حق الناس زير آوار پتروشيمي
یاددداشت اول |
■ فاطمه سراوانی
پتروشيمي گلستان امروز ديگر فقط يک پروژه نيمهتمام صنعتي نيست؛ به نمادي تلخ از فاصلهاي تبديل شده که سالهاست ميان وعدههاي رسمي و واقعيت زندگي مردم دهان باز کرده است. ماجرا زماني دردناکتر ميشود که پس از سالها تبليغ، تشويق و جلب اعتماد عمومي، ناگهان از زبان عاليترين نهاد برنامهريزي کشور ميشنويم که اين طرح توجيه اقتصادي ندارد. جملهاي کوتاه، اما سنگين؛ جملهاي که اگرچه در ظاهر رنگ و بوي کارشناسي دارد، در عمل بوي شانه خالي کردن از مسئوليت ميدهد.
پتروشيمي گلستان با پولهاي درشت سرمايهداران شکل نگرفت؛ با سرمايههاي خرد هزاران خانواده جان گرفت. مردمي که نه با نيت سوداگرانه، بلکه با اعتماد به دولت و حاکميت، پسانداز سالها کار و زحمت خود را پاي پروژهاي گذاشتند که قرار بود چرخ توسعه منطقهاي محروم را به حرکت درآورد. اين اعتماد، سرمايهاي بود که اگرچه در ترازنامهها ديده نميشود، اما از هر تجهيزات و تأسيساتي ارزشمندتر است. امروز همين سرمايه اجتماعي، زير فشار تصميمات متناقض و اظهارنظرهاي ديرهنگام، در حال فرسايش است.
اگر واقعاً اين پروژه از ابتدا صرفه ي اقتصادي نداشته، سؤال اصلي اين نيست که امروز چه بايد کرد؛ سؤال اين است که ديروز چه شد؟ چه کساني، با چه مستنداتي و با چه اطميناني مردم را به خريد سهام دعوت کردند؟ چگونه طرحي که سالها بهعنوان ويترين توسعه استان معرفي ميشد، حالا به پروژهاي غيرقابل توجيه تبديل شده است؟ آيا مطالعات امکانسنجي وجود نداشت، يا اگر بود، چرا نتايج آن صادقانه و شفاف با مردم در ميان گذاشته نشد؟ سکوت در برابر اين پرسشها، چيزي جز بياحترامي به افکار عمومي نيست.
اظهارات اخير رئيس سازمان برن
امه و بودجه، هرچند با ادبيات رسمي و اداري بيان شد، اما در عمل بوي عقبنشيني از مسئوليتي را ميدهد که ذاتاً بر عهده همين نهاد است. سازماني که بايد قطبنماي عقلانيت اقتصادي دولت باشد، نميتواند پس از سالها همراهي، تأييد يا دستکم سکوت، ناگهان تصميمگيري را به خود دولت حواله دهد و خود را کنار بکشد. برنامهريزي بدون پاسخگويي، همان بيماري مزمني است که دهههاست پروژههاي ملي را زمينگير کرده است.
در اين ميان، موضعگيري صريح نماينده غرب گلستان اهميت ويژهاي دارد. وقتي ايري ميگويد مردم نبايد تاوان سوءمديريت را بدهند، مسئله را از سطح يک اختلافنظر کارشناسي بالاتر ميبرد و آن را به حوزه حقالناس ميکشاند. اين دقيقاً همان جايي است که بسياري از مسئولان ترجيح ميدهند سکوت کنند. ساختاري که مردم را به مشارکت فراخواند، نميتواند در لحظه پاسخگويي، آنها را به حاشيه براند.
پتروشيمي گلستان نمونهاي روشن از شکست پيوند ميان سياست، اقتصاد و جامعه است. توسعه، وقتي به ابزار تبليغاتي کوتاهمدت تبديل ميشود و نه يک فرآيند پايدار، نتيجهاي جز انباشت بياعتمادي و فرسايش اميد ندارد. هشدارها درباره اجراي طرحهاي پتروشيمي در مناطقي فاقد زيرساخت، سالها پيش داده شده بود. اما گوش شنوايي وجود نداشت. حالا که همان هشدارها به واقعيت بدل شده، سادهترين راه، پاک کردن صورتمسئله است.
گفتن اينکه پروژه توجيه اقتصادي ندارد، بدون تعيين تکليف روشن حقوقي، مالي و اجتماعي سهامداران، تکرار همان چرخه خطاست.
پتروشيمي گلستان امروز بيش از هر چيز نيازمند تصميمي شفاف، شجاعانه و عادلانه است؛ تصميمي که يا با اصلاح مسير و تأمين الزامات، پروژه را از بنبست خارج کند، يا اگر راهي جز توقف نيست، جبران خسارت 90 هزار سهامدار را بهعنوان يک اصل غيرقابل مذاکره بپذيرد.
هر راهي جز اين، به معناي پذيرفتن اين واقعيت تلخ است که در معادلات توسعه، مردم آخرين حلقه زنجيرند؛ حلقهاي که هر وقت لازم شد، ميتوان آن را قرباني کرد. اگر اين رويه اصلاح نشود، نهفقط پتروشيمي گلستان، بلکه اعتماد عمومي براي سالها آسيب خواهد ديد.