نامداران فرهنگ و هنر گلستان
گزارش |
ليلا حسين زاده- يکي از ابتکارات جالب برگزار کنندگان نکوداشت ناموران فرهنگ و هنر گلستان، معرفي اين استادان با اشعار روان حسين ضميري شاعر گرگاني بود. ضميري براي هريک از اسامي يک دو بيتي ساخته بود که شنيدني بود اين دوبيتي ها را با هم مي خوانيم.
استاد عاشور گلدي برزين*
نامش شبيه يک مدال اصل و زرين است
سرپنجههايش بر دو تار عشق، شيرين است
نام آشناي دشتهاي ترکمن صحرا
عاشورگلدي، حضرت استاد برزين است
*استاد مجيد تکه*
از دشت، صداي ساز تو ميآيد
آواي خوش نياز تو ميآيد
استاد مجيد تکه اي باخشيِ عشق
يک قوم به پيشواز تو ميآيد
*استاد اله قلي نظري*
داور شدنش هميشه مادرزاد است
شيداست، شبيه ابرها آزاد است
در عرصه ي بازيگريِ صحنه و فيلم
الله قلي نظري استاد است
*استاد عبدالخالق (فرشيد) مصدق*
يک روز اگر قراره عاشق بشويم
چون نور، به روي صحنه، لايق بشويم
بايد که شبيه دست خط استاد
فرشيد عزيزمان، مصدق بشويم
*خانم محترم مجيدي*
براي دوخت او حرف جديدي ست
فراتر از هر آن چيزي که ديدي ست
مسلط در جهان طرح و پارچه
يقيناً که امير بانو مجيدي است
*استاد جواد پيشگر*
صد شُکر صداي چون شِکر را داريم
بازيگر نقش معتبر را داريم
در راديو و صحنه و خلق يک متن
استاد جواد پيشگر را داريم
*استاد يحيي ديواني*
نمايش در نمايش نقش اونه
دلم ميخواهد او بازم بخونه
بخونه روي صحنه حاج يحيي
دل استاد ديواني جَوونه
*استاد مسعود امامي*
پرآوازه عزيزي، نيک نامي ست
خردورز عميق و با مرامي است
صدا، تصوير، حرکت، عشق، دوربين
بله، استاد مسعود امامي ست
*استاد رضا مهرآفرين*
هميشه جستجوگر، نکته بين است
شبيه فيلمهايش، بهترين است
هزاران آفرين او را، جناب
گران مايه، رضا مهرآفرين است
*استاد ابوالقاسم قاسمي*
فوکوس کردي و شاتر، باز و بسته
شده دوربين از دست تو خسته
ابوالقاسم، کجايي قاسمي جان؟
هنوز استاد انگاري نشسته
*استاد کريم الله قائمي*
پژوهشهاي ايشان، دائمي هست
و اشعار قشنگش، موسمي هست
بزرگا مرد واژه، شعر، تحقيق
کريم الله جان قائمي هست
*استاد ابراهيم حسن بيگي*
خودکار به روي کاغذش، تسليم است
او لايق صد هزار و يک تکريم است
استاد مسلمِ رمان در ايران
استاد حسن بيگيِ ابراهيم است
*استاد کريم فزوني*
به روي بوم، نقاشيِ آهنگ
و طرحي از گل و زيباييِ سنگ
قلم مو طرحي از استاد را زد
کريم است و فزوني، رنگ در رنگ
* غلامرضا حسني*
در طرح و نقوش تازه او صف شکني ست
داناگر با معرفت و خوش سخني ست
نقاشيِ درد و رنج، بر بوم سفيد
استاد در اين عرصه يقيناً حسني است
* احسان مکتبي*
قلمراني کند گر مطلبي هست
براي او رسانه، منصبي هست
خدا، احسان به ما کرده ست امروز
که در اين جمع، دکتر مکتبي است
*استاد يحيي کريم آبادي*
هميشه پشتِ لنزِ چشمِ ماهش
دقيق است و عميق است آن نگاهش
کريم آبادي آن يحيايِ استاد
آنالوگ شد رفيق نيمه راهش
*استاد داوود عامري*
درون قابهايش درد و لبخند
تمام عکسهاي او دماوند
بله داوود جان عامري را
ببايد گفت: آقاي هنرمند
*استاد سيد احمد حسيني*
هزاران شکر که استاد آمد
دو تارش را به حکم عاشقي زد
مدال شهروندان کتولي ست
حسيني نام نيکش، سيد احمد
*خانم محترم قلي پور*
نشسته در جهاني مملو از نور
همان نورالسماوات است، منظور
براي انتشار فهم قرآن
سپاس از حضرت بانو قليپور
*سيد محمد حسيني واعظ*
نژاد عشق اين استان، حسيني ست
گل و بلبل، در اين بستان، حسيني ست
خدا واعظ براي عشق آورد
زبان نشر اين قرآن، حسيني ست
*استاد سيد رضي شفايي املشي*
بازيگري توانا، چون آتش است حتماً
در صحنه ي نمايش، نيکو وش است حتماً
سيد رضيِ جانها، شوريدهاي عيان است
استاد ما شفايي، از اَملش است حتما
*استاد فريبا چوپاننژاد*
عروسکهاي او، نيکو نهاد است
نمايشهاي او هم که زياد است
امير بانو، فريبا جانِ استاد
براي ما همه چوپان نژاد است
*استاد محمد حسين (يحيي) قاسمي*
نمکداني ست در قنادي عشق
تولد دارد او در وادي عشق
بله، استاد يحيي قاسمي جان
نتِ موسيقي آبادي عشق
*استاد هادي خرمالي*
صاحب قلمي بزرگ و خوش احوالي ست
او قصه نويس دست هاي خالي ست
او زاده ي دشت کاغذ و اسب قلم
استاد عزيز هادي خرمالي ست
*استاد حسن رستماني*
ميان خاک صحنه، آسماني ست
و زنده با کتاب و مهرباني ست
به او عاليجناب عشق گفتند
بله، استاد عاشق، رستماني ست
*استاد محمد آذري*
زده در سطر حرف آخري را
هميشه گفته حرف بهتري را
در اين استان رنگارنگ، صد شکر
که داريمش محمد آذري را
*استاد داوود (تورج) حاجي قديرزاده*
از باده ي نمايش، ما را شراب داده
در روي صحنه بازي، ظاهر، روان و ساده
شکر خدا که امروز، نام تو را بخوانيم:
استاد تورجِ ما، حاجي قدير زاده
*حسين ضميري*
به شعر و خوشنويسي او اسيري ست
پژوهش هم که کار بس خطيري ست
به شاگردي هميشه هست استاد
همان که نام نيکويش ضميري است
*استاد شعبانعلي يازرلو*
بيت و غزل و مثنوي عشق از اوست
شعر و سخن نغز از ايشان نيکوست
شايسته نباشد اين تيمم کردن
استاد که شعبانعلي يازرلوست
*استاد مجيد بيکي*
مانده است نمايشاتِ تو، در خاطر
گشته ست دوباره رد پايت، ظاهر
تا آخر عمر صحنه ميگويد که:
استاد مجيد جان بيکي، حاضر