قوجُق ما را به ميدان جنگ مي‌برد


یادداشت |

زينب آزاد

 

اثر تازه‌ يوسف قوجق، دست‌ها پشت گردن، تنها روايت جنگ نيست؛ سفري است به دل سکوت و تأمل پس از حماسه، جست‌وجوي معنا در ميان ايمان و ترديد، مواجهه با رنج و فقدان، و تصويري از انساني که پس از انفجار حماسه، هنوز در جست‌وجوي خود و حقيقت است.«دست‌ها پشت گردن» يکي از تأمل‌برانگيزترين آثار يوسف قوجق در حوزه‌ ادبيات پايداري است؛ اثري که ضمن وفاداري به روح حماسي دوران جنگ، از سطح واقعه فراتر مي‌رود و به کاوشي دروني درباره‌ ايمان، گناه، مسئوليت و معنا تبديل مي‌شود. اين کتاب در واقع مجموعه‌داستاني است متشکل از چند روايت به‌هم‌پيوسته که هرکدام زاويه‌اي از تجربه انساني در دوران پس از جنگ را بازتاب مي‌دهند؛ ساختاري که برخلاف رمان خطي، به خواننده فرصت مي‌دهد تا ميان داستان‌ها درنگ کند و از خلال روايت‌هاي متنوع، تصويري کلي از جهان ذهني نويسنده به دست آورد. اگر در آثار نخست قوجق مانند «تاريخ با طعم ذغال اخته»يا «آلتين» يا «کجاوه»، نوعي گرايش به روايت‌پردازي سنتي و اسطوره‌اي ديده مي‌شد، در «دست‌ها پشت گردن» با نويسنده‌اي مواجهيم که ميان تجربه‌زيسته و تخيل شاعرانه پلي دقيق ساخته است. اين اثر را مي‌توان تلفيقي از واقع‌گرايي دروني و عرفان روايي دانست؛ تلاشي براي بازتعريف انسان جنگ در زمان صلح، و بازانديشي نسبت ميان شهادت و زيستن. گرچه مي‌توان اين نقد را به نويسنده وارد دانست که در يک کتاب نوجوان بيان مواردي در پوسته عرفان روايي يا بازتعريف جنگ به اين روش مناسب نخواهد بود و مخاطب اين گروه سني فهم کاملي از موضوع نخواهد داشت. در نگاه نخست، عنوان کتاب با خود ابهامي فلسفي حمل مي‌کند. «دست‌ها پشت گردن» تصويري از تسليم است، اما نه تسليم در برابر دشمن يا سرنوشت، بلکه تسليم در برابر حقيقتي دروني. قوجق با انتخاب چنين عنواني، از همان آغاز مخاطب را وارد جهان استعاري خويش مي‌کند؛ جهاني که در آن هر حرکت فيزيکي معناي روحاني مي‌يابد. اين تعبير، بارها در لايه‌هاي مختلف داستان بازتاب مي‌يابد: دست‌هايي که پشت گردن مي‌روند، نه براي پذيرش شکست، بلکه براي تأمل، براي مکثي ميان ايمان و ترديد. مخاطبي که با قلم و احوالات نوشتاري قوجق آشنا نباشد، کلمات را شعاري مي‌پندارد و گاهي هم نويسنده را در افراط ميان واژه‌ها و احوالات روحاني تکفير خواهد کرد. روايت در ظاهر ساده است، اما بافت دروني آن لايه‌لايه و چندزماني است. نويسنده از پيوستگي خاطرات بهره مي‌گيرد و ميان گذشته و حال حرکت مي‌کند اما در مسيري که نه خطي است و نه مدور؛ بلکه همچون ذهن انسان زخمي، در رفت‌وبرگشتي دائم ميان لحظات فروپاشي و بازسازي سير مي‌کند. اين تکنيک روايي به قوجق امکان مي‌دهد تا درون‌مايه‌ اصلي‌اش يعني جست‌وجوي معنا پس از ويراني را در قالبي عيني و زنده نمايش دهد. قوجق برخلاف برخي نويسندگان دفاع مقدس که روايتشان متکي بر گزارش و واقعه است، در اين اثر به تجربه‌ ذهني قهرمانان توجه کرده است. پيرنگ اثر بر مدار شخصيت‌محور بودن استوار است؛ داستان از درون شخصيت‌ها جريان مي‌يابد نه از رويدادها. راوي، که درگير خاطره و فقدان است، گاه خود روايت را متوقف مي‌کند تا از خلال سکوت يا تصوير، معنا را بجويد. همين «سکون‌هاي روايي» از درخشان‌ترين ويژگي‌هاي سبک قوجق در اين اثر است. از سوي ديگر، چون اين مجموعه براي مخاطب نوجوان نوشته شده است، زبان و لحن خاصي براي نوشتار دارد‌ و نثر آن ساده و روان است. قوجق بدون شعارزدگي يا پيچيدگي بي‌مورد، مفاهيم بزرگ ايمان، گناه و رنج را طوري بيان کند که نوجوان بتواند با شخصيت‌ها و موقعيت‌ها هم‌ذات‌پنداري کند. حتي تصاوير و نمادهاي تکرارشونده کتاب مثل دستان، گردن، خانه، و کبوتر چنان طراحي شده‌اند که ذهن نوجوان را درگير معنا کنند و تخيل او را فعال سازند.

زبان اثر اگرچه آميخته با عاطفه است، هرگز به سمت احساس‌گرايي نمي‌غلتد. جملات کوتاه و داراي ايجاز، ريتمي نفس‌گير به متن مي‌دهد و لحظات اوج، مانند صحنه‌هاي يادآوري يا مواجهه با خاطره شهدا، به مدد همين ايجاز، تأثيري ماندگار بر خواننده مي‌گذارد. «دست‌ها پشت گردن» سه داستان اصلي دارد و يوسف قوجق با زباني شاعرانه و انساني، تجربه‌هاي جنگ را به تأملي اخلاقي و دروني بدل مي‌کند: در «سرباز و کلاه آهني»، ميان صداي گلوله و خاک، نماد کبوتر و تخم‌هايش يادآور پيروزي زندگي بر مرگ است. جنگ در اينجا نه ميدان نفرت، بلکه آزموني براي انسانيت است؛ جايي که حتي دشمن، چهره‌اي انساني مي‌يابد. در «دست‌ها پشت گردن!»، قهرمان نوجوان، منصور، ميان شجاعت و شفقت قرار مي‌گيرد. او شش سرباز دشمن را اسير مي‌کند، اما با مهرباني با آنان رفتار مي‌کند. لحظه‌اي ساده، مرز ميان پيروزي و اخلاق را آشکار مي‌سازد و نشان مي‌دهد شجاعت راستين در نکشتن است، نه در کشتن. و در «ترسيدن و نترسيدن»، راوي در دل عمليات کربلاي پنج، از وحشت مرگ به درک ايمان مي‌رسد. ترس او به تجربه‌اي روحاني بدل مي‌شود و در گذر از تونل تاريک جنگ، معنا و روشنايي مي‌يابد. در اين مجموعه‌داستان نويسنده از هياهو فاصله مي‌گيرد و به خلوت و تأمل نزديک مي‌شود. قوجق از روايت جنگ، به روايت انسان رسيده است. او نشان مي‌دهد که جنگ پس از پايانش نيز در جان بازماندگان ادامه دارد. قوجق مي‌خواهد بگويد که جنگ، تنها يک واقعه نظامي نيست؛ يک تراژدي انساني است که قرباني خود را انتخاب نمي‌کند. از منظر محتوا، دست‌ها پشت گردن اثري درباره‌ جنگ نيست، بلکه درباره‌ «پس از جنگ» است؛ درباره‌ آن خلأ معنوي که پس از هيجان حماسه باقي مي‌ماند. شخصيت اصلي با مرگ عزيزانش روبه‌رو شده و اکنون در جست‌وجوي معناست. در اين ميان، خانه و خانواده نمادهايي مرکزي‌اند. خانه در اين کتاب نه صرفاً مکاني براي سکونت، بلکه محل تلاقي گذشته و حال، ايمان و رنج است. نويسنده با تأکيد بر مفهوم خانه، به‌نوعي از وطن سخن مي‌گويد؛ وطني که جسماني نيست، بلکه دروني و اخلاقي است. قوجق در خلق فضا هم عملکرد مقبولي دارد. جزئيات عادي صحنه‌ها را به نشانه‌هاي بزرگ‌تر بدل مي‌شوند. يک فنجان چاي، يک عکس قديمي، يا صداي اذان در دوردست، هرکدام بهانه‌اي براي يادآوري گذشته است. اين شيوه نمادپردازي در تمام کتاب تکرار مي‌شود. در بخش‌هايي از اين مجموعه‌داستان، مرز ميان خواب و بيداري از ميان مي‌رود. شخصيت‌ها گاه در رؤيا به گفت‌وگو با مردگان مي‌نشينند، بي‌آنکه روايت از منطق خود جدا شود. قوجق نشان مي‌دهد که حافظه، تنها بايگاني گذشته نيست، بلکه صحنه‌ تکرار ابدي رنج‌هاست. يکي از مضامين اصلي کتاب، تقابل ميان ايمان و ترديد است. راوي در پي درک چرايي رنج است؛ آيا رنج انسان را به رستگاري مي‌رساند يا تنها يادگار بي‌ثمر تاريخ است؟ پاسخ نويسنده قطعي نيست، اما از خلال روايت درمي‌يابيم که ايمان در نظر او نه در اطاعت، بلکه در صبر و فهم معناست. قوجق از خلال شخصيت‌هايش نشان مي‌دهد که ايمان، در لحظه شکلي مي‌يابد که عقل فرو مي‌ريزد. در کنار درون‌مايه‌ ديني، مضمون هويت و تعلق نيز برجسته است. شخصيت‌ها در جست‌وجوي جايگاه خود در جهاني متغيرند. جنگ، اگرچه در گذشته رخ داده، اما سايه‌اش بر همه‌چيز گسترده است. قوجق با دقتي جامعه‌شناختي، تأثير رواني جنگ را بر نسل‌هاي بعدي بررسي مي‌کند. او نشان مي‌دهد که زخم جنگ تنها بر بدن سربازان نيست، بلکه در روح جامعه تداوم دارد. از نظر زاويه ديد، نويسنده عمدتاً از اول‌شخص استفاده مي‌کند؛ انتخابي که صميميت و درگيري عاطفي را افزايش مي‌دهد. اما در برخي صحنه‌ها، ناگهان به سوم‌شخص محدود تغيير مي‌کند تا فاصله‌ تفسيري ايجاد شود. اين جابه‌جايي هوشمندانه، به اثر عمق تحليلي مي‌دهد و مانع يکنواختي روايت مي‌شود. از نظر سبک نگارش، دست‌ها پشت گردن نقطه‌ تلاقي دو جريان در ادبيات پايداري است: واقع‌گرايي اجتماعي و معنويت‌گرايي شاعرانه. قوجق از گزارش صرف و شعار فاصله گرفته و زبان را به سطحي از خودآگاهي رسانده است. واژه‌ها حامل معناهاي ثانويه‌اند؛ «گردن» در اين اثر نماد بار مسئوليت است، «دست‌ها» نشانه‌ عمل و اراده، و ترکيب آن دو در عنوان، تقابل ميان اختيار و اجبار را تداعي مي‌کند.

اين گرايش به نمادسازي و چندمعنايي، قوجق را در رديف نويسندگاني چون محمدرضا بايرامي و احمد دهقان قرار مي‌دهد، اما با تفاوتي مهم: در حالي که دهقان بر تجربه‌ عيني و ميدان نبرد تمرکز دارد و بايرامي بر طبيعت و سرنوشت، قوجق به درون انسان مي‌نگرد. او از بيرون واقعه به درون روح مي‌رود. به همين دليل، دست‌ها پشت گردن را مي‌توان مجموعه‌داستاني با ساختار روان‌شناختي در حوزه‌ جنگ دانست. در قياس با آثار معاصر، اين اثر از نظر فرم به «سفر به گراي 270 درجه» نزديک است، اما از نظر لحن به «لم‌يزرع» بايرامي. قوجق در ميان اين دو قطب، مسير ميانه‌اي يافته که هم تعهد اجتماعي دارد و هم تأمل فلسفي. او با پرهيز از مطلق‌گرايي، تصويري انساني از رنج و ايمان ارائه مي‌دهد. کتاب در قطع رقعي و با جلدي ساده اما معناگرا منتشر شده است. رنگ‌هاي تيره‌ جلد، يادآور غبار جنگ و خاک است. صفحه‌آرايي منظم و فونت خوانا به جريان مطالعه کمک مي‌کند. با اين حال، نبود پيشگفتار از سوي نويسنده، يکي از خلأهاي اثر است؛ زيرا خواننده‌ حرفه‌اي مشتاق است بداند اين روايت بر چه تجربه يا تأمل شخصي استوار است. پيشنهاد مي‌شود در چاپ‌هاي بعدي، مقدمه‌اي تحليلي از خود قوجق يا گفت‌وگويي با او افزوده شود تا مسير فکري نويسنده روشن‌تر گردد. اثر با وجود ارزش‌هاي ادبي بالا، کمتر مورد توجه رسانه‌هاي عمومي قرار گرفته است. اين مسئله نشان‌دهنده‌ خلأ در سياست‌هاي معرفي ادبيات پايداري معاصر است؛ جايي که آثار متفکرانه‌تر، اغلب در سايه‌ آثار پرصداتر مي‌مانند. بايد اذعان کرد که قوجق توانسته ميان فرم و معنا هماهنگي درخور توجهي ايجاد کند. روايت دروني، زبان شاعرانه و نگاه فلسفي، سه رکن موفقيت اثرند. اما ضعف‌هايي نيز قابل اشاره‌اند: گاهي ريتم روايت کند مي‌شود و برخي گفت‌وگوها بيش از حد تأملي است. در برخي فصل‌ها، نويسنده از بازگشت‌هاي پياپي زماني استفاده کرده که ممکن است خواننده را سردرگم کند. با اين حال، اين کاستي‌ها در برابر عمق معنايي اثر ناچيزند. نثر قوجق ساده و گفتاري است، اما پشت اين سادگي، عمقي شاعرانه پنهان است. او با کمترين واژه، بيشترين حس را مي‌سازد. جمله‌هايي مثل: «قلوه‌سنگ‌هاي کف سنگر مهره‌هاي پشتم را بدجوري به درد آورده بود.» نه فقط توصيف فيزيکي، بلکه نشانه حضور انسان در دل واقعيت‌اند. زبان او از کليشه‌هاي حماسي فاصله دارد و به زبان انسانيِ بدن نزديک مي‌شود. درعين‌حال، نمادهايي مانند کبوتر، نخل نيم‌سوخته، آب و کلاه آهني در داستان‌هاي او حضوري تکرارشونده دارند و شبکه‌اي از معنا مي‌سازند؛ نمادهايي که از دل واقعيت زاده شده‌اند، نه از تخيل تزئيني. کلاه آهني، که ابزار مرگ است و در پايان پناهگاه زندگي مي‌شود، خلاصه‌ فلسفه‌ نويسنده است: مرگ در برابر عشق، فرومي‌پاشد. دست‌ها پشت گردن را بايد از آثار شاخص ادبيات پايداري در دهه‌ اخير دانست. در عين حال، چون اثر با مخاطب نوجوان نيز نسبت دارد، مطالعه آن مي‌تواند براي اين گروه سني تجربه‌اي آموزنده و تأثيرگذار باشد؛ نثر روان، تصاوير روشن و مضامين انساني موجب مي‌شود نوجوان درک ملموسي از معناي ايمان، فقدان، و مقاومت پيدا کند. اين اثر نه صرفاً براي روايت جنگ، بلکه براي فهم انسان پس از جنگ نوشته شده است. قوجق نشان مي‌دهد که ادبيات مقاومت، وقتي از سطح واقعه فراتر مي‌رود و به باطن انسان مي‌رسد، به ادبيات ماندگار بدل مي‌شود. از حيث جايگاه در تاريخ ادبيات، اين مجموعه در امتداد سنتي قرار مي‌گيرد که از «زمين سوخته» احمد محمود آغاز شد و به ادبيات دروني و تأملي دفاع مقدس انجاميد. قوجق در اين مسير، زبان خاص خود را يافته است؛ زباني که ميان تغزل و تفکر حرکت مي‌کند. در نهايت، «دست‌ها پشت گردن» نه فقط يک روايت از رنج و شهادت، بلکه سفري است به درون روح انسان معاصر؛ انساني که ميان ايمان و ترديد، ميان تسليم و مقاومت، دست‌هايش را پشت گردن مي‌گذارد تا لحظه‌اي بياسايد و سپس برخيزد. اين اثر سندي است از تداوم روح پايداري در ادبيات ايران، و نشانه‌اي از بلوغ نويسنده‌اي که مي‌داند رستگاري، گاه در سکوت مي‌رويَد، نه در فرياد.

 

منتقد