دستهاي سبز يک مرد


تیتر اول |

فاطمه سراواني- در روستاي قورچاي آزادشهر بزرگمردي زندگي مي کند که گويي تقديرش را با ريشه‌ها پيوند زده‌اند. عبدالمجيد زيتونلي، 57 ساله، از جنس همان آدم‌هايي‌ست که آرام مي‌آيند و بي‌آن‌که هياهويي کنند، رنگ جهان را تغيير مي‌دهند.

او ايماني دارد که دشت‌هاي بي‌رمق را به آينده‌اي سبز اميدوار مي‌کند. اگر اميد جايي در دل خاک جوانه بزند، بي‌شک رد انگشتان او را مي‌توان کنار آن يافت؛ مردي که باور دارد حتي يک نفر هم مي‌تواند دشت‌ها را سبز کند.

حکايتش از روزي شاد آغاز شد؛ روز عروسي فرزندش، او در ميانه شادي و ساز، نهال کوچکي در دست مهمانان گذاشت. آن هديه ساده بعدها بدل شد به رسم زندگي‌اش؛ رسمي که امروز در تن 15 کيلومتر جاده تنيده شده و در بيش از 170 هزار نهال اهداشده، روئيدن را معنا کرده است. روزهايي بر او و بر آنچه کاشت گذشت روزهايي که بادهاي شديد نهال‌ها را خم کرد و او با دلي شکسته دوباره ايستاد؛ روزي که خاک تشنه بود و او بشکه‌هاي آب را کيلومترها کشيد؛ روزهايي که رهگذري ناشناس زير سايه کوتاه نهالي تازه‌کاشته مکث کرد و لبخند زد.

وقتي پاي حرف‌هايش مي‌نشيني، درمي‌يابي اين کار براي او پروژه نيست؛ شيوه زيستن است، ترجمه آرام ايمانش به زمين. از او مي‌پرسم چرا اين همه سال ادامه داده، مي‌گويد: طبيعت اگر رها شود، رنج مي‌کشد. من نمي‌توانم رنجش را ببينم. هر نهالي که مي‌کارم، سطر تازه‌اي به زندگي‌ام اضافه مي‌شود. و وقتي مي‌پرسم آيا اين کار به تنهايي ممکن است، لبخند مي‌زند و مي گويد:  اگر منتظر بمانيم همه شروع کنند، هيچ‌وقت شروع نمي‌شود. يک نفر هم مي تواند شروع کننده باشد.

دشوارترين لحظه‌اش خشکيدن نهالي‌ست که با دست‌هاي خودش کاشته؛ گويي بخشي از جانش را از دست مي‌دهد. اما بهترين لحظه؟ وقتي سايه‌اي شکل مي‌گيرد… يا وقتي کودکي نهالي را که هديه گرفته با شوق در خاک مي‌نشاند. آن‌جا مي‌فهمم اميد هنوز زنده است. عبدالمجيد زيتونلي نماد جنبشي آرام است؛ جنبشي که از دل مردم برمي‌خيزد، بي‌ هياهو و بي چشمداشت. او در پايان گفتگو مي‌گويد: من کار بزرگي نکرده‌ام؛ فقط ايمان دارم هر دشت خشک روزي سبز مي‌شود، اگر کسي اولين نهال را بکارد.

و شايد راز ماندگاري‌اش همين باشد، ايمان به سبز شدن، حتي اگر با دستهاي خالي آغاز شود.