخش ها را توضيح داد و بعد کتاب هايي رو ديديم من از آنها عکس گرفتم و بعد دوباره سوار ميني بوس شديم و به کتابخانه جديد رفتيم. آنجا خيلي خوب بود. مي خوام چيزي بهتون ياد بدم: به بعضي کتاب هاي کتابخانه «کتاب مرجع» مي گن؛ کتاب هايي هستن که امانت داده نمي شوند و خب من اين رو تازه ياد گرفته بودم. در کتابي بزرگ، نقاشي هاي استاد فرشچيان رو ديدم. نقاشي هاي زيبايي بود. کتاب هاي قديمي جالب ديديم و بعد به موزه عکاسخانه رفتيم. دوربين هاي خيلي قديمي بودن و با آپارات براي چند لحظه فيلم ديديم. تجربه جالبي بود و خاطره خيلي خوبي بود.
رفتن به اردو و کتابخانه و موزه
آيلين اميري
اردوهاي مدرسه اي کلاسي و... زيادي رفتم اما اين کمي برايم متفاوت بود. از کودکي علاقه بسيار زيادي به کتابخانه داشتم و تا حالا کتابخانه هاي زيادي رفتم. اما معمولا به کتابخانه هاي کوچکي که در شهرم بود، رفته بودم و تا حالا فکر نکرده بودم که ميتوانم هر چند وقت يکبار از کتابخانه هاي ديگري هم بازديد و استفاده کنم.
فرض کنيد وارد محلي شويد پر از کتاب هاي مختلف، کتاب هاي مخصوص زبان هاي مختلف، کتاب هاي بسيار قديمي و خطي، کتاب هايي مربوط به سال هاي قديم و حتي چند صد سال پيش، راستش فکر کردن به آن هم مرا شگفت زده ميکند. اولين مکاني که رفتيم کتابخانه ميرفندرسکي گرگان بود. همانطور که گفتم با توجه به اينکه به کتابخانه هاي بزرگ نرفته بودم تا آن موقع کتابخانه شهرم در نظرم بزرگترين کتابخانه بود. در کودکي به کتابخانه ميرفندرسکي رفته بودم اما با توجه به اقتضاي سنم فقط از بخش کودکش بازديد مي کردم.
از قيافه ام مشخص نبود ولي واقعا سعي ميکردم ذوقم را در ميان جمعيت پنهان کنم و بعد از هر عکس خيلي سريع به قفسه کتاب ها بروم. کتاب هايي که نظرم را جلب کردند را مطالعه کنم. کتاب هاي مخصوص ناشنوايان، اين نوع کتاب ها داستان هايي به صورت تصويري و ساکت با نقش هاي بسيار زيبا بودند و پس از آن به بخش کتاب مخصوص نابينايان رفتيم.
کتاب هاي بيرنگ و نقش که فقط براي ما رويش برجستگي هاي کوچکي وجود داشت ولي آن برجستگي ها براي افراد نابينا پر از مفهوم بود که نامش را خط بريل مي گذارند.
پس از کمي گردش در کتابخانه ميرفندرسکي به سمت کتابخانه بزرگ ميرداماد حرکت کرديم. و باز هم تصور جديدي و بزرگتري از کتابخانه برايم شکل گرفت. کتابخانه اي بسيار بزرگ مانند قصر با کف سراميکي و قفسه هاي چوبي به رنگ قهوه اي تيره درست مثل فيلم ها. جايي که همه نوع کتاب وجود دارد، بيش از 130 هزار جلد کتاب! پس از توضيح قوانين کمي وقت گردش به ما دادند. خيلي سريع به قفسه مخصوص زبان رفتم ديکشنري هاي مخصوص زبان انگليسي، آلماني، چيني و کره اي واقعا برايم خوشايند بود. بعد از آن به سمت بخش کودک حرکت کرديم، آن بخش هم شامل کتاب هاي مختلفي بود. بعد از وارد بخش ويژه اي شديم که هرکسي اجازه ورود به آن ندارد. در آن بخش کتاب هاي تخصصي در مورد استانمان به چشم ميخورد و همانطور کتاب هايي با چاپ سنگي و نسخه هاي خطي، واقعا کنجکاو بودم اما اجازه دست زدن به آن نداشتم. دستگاه اسکنر در آنجا قرار داشت. اشخاصي که علاقه به خواندن کتاب هاي قديمي دارند؛ اينجا کتاب هاي قديمي اسکن مي شوند و با فايل ديجيتالي در دسترسشان قرار مي گيرند.
سپس به موزه عکاسخانه رفتيم. در آنجا دوربين هاي مختلفي به چشم ميخورد. دوربين هايي مانند تفنگ، دوربين هايي مخصوص جاسوسان و انواع دوربين هاي زيباي چوبي مخصوص درباريان. در آن دوره که عکاسي تازه رواج پيدا کرده بود داشتن دوربين فقط براي افراد خاص مجاز بود و به نظرم آن دوربين ها بسيار احساس بهتري از موبايل هاي امروزي ميدادند. اين اردو تجربه اي تازه از مکان هاي مختلف بخصوص کتابخانه ها بود که باعث شد ديد خيلي عميق تري در مورد کتاب هاي قديمي داشته باشم. اگر اين تجربه را به دست نمي آوردم حتما پشيمان ميشدم. توصيه ميکنم که همه حتما يکبار هم که شده بازديد کتابخانه و موزه را به همراه خانواده داشته باشيد.
ردپاي زمان
فاطيما عقيلي
خورشيد، چهره اش را نمايان ساخت و گنجشکان به پرواز در آمدند. درست همان لحظه در ساعت هشت و سي دقيقه، سفر ما آغاز شد! سفري که چون نسيمي از ميان کتاب و دوربين هاي قجري مي گذشت! شروع سفرمان با درود بر هفتاد هزار کتاب شروع شد! کتابخانه اي که هواي روشندلان را هم داشت و بخشي از دانايي را با آنان قسمت کرده بود! روشندلاني که هنرمند بودند! مي نوشتند، مي خواندند و اثر خلق مي کردند.
سپس سفرمان را ادامه داديم و به مکاني رسيديم که چندي پيش در سالن همايش آنجا اجرايي داشتيم! اما غافل از اينکه بزرگ ترين کتابخانه در دل شمال دل انگيزمان بود! کتاب هايي که بيشتر عتيقه بودند! و مخزن کتابي که ميتوانم بگويم لحظه اي که داشتم از آن عکس برداري مي کردم، گويي گم شده بودم! هر قفسه گوياي يک راز بود و منم که عاشق کشفيات جديد و هيجانانگيز به سويشان جذب مي شدم! وقت اين بود که از زمان حال بگذريم و به دنياي ديگري در بُعد زماني ديگري قدم بگذاريم! جايي که دوربين ها گوياي همه چيز بودند.
از آنالوگ ها گفتند تا نسل ديجيتال! از آپارات تا سينماي عصر کنوني. و من با هر قدم احساس مي کردم سفر امروز، مرا آگاه تر از گذشته ساخت.
من و کتابخانه ها
آرين زنگي
من و دوستانم يک روز پنج شنبه با ميني بوس به گرگان رفتيم. و با هم کتاب خوانديم و خيلي خيلي به خوشي و خوبي گذشت. من يک ظرف آب بزرگ بردم و همه گفتند: «مي خواي با اين همه آب چيکار کني»؟! ولي همه آن ها ازم آب مي خواستند. وقتي به موزه عکس خانه گرگان رفتيم، خيلي خوشم آمد. همه استکان هاي قديمي، دوچرخه هاي قديمي، دوربين هاي قديمي دوران پهلوي.
کتابخانه و موزه
نازنين زهرا همتي نيا
من اول بايد از استاد عزيزم خانم آزاده حسيني تشکرکنم که اين اردوهاي فرهنگي و تفريحي را براي ما ميگذارن. حقيقتشو بگم زياد کتابخانه نميروم. بيشتر کتاب هايي که نياز دارم ميآورم در منزل و مطالعه ميکنم و بعد به کتابخانه تحويل ميدهم. قبلاً کتابخانه ميرداماد رفته بودم. کتابخانه ميرداماد خيلي بزرگ است و هر کتابي که نياز داشته باشي، حتي افراد خارج از کشور ميتوانند کتاب را از کتابخانه ميرداماد تهيه کنند و بخوانند. در آنجا ما را به قسمت هاي مختلف کتابخانه بردند. بخشي از کتابخانه که برايم خيلي جالب بود اسکنر وجود داشت. به ما گفتند از روي کتاب هاي قديمي اسکن مي کنند و در اختيار علاقه مندان قرار ميدهند.
قسمتي از کتابخانه درش بسته بود و گفتند اجازه باز کردن آن را نداريم. سوال کرديم: «براي چي»؟ و پاسخ دادند در اين قسمت کتاب هاي بسيار قديمي و با ارزشي وجود دارد که به صورت خطي و سنگي هستند و چند صد سال قدمت دارند. و برايم خيلي جالب بود وقتي مامانم گفت که پدربزرگم يک کتاب بسيار با ارزش که به صورت سنگي نوشته به کتابخانه ميرداماد هديه داده بودند. و مامانم از آنها درخواست کرد که آن کتاب را بياورند و ما ببينيم. کتابي که چند صد سال پيش با خط هاي زيبا نوشته شده بود و همه دوستان و همراهان محو ديدن آن کتاب شده بودند و همه ما دوست داشتيم از آن کتاب عکس بگيريم و از نزديک ببينيم. بعد مامانم دوباره آن کتاب را به کتابخانه تحويل داد تا به يادگار بماند. اما کتابخانه فندرسکي: آنجا هم برايم خيلي زيبا بود و بار اول به آنجا رفتم. اتاق هايش خيلي زيبا و دقيقاً نسبت به سن افراد طراحي شده بود. و در قسمتي از کتابخانه که متعلق به نابينايان بود، همه چيزش فرق ميکرد.کتاب نابينايان طوري بود که فقط ميتوانستيم با دست احساس کنيم ولي با اينکه چشم داشتيم نميتوانستيم حتي يک خط آن را بخوانيم و بفهميم. فرق کتابخانه فندرسکي و ميرداماد اين بود که در کتابخانه فندرسکي اجازه نداشتيم به کتاب دست بزنيم؛ ولي در ميرداماد خيلي راحت کتاب ها را برميداشتيم ومطالعه ميکرديم. و حالا يک جاي خوب! اگر گفتيد کجا؟! بله دوستان موزه!
اين موزه برايم خيلي جالب و شگفت انگيز بود. واقعاً تا حالا بعضي چيزهايش را نديده بودم. انواع دوربين هاي عکاسي، ديجيتالي، جاسوسي، دوربين هاي مخصوص شاهنشاهان و سلطنتي و... در پايان از همه شما عزيزان تقاضا ميکنم اگر به مشکلي برخورديد و دنبال يک کتاب هستيد حتماً به کتابخانه ميرداماد يا فندرسکي سر بزنيد، هيچکس دست خالي از آن کتابخانه ها بيرون نميآيد. خيلي خوش گذشت و تجربه بسيار خوب و شيريني بود. از گلشن مهر عزيزم تقاضا ميکنم ما را بيشتر به اين اردوهاي فرهنگي تفريحي دعوت کنند.
مادر روجا يوسفي
سلام خدمت خانم حسيني عزيز و همراهان گرامي. بابت برگزاري اين اردوي فرهنگي صميمانه تشکر مي کنم. اين اردو يک تجربه فوق العاده ارزشمند بود. از برنامه ريزي دقيق و برخورد مهربانانه شما و مدير و مسئولين روزنامه گلشن مهر و فضايي که براي يادگيري، سرگرمي و رشد بچه ها فراهم کردين واقعا ممنون و سپاسگزارم.
اميدوارم چنين برنامه هاي خوب و آموزنده دوباره تکرار شود چون تاثير مثبتي روي بچه ها و خاطرات قشنگي براي آنها بر جا مي گذارد. سپاس فراوان.
روجا يوسفي
ماجراجويي من در دنيا کتاب ها و دوربين ها
من به همراه مادرم و دوستان و مربي عزيزم با ميني بوس به طرف گرگان حرکت کرديم. اول به کتابخانه فندرسکي رفتيم. خانم کتابدار از کتابخانه فندرسکي و قوانين آنجا برايمان توضيح داد و گفت: اين دستگاه که مي بينيد، اسمش دستگاه سرچ کتاب است، مي توانيم از داخل کتابخانه يا منزل خودمان حتي در شهرهاي ديگر وارد سايت کتابخانه فندرسکي شويم و کتاب مورد نظر خودمان را پيدا کنيم. بعد به بخش کودکان رفتيم. در آنجا ديوارهاي رنگي با صندلي هاي کوچک گلي بود و قفسه هايي پر از کتاب. در آنجا با مديران روزنامه گلشن مهر عکس يادگاري گرفتيم. بعد از آنجا به قسمت نابينايان رفتيم، که کتاب هاي آنها سفيد با نقطه هايي برآمده بود. آنجا به ما نشان دادند که با چه وسيله اي آن کتاب ها را مينويسند. من هميشه دوست داشتم کتاب هايشان را ببينم و لمس کنم. و اين اردو برايم تجربه خوبي بود. در آخر از ما با شير و کيک پذيرايي کردند. بعد به کتابخانه ميرداماد رفتيم. در اين کتابخانه، کتاب هاي بيشتري نسبت به کتابخانه فندرسکي وجود داشت. کتاب هاي قديمي چندصد ساله خطي و سنگي، با سالن ها و اتاق هاي بزرگ بود. دستگاه اسکنر بزرگي بود که از کتاب هاي قديمي کپي مي گرفت و وارد سايت مي کرد. آنجا هم از ما با چاي و کيک پذيرايي کردند. بعد از آخرين کتابخانه، به موزه عکاسخانه رفتيم. از يک کارگردان معروف به نام آقاي مقدم دعوت کردند که برايمان درباره دوربين هاي عکاسي توضيح دهد. آنجا دوربين هاي زيادي با کاربردهاي مختلف وجود داشت. از دوربين جاسوسي گرفته تا دوربين دربار قاجار و حتي اولين دوربين سلفي و ما از ديدن آن همه دوربين شگفت زده شديم و لذت برديم. روز بسيار خوبي را گذرانديم و دوست دارم دوباره با همين گروه به جاهاي بيشتري بروم.
مهلا فراتي
ساعت هشت و سي حرکت کرديم و تقريبا نه به کتابخانه اولي رفتيم: «کتابخانه عمومي ميرفندرسکي». آنجا از بخشهاي مختلفي ساخته شده بود. اول به بخش عمومي رفتيم. آنجا هر آدمي ميتوانست برود و از آن کتاب ها استفاده کند ولي بيشتر مال نوجوان بود. بخش بعدي کار و فناوري بود که اگر ميخواستيم آزمايشي انجام بدهيم، آنجا ميرفتيم. بخش بعدي بخش نوجوان براي رده سني 12 تا 16 بود. آنجا کتاب هاي علمي تخيلي را دوست داشتم. بخش بعدي مربوط به کودکان 3تا 11 سال، بخش بعدي کتاب هاي مرجع که در آن چيزهاي علمي بود و ما نمي توانستيم آن ها را از کتابخانه بيرون بياوريم. بعد بخش نابينايان بود که خط خاصي به نام خط بريل داشت. يک نقاشي از خودشان داشته اند وبسيار زيبا بود. پذيرايي شديم به ما شير و کيک دادند.
عشق به کتاب
ويانا روحافزايي
با دوستان گلشن مهر و «دارالفنون» به کتاب خانه ها رفتيم. اولين کتابخانه، فندرسکي بود. واي من عاشق بوي کتاب هستم. وقتي به کتاب دست ميزنم خودم را در داستان هاي پر چالش تصور مي کنم. بوي کتاب هايي که تازه به کتابخانه آمده و در حال بارکدبندي بودند؛ خيلي حس خوبي داشت. براي اولين بار دست خط نابينايان را ديدم. خط سوزني جالب و وسايل مخصوص براي نوشتن داشتند. دستگاه پرينت مخصوص، کيبوردهاي مخصوص. يعني کل سوال هايي که نابينايان چطور ميخوانند و مي نويسند، حل شده بود. کتابخانه دوم ميرداماد بود که وايب کتابخانه را بيشتر بهم ميداد. واييييي نگم براتون که چه کتاب هاي قشنگي داشت. کودکي را برايم زنده کرده بود. تمام جلدهاي هري پاتر را داشت. يک مکان مطالعه بسيار عالي داشت و وايب کتاب خواني خيلي در کتاب خانه ميرداماد زياد بود. يعني حتي اگه حوصله هم نداشته باشي، اون مکان قشنگ تو رو وادار ميکنه که دو صفحه هم شده کتاب بخوني. بعد از گردش کتابخانه ها رفتيم به موزه عکاسي. با دوربين هاي زيادي آشنا شديم: دوربين هاي جاسوسي، اولين دوربين ايتاليايي، دوربين دوران قاجار و اولين دوربين سلفي رو که ديدم خيلي خوشگل بود. آرزو ميکردم که گوشيمو ازم بگيرن و يکي از اون دوربين ها بهم بدن که اين اصلا امکان پذير نبود.
آيهان گودرزي
اردو خيلي قشنگ بود. و کتابخانه ها خيلي خوب بود و کتاب هاي قشنگي داشت و موزه هم خيلي قشنگ و چيزهاي جالبي داشت. من براي بار اول رفتم. فکرميکردم موزه فقط چيزهاي قديمي دارد. ولي چيزهاي جديدي هم داشت. وخيلي هم خوب بود. وخيلي اون روز به من خوش گذشت. تيچر ممنونم که ما رو اردو بردي.