کودک و نوجوان


کودک و نوجوان |

یادداشت دبیر صفحه

آزاده حسيني

بيست و پنجم آبان روز ملي نوشت افزار بود. با همين مناسبت موضوع نوشت افزار را مطرح کرديم و آثار شما به دستمان رسيد و در دو نوبت چاپ مي شود. موضوعي که موجب شد يکبار ديگر به ابزار نوشتن فکر کنيم. آنچه انسان هاي اوليه با آن روي ديوار غارها مي کشيدند و آنچه امروزه با آن مي نويسيم.

تا حالا شده که به برگه اي سپيد؛ به گفته شاعر: «زمستان دشت کاغذها»؛ نگاه کنيد و حس کنيد  حتما بايد روي آن طرحي بکشيد يا چيزي بنويسيد و فصلي نو بيافرينيد؟!

در آستانه سردترين فصل سال هستيم و مهماني شب «چله» در راه است. به همين مناسبت کارگاه آموزشي ويژه دوستان گلشن مهري داريم.

در اين کارگاه با هم از «تولد نور و خورشيد» مي خوانيم و مي نويسيم. منتظر نوشته هاي شما هستيم. آثار برگزيده در کتابي منتشر خواهد شد.

 

 

مدادي در کارخانه

اسرا  عقيلي

روزي مدادي زغالي اما، با روکش صورتي ساخته شد. او خيلي از دنيا  ما مي ترسيد. او به صاحب کارخانه گفت: «اينجا کجاست براي چي مرا خلق کردي»؟

صاحب کارخانه گفت: «مداد عزيز من تو را به اين دنيا آوردم تا به تمام  کودکان و بزرگترها کمک کني»! مداد پرسيد: «چه کمکي»؟ صاحب کارخانه: «تو کمک مي کني تا آنها هر چه که مي خواهند بنويسند، البته تو گاهي تراش خواهي شد اما اين به سود خود توست»!

مداد گفت: من دنياي شما را نمي شناسم، اگر اشتباه کنم مرا مي شکنند يا در سطل زباله مي اندازند»!

-«نه! مداد کوچولو! تو دوستي داري به نام پاک کن او هرگز تو را تنها نخواهد گذاشت». مداد که اين را شنيد خيالش راحت شد و به ماشين حمل بار رفت تا فروخته شود.

 

 

 

رازدار من

هديه رستمي تبار

وقتي کيفم را باز مي کنم، انگار وارد يک دنياي کوچک و مرتب مي شوم. دنيايي که ساکنانش تماماً از جنس چوب، پلاستيک و کاغذ هستند. نوشت افزارهاي من! اينها فقط ابزار مدرسه نيستند؛ آنها دوستان روزهاي طولاني درس و تنها هم صحبت من در لحظات سخت امتحانند. مداد، تراش خورده و نوکش که هنوز کمي مشکي است، هميشه اولين نفر است که وارد عمل مي شود. او کسي است که اولين خطوط طرح هاي عجيب و غريب روي حاشيه دفتر را مي کشد، يا زماني که به يک مسئله رياضي سخت گير مي کند، به من فرصت مي دهد که دوباره پاک کنم و شروع کنم. او نماد فرصت دوباره است. اما خودکار آبي، که هميشه کنار مداد مي نشيند، حس ديگري دارد. جوهرش که روي کاغذ مي نشيند، محکم و قاطع است؛ انگار مي گويد: «اين فکر مهم است، آن را خوب نگه دار»! زنگ ها و خط خوردن هاي روي دفتر، داستان روزهاي پرکار ما را روايت مي کنند.

دفتر سفيدم، بزرگ ترين رازدار من است. پر از تمرين هاي رياضي، فارسي و... که شب ها تا ديروقت حل شده اند. پر از نقاشي هاي نيمه کاره از معلم هنر، و البته، پر از يادداشت هاي ريز و درشت درباره اينکه فردا زنگ آخر چه کلاسي داريم يا اينکه ناهار چي خورديم. اين دفتر نه تنها دانش، بلکه حافظه لحظه هاي زندگي من در مدرسه است.

نوشت افزارها براي من يادآور اين هستند که چقدر مهم است هر چيز کوچکي را جدي بگيريم. اگر نوک مداد بشکند يا جوهر خودکار تمام شود، کار ما مي ماند. اين وسايل ساده به من ياد مي دهند که مسئوليت پذير باشم و قدر دانايي را که با آن ها به دست مي آورم، بدانم. آنها پل هاي کوچکي اند که مرا هر روز به دانايي نزديک تر مي کنند.

 

 

 

اشتباه کوچک

سوگند ميري

در مدرسه در حال درس خواندن بوديم که معلم گفت: «سوالات رو يادداشت کنيد»! در جامدادي هم را باز کردم و با وسايلي رو به رو شدم که سرنوشت خود را با آنها بر روي کاغذ مي آوردم. مدادم را برداشتم و شروع به نوشتن کردم. همينطور که سوالات را يادداشت مي کردم در دل خود گفتم مداد همانقدر که کوچک و به نظر ما ساده است اما امکان دارد يک چيز غلط که با آن بنويسيم، کل نمره ما را عوض کند و پايين بياورد. وقتي سوالات را مي نوشتم دقيقا متوجه شدم که در حال رقم زدن سرنوشت خود هستم. او را بالا آوردم و ديدم يک پاک کن کوچک هم پايينش دارد. حال فهميدم که درست است. مي شود اشتباه هاي کوچک که با مداد نوشته شده را پاک کرد. در کودکي که چيز زيادي از زندگي نمي دانستيم و در اوج کودکي بوديم با مداد مي نوشتيم و غلط هاي کوچک را پاک مي کرديم، مي دانستيم که اشتباه هاي کوچک هم مي تواند پاک شود و اصلاح شود. بزرگتر که شديم ديگر مداد کنار رفت و با خودکار شروع به نوشتن کرديم و متوجه شديم که ديگر نمي شود بعضي اشتباه ها را اصلاح کرد و پاک کرد. بايد از آنها تجربه گرفت و درست نوشت. مي توانم بگويم همين خودکار و مداد تمام سرنوشت ما است که بر روي کاغذ مي آوريم، پس بايد از آن به درستي استفاده کنيم و درست نوشتن را ياد بگيريم.

 

 

 

خودکار خوشتيپ

هستي عسگري

در دنيايي که انسان ها هيچوقت آن را نمي ديدند، در اعماق يک جامدادي بزرگ پارچه اي، شهري کوچک وجود داشت، شهري به نام «لوازم التحرير». شهري که ساکنانش نه انسان بودند و نه حيوان، بلکه هرکدام يک ابزار نوشتني با قلبي تپنده و روحي شاد بودند.

مداد پسري آرام، لاغر و کمي خجالتي بود. بدنه چوبي قهوه اي و لبخند کم رنگي روي چهره داشت. او هميشه از اينکه نوکش بشکند، مي ترسيد. با اين حال عاشق نوشتن احساسات ديگران بود. هر وقت کسي غمگين مي شد، مداد آرام روي برگه قدم مي زد و با حرف‌ هاي نرم و خاکستري اش حال همه را بهتر مي کرد.

پاک کن، بهترين دوست مداد بود. شخصيتي مهربان، کمي چاق و فوق العاده حساس داشت. هر وقت مداد اشتباه مي کرد، پاک کن بي درنگ خودش را روي صفحه مي کشيد تا اشتباه را محو کند. اما هميشه ناراحت مي شد که با هر پاک کردن، کمي از خودش کم مي شود.

تراش شخصيتي جدي و منظم داشت. هميشه آماده بود تا مداد را تيز کند و کمکش کند نوکش را تازه کند. صداي تق تق او در جامدادي معروف بود. اما با اينکه جدي به نظر مي‌رسيد، در دلش دلسوزترين فرد شهر بود. تنها مشکلي که داشت اين بود که هر وقت کسي به او نزديک مي شد، مي ترسيد تيغه اش باعث آسيب شود.

جامدادي مهربان بود. او سال ها روي نيمکت ها، توي کيف ها و وسط کلاس ها افتاده بود. لکه هاي جوهر و مداد روي بدنش يادگاري هايي از سفرهايش بود. شخصيتش شبيه يک پدر بزرگ دانا بود.

خودکار پسري خوش تيپ با بدنه آبي درخشان بود. خيلي اعتماد به نفس داشت، هميشه صاف مي ايستاد و عاشق امضا کردن بود. هر جا پاي اهميت وسط بود خودکار حاضر مي شد. گاهي کمي مغرور مي شد و به مداد مي گفت: «تو که پاک ميشي، من مي مونم، جوهري که مي‌ريزم ماندگاره»!

اما ته دلش مي دانست بدون مداد و پاک کن، تنهايي هيچ ارزشي ندارد. غلط گير دختري پر از انرژي بود. شيک و سفيدپوش، هميشه آماده اصلاح اشتباهات خودکار. بعضي ها از بويش خوششان نمي آمد و بعضي ها عاشقش بودند. لاک غلط گير هميشه تلاش مي کرد با مهربانيش کمبود اعتماد به نفسش را بپوشاند.

يک روز صبح، وقتي صاحبشان براي رفتن به مدرسه آماده مي شد، جامدادي پارچه اي ناگهان احساس لرزش شديدي کرد. صاحبش داشت همه را توي کيف مي ريخت. فشار زياد بود، و در همين شلوغي خودکار از جامدادي بيرون افتاد. مداد جيغ زد: «خودکار افتاد، جامدادي کمکش کن»! اما جامدادي ديگر بسته شده بود و زيپش بالا رفته بود. همه گرفتار تاريکي شدند. خودکار روي زمين سرد اتاق افتاده بود، تنها و بي صدا. وقتي دوباره وارد کلاس شدند و جامدادي باز شد، همه فهميدند خودکار همراهشان نيست.  مداد با نگراني گفت: «بدون خودکار امتحان امروز خراب ميشه»! پاک کن با چشم هاي لرزان جواب داد: «بايد برگرديم، بايد نجاتش بديم»! تراش جلو آمد و گفت: «من طرح و نقشه ميدم. مداد، تو بايد مسير رو علامت بزني و پاک کن، هر جا اشتباه رفتيم ردش رو پاک کن»!

لاک غلط گير که هميشه هيجان زده بود، گفت: «منم اگه لک يا جوهر اضافي ديديد محوش مي کنم»!

جامدادي با صداي آرام گفت: «مراقب هم باشيد بچه ها وسايل کلاس بدون هم کامل نيست»! شب که شد و کلاس خالي شد، آنها از داخل کيف بيرون آمدند. تماشاي مدرسه در تاريکي برايشان هم ترسناک بود هم جذاب. تراش قدم هايشان را هدايت مي کرد. مداد روي زمين خط مي کشيد تا مسير برگشت را گم نکنند. پاک کن از پشت با وسواس خط هاي اضافي را پاک مي کرد. لاک غلط گير با برق در چشمش روي لکه هاي جا مانده خط مي کشيد. تا اينکه به اتاق صاحبشان رسيدند. خودکار گوشه اتاق افتاده بود، تنها ولي سالم. مداد با عجله جلو رفت و گفت: «خودکار فکر کرديم گم شدي»! خودکار سرفه اي کرد و با صدايي ضعيف گفت: «فقط تنها افتاده بودم. فکر کردم شايد کسي دنبالم نمياد»!

لاک غلط گير گفت: «ما بدون تو کامل نميشيم»! پاک کن با صداي لرزان گفت: «حتي اگر گاهي زياد جوهري باشي»! همگي خنديدند. تراش با جديت گفت: «خب برگرديم، وقت کلاس نزديکه»! جامدادي که دوباره باز شد، همه را با آغوش گرمش پذيرفت. خودکار با لبخند گفت: «متشکرم که برگشتيد»! و براي اولين بار مغرور نبود. صاحبشان نمي دانست لوازم کوچکش چه ماجرايي را پشت سر گذاشته اند، اما از آن روز به بعد، هر وقت جامدادي را باز مي‌کرد، انگار همه  ابزارش با هماهنگي بيشتري کنار هم بودند.

 

 

ابزار اعتماد به نفس

مهيا مالتي

وسايل نوشتن، مثل مداد، خودکار و مداد رنگي، از مهم ترين ابزارهايي هستند که انسان از آنها براي بيان افکار، احساسات و يادگيري استفاده مي کند. اين وسايل ساده در ظاهر، اما پر ارزش در معنا هستند؛ چون پلي ميان ذهن و دنياي بيرون به وجود مي آورند. مداد، اولين دوستي است که در دوران دبستان با آن نوشتن را ياد مي گيريم. مداد به ما اجازه مي دهد اشتباه کنيم، پاک کنيم و دوباره بنويسيم. همين قابليتِ پاک شدن، درس بزرگي به ما مي دهد؛ يعني هيچ اشتباهي پايدار نيست و هميشه فرصت درست کردن آن وجود دارد.  خودکار، نماد دقت و اطمينان است. وقتي نوشتن با خودکار را ياد مي گيريم، يعني به مرحله اي رسيده ايم که بايد مسئولانه تر بنويسيم، چون نوشته مان ديگر قابل پاک شدن نيست. خودکار ابزار اعتماد به نفس و نظم است و نوشته هاي رسمي و ماندگار با آن ثبت مي شوند.

مدادرنگي نيز دنيايي از احساس و خيال را در خود دارد. با رنگ ها مي توان شادي، غم، عشق، اميد و طبيعت را نقاشي کرد. مدادرنگي به ما ياد مي دهد که زندگي فقط سياه و سفيد نيست؛ پر از رنگ هايي است که هر کدام معنا و حس خاصي دارند. در پايان، اگرچه مداد و خودکار و مداد رنگي وسايل کوچکي هستند، اما در مسير يادگيري، آفرينش و ابراز احساسات ما نقش بزرگي دارند. آنها به ما کمک مي کنند فکر کنيم، بياموزيم، بنويسيم و دنياي درون خود را به تصوير بکشيم. بدون آنها، آموزش و هنر معنا و جلوه اي نداشت.

 

 

 

رازِ روي ميز تحرير

مرجان سادات ابطحي

شب آرامي بود. نور ماه از پنجره‌ روي ميز تحرير افتاده بود. همه جا ساکت بود، جز صداي نفس هاي آرام دختري که خوابيده بود. درست همان لحظه، درون جامداديِ کوچکي روي ميز، اتفاقي جادويي در حال رخ دادن بود. مدادِ زردرنگي که هميشه نوکش تراشيده بود، ناگهان تکان خورد و با صدايي آرام گفت: «اوه خداي من! چه روز طولاني اي بود! انقدر امروز نوشتم که دستم خسته شد». خودکار آبي با لبخند گفت: «باز شروع کردي به غر زدن؟! تو حداقل هر روز کاري داري، منو که فقط وقت امتحان ها يادش ميفته»!

پاک کن که گوشه جامدادي دراز کشيده بود، با صدايي گرفته گفت: «کاش فقط يه بار هم کسي قدر منو بدونه... همه اشتباه مي کنن، من پاکشون مي کنم، ولي آخرش هميشه کوچيک تر ميشم و تيکه تيکه از بين ميرم». دفتر خط دار، که گوشه ميز باز مانده بود، با لبخند مهرباني گفت: «اي دوستان من، هرکدوم از ما کاري بزرگ داريم. مداد با فکر و خيال، کلمه ها رو به دنيا مياره؛ خودکار با ماندگاريش خاطره مي سازه؛ و تو پاک کن، نشونه بخششي! اگه ما با هم نبوديم، هيچ انديشه اي شکل نمي گرفت»! مداد سرش را پايين انداخت و گفت: «شايد حق با تو باشه دفترجان! ولي گاهي دلم مي خواد منم مثل نقاشي ها رنگي باشم، نه هميشه سياه و خاکستري»!  در همين لحظه، مداد رنگي قرمزي که از گوشه جامدادي با شيطنت بيرون آمده بود، خنديد و گفت: «بيا با من بنويس، تا دنيات رنگي بشه! من هميشه ميگم نوشتن فقط کلمه نيست، يه نقاشيه از دلِ آدم»! همه وسايل خنديدند. حتي تراش کوچولويي که هميشه ساکت بود، گفت: «اگه من نبودم، هيچ کدومتون نوک تيز نداشتين! پس يادتون نره که گاهي درد تراشيده شدن لازمه تا دوباره بدرخشيم»! همه لحظه اي سکوت کردند. سکوتي که پر از معنا بود. دفتر آرام ورقي زد و گفت: «نوشتن يعني همين... دردِ تراشيده شدن، اشکِ پاک کن، ردِ جوهر و لبخندِ رنگ ها. ما همه کنار هم يه دنياي تازه مي سازيم؛ دنيايي که توش فکرها به پرواز درمياد. در همان لحظه، نور صبح از پنجره داخل شد. دخترک از خواب بيدار شد، روي ميز آمد و با لبخند گفت: «سلام قشنگ ترين دوستاي من! امروز روز شماست، روز نوشتن. بدون شما، رؤياهام هيچ وقت نوشته نميشن»! او مداد را برداشت، دفتر را باز کرد و نوشت: «امروز، روز ماست. روزي که واژه ها جان مي گيرند و خيال ها شکل مي گيرند». و مداد حس کرد هر خطي که روي کاغذ مي کشد، صداي قلبِ همه‌ وسايل نوشتن است که با هم مي گويند: «فقط ابزار نيستيم، ما دوستانِ خيال و فکر انسانيم»! نوشتن فقط کارِ دست نيست، کارِ دل است. هر مداد، خودکار و دفتر، يادآورِ تلاش، بخشش و اميدند. اگر آنها نبودند، هيچ انديشه اي بر صفحه زندگي نقش نمي بست.

 

 

 

ويژگي خاص

فاطمه کابلي

در يک روز زيبا و آفتابي، دو دوست به نام هاي «مداد» و «مداد رنگي» در يک جعبه مداد نشسته بودند. اين دو دوست هر کدام ويژگي هاي خاص خود را داشتند و در دنياي هنر و نوشتن، نقش مهمي ايفا مي کردند. مداد، با بدنه اي چوبي و نوکي تيز، هميشه به نوشتن و يادداشت برداري علاقه داشت. او مي دانست که با هر خطي که مي کشد، مي تواند ايده ها و افکارش را به دنيا منتقل کند. مداد هميشه آماده بود تا در کلاس درس به دانش آموزان کمک کند و حتي در مواقعي که کسي نياز به بازنويسي يا اصلاح داشت، با خوشحالي به او خدمت مي کرد. مدادرنگي، با رنگ هاي شاد و متنوع، به دنياي هنر جان مي بخشيد. او عاشق نقاشي و خلق آثار هنري بود. هر بار که کسي از او مي خواست تا تصويري زيبا بکشد، با شور و شوق فراوان به کار مي پرداخت. او مي دانست که با رنگ هاي مختلفش مي تواند احساسات و ايده هاي عميق را به تصوير بکشد و به دنياي اطرافش زيبايي ببخشد.

يک روز، معلم تصميم گرفت تا از دانش آموزان بخواهد که يک نقاشي گروهي بکشند. مداد و مدادرنگي با هم همکاري کردند. مداد شروع به کشيدن خطوط اصلي و طرح کلي نقاشي کرد. در حالي که مدادرنگي با رنگ هاي زيبا و متنوع خود، به آن زندگي و روح مي بخشيد. مداد مي گفت: «من مي توانم طرح را بکشم، اما تو بايد با رنگ هايت آن را زنده کني»! و مداد رنگي در پاسخ گفت: «بدون تو، هيچ چيز براي رنگ آميزي وجود نخواهد داشت»!

وقتي نقاشي تمام شد، همه به زيبايي آن خيره شدند. ترکيب خطوط دقيق مداد و رنگ هاي شاد مدادرنگي، يک اثر هنري زيبا خلق کرده بود. اين تجربه به آنها نشان داد که هر کدام از آنها به تنهايي ارزشمندند، اما وقتي با هم همکاري مي کنند، مي توانند چيزهاي شگفت انگيزي بسازند. اين داستان به ما يادآوري مي کند که در زندگي، همکاري و دوستي با ديگران مي تواند به خلق زيبايي و موفقيت منجر شود. همچنين، هر يک از ما، چه ساده و چه رنگارنگ، مي توانيم نقشي خاص و مهم در دنياي اطراف خود ايفا کنيم. به ياد داشته باشيم که همواره بايد به توانايي ها و ويژگي هاي خود و ديگران احترام بگذاريم و از آن‌ها براي ساختن دنيايي بهتر استفاده کنيم.

 

 

 

اهميت مدادرنگي

هانيه ساساني

يک روز آفتابي و زيبا، گوشه اي از يک کلاس درس، مدادرنگي ساده اي به نام «رنگي» نشسته بود. او هميشه به رنگ هاي مختلفي که در کنار هم قرار داشتند، نگاه مي کرد و آرزو داشت که روزي به يک اثر هنري تبديل شود. اما او هميشه احساس مي کرد که به اندازه ديگر مدادهاي رنگي جذاب نيست. رنگي، مدادي بود با بدنه اي زرد و نوکي باريک. او به شدت به خود شک داشت و فکر مي کرد که هيچ کس او را جدي نمي گيرد. او هميشه به اين فکر مي کرد که چرا بايد در ميان مدادهاي رنگي ديگر، که داراي طراحي هاي زيباتر و رنگ هاي جذاب تر بودند، مورد توجه قرار بگيرد.

يک روز، معلم کلاس تصميم گرفت که از دانش آموزان بخواهد تا با استفاده از مدادهاي رنگي، تصوير يک روز آفتابي را بکشند. همه بچه ها با شور و شوق شروع به کار کردند و هر کدام به نوبه خود از رنگ هاي مختلف استفاده مي کردند. وقتي نوبت به رنگي رسيد، او کمي ترسيد. اما ناگهان به ياد آورد که هر رنگي، حتي اگر ساده باشد، مي تواند نقش مهمي در يک تصوير ايفا کند. او تصميم گرفت با تمام قوا کار کند و شروع به رنگ آميزي آسمان کرد. با رنگ آبي ملايم خود، آسمان را کشيد و سپس با رنگ زردش خورشيد را به تصوير آورد.

وقتي کارش تمام شد، بچه ها به سمت او آمدند و گفتند: «رنگي! آسمانت فوق العاده است»! رنگي با تعجب نگاهي به نقاشي انداخت و ديد که حتي با وجود سادگي، رنگ هايش در کنار يکديگر زيبايي خاصي دارند. او متوجه شد که هر رنگي، چه ساده و چه پيچيده، جايگاه و اهميت خود را دارد. از آن روز به بعد، رنگي فهميد که اهميتش نه تنها به زيبايي، بلکه به نقشي بستگي دارد که در ايجاد يک تصوير زيبا ايفا مي کند. او ياد گرفت که هر کسي، با هر خصوصياتي که دارد، مي‌تواند تأثير مثبتي در دنياي اطرافش بگذارد.

 

 

 

سياه و سفيد

ترنم صادقي

با ديدن يا حتي شنيدن اسم مداد، همه دانش آموزان امروز و دانش آموزان ديروز ياد مدرسه و روزهاي خوب آن مي افتيم. همان روزهايي که شب هايش از استرس امتحان رياضي فردا خوابمان نمي برد. ما تنها قادر به يادگيري دروس مختلف مدرسه نبوديم و آن ياري که در هر زنگ به ما روحيه مي داد، از دست خط دوست خوبمان، مداد بود. آري همان دوست هميشگي؛

يا زماني که مدادرنگي هاي خودمان را جا مي گذاشتيم و با مداد شروع به کشيدن نقاشي سياه و سفيد مي کرديم و پس از ديدن نتيجه هر دو از دسترنجمان ذوق مي کرديم. اما فکر کردن به آن که قرار است روزي مداد را ترک کنيم و جاي آن را به خودکار هاي رنگ و وارنگ بدهيم، برايمان بسيار دردناک است. به اميد روزي که همه انسان هاي جهان اهميت و ارزش مداد را درک کنند.